دیدار با سیدمهدی شجاعی، داستاننویس به بهانه انتشار 2کتاب جدیدش
داستانهای من سیاسی نیستند
فرشاد شیرزادی- روزنامهنگار
آثار سیدمهدی شجاعی، همواره مخاطبان خاص و انبوه خود را دارد. «کشتی پهلو گرفته» از مطرحترین آثار شجاعی است؛ مرثیه و سوگنامهای داستانی درباره مصایب زندگی و نقاط عطف و حوادث مهم زندگی حضرت فاطمهزهرا(س)؛ کتابی که بیش از 50بار تجدیدچاپ شده و مخاطبان فراوانی داشته است. سیدمهدی شجاعی، بهتازگی 2مجموعه با نامهای «اجتناب عالیجناب» و «از کرامات شیخ ما» را از سوی نشر نیستان راهی بازار کتاب کرده است. این بار هم ساده و صمیمی او را یافتیم و پرسشهایمان را درباره این دو مجموعه با او مطرح کردیم؛ البته لاجرم ارجاعهایی هم به مجموعههای قبلی مانند «دمکراسی یا دموقراضه» داشتهایم.
اغلب داستانهای مجموعه «اجتناب عالیجناب» کنایهای به برخی مسئولان دارد؛ مسئولانی که وظیفه اصلی خود را انجام نمیدهند. چه شد که اینبار که البته به گمانم این اتفاق چندان بیسابقه نیست با این قوت و پیرنگ، این دست از مسئولان سوژه داستانهای شما شدند؟
نه دغدغه من و نه سوژه این داستانها، مقامات و مسئولان نیستند. محوریت اصلی در همه این داستانها، نقد وضع موجود است. نقد به مفهوم جداسازی سره از ناسره. البته نهتنها نقد که انتقاد از وضع موجود هم جای تعجب ندارد، رضایت از وضع موجود، موجب تعجب میشود. چهکسی میتواند از ظلم، فقر، ذلت، تبعیض، بیعدالتی، اختلاس و چپاول دفاع کند؟! جالب اینجاست همانها که کار دستشان بوده و هست هم باز به وضع وجود منتقدند.
بهنظرتان سیاست و ادبیات چه سنخیتی با هم دارند و آیا اصلا با هم جمع میشوند؟
برای نابود کردن یک لشکر مقتدر، نیازی به تهاجم با سلاحهای مدرن و پیشرفته نیست. کافی است که شما جای ارتشبد را با سرباز صفر عوض کنید. لشکر در کمترین زمان و بدون جنگ و خونریزی منهدم میشود. این اتفاقی است که در عرصه فرهنگ و هنر افتاده و مربوط به این دولت و دولتهای دیگر هم نیست. سالهاست که این مصیبت، گریبانگیر نهادهای فرهنگی کشور شده است. در رمان «کمی دیرتر2» که هنوز منتشر نشده، همین مسئله را کاملا تبیین کردهام و طرح و برنامه آدمهای سیاسی را در رأس قدرت برای انهدام فرهنگ، ادب، هنر و اهالی آن شرح دادهام.
به نوشتن داستان سیاسی چقدر اعتقاد دارید؟
اجازه بدهید که مسئله را از نگاه کلانتر ببینیم و تبعات سیاستگذاریهای کلان فرهنگی را ارزیابی کنیم؛ برای تبیین این معنا که داستانهای من اساسا سیاسی نیستند. جامعه ما به طرز افراطی و نامعقولی سیاستزده شده است؛ یعنی سلوکش، عقلش، اخلاق و آدابش، دین و مذهبش، اعتقادات و باورهایش و حتی حب و بغضش، تابع سیاست شده است؛ سیاست نه به مفهوم فلسفی و علمی و آکادمیک، سیاست بهمعنای امور نازل روزمره و این یکی از بزرگترین خطرها و آسیبهایی است که مردم ما را تهدید میکند. مردم ما طی دهها و صدها سال گذشته، اصول، مبانی، اخلاق، آداب و عادات ارجمند و محترمی داشتهاند. در فرهنگ مردم ما دروغ، فریب، خیانت، قساوت، دزدی، اختلاس و حرامخواری همواره مذموم و منفور بوده است. در فرهنگ مردم ما صداقت، مهربانی، امانتداری و... و اساسا پایبندی به مبانی اخلاقی همیشه و همهجا مطلوب و ممدوح بوده است. در اصطلاح قرآن و فرهنگ دینی به این معروف و به آن منکر گفته میشود. معروف یعنی به خوبی شناختهشده و وقتی این اصول ثابت و محکمات به تبع سیاست، مشتبه، متشابه و متزلزل شود، جامعه از ارزشها و مبانی اخلاقی، تهی میشود و دچار انحراف، انحطاط و ابتذال میشود. اخلاق تابع سیاست، یعنی اگر دارودسته و جناح مقابل من دروغ بگویند و خیانت، جنایت و دزدی کنند، منکر و محکوم است، ولی اگر همین اتفاقات از سوی جناح من بیفتد، مقبول و موجه یا لااقل قابل توجیه و اغماض است. اخلاق تابع سیاست، یعنی برای یک هدف مقدس یا شبهمقدس، ارتکاب هر ظلم و جنایتی مجاز است. دین و اخلاق تابع سیاست، فقط سردمداران این روش و منش را تابع خود نمیکند، بلکه این جهانبینی و عملکرد مبتنی بر آن را در تمام آحاد اردوگاه خود ساری و جاری میسازد. وقتی که دین و اخلاق، تابع سیاست و قدرت میشود، ادبیات و همه عرصههای فرهنگی و هنری به طریق اولی سیاستزده میشود و آثاری که در دستهبندیهای همه دنیا، ذیل عنوان اجتماعی، طنز، روانشناسی، جامعهشناسی، اخلاقی و... قرار میگیرد در اینجا سیاسی تلقی میشود. معتقدم داستان اگر به مفهوم مصطلح آن سیاسی شود، تاریخ مصرف روی آن میخورد و توفیق ماندگاری پیدا نمیکند؛ بهعنوان مثال کتاب «دمکراسی یا دموقراضه» در زمینههای مختلف، حرفهای اساسی و مبنایی دارد؛ حرفهایی که در کشورهای مختلف با فرهنگهای متفاوت میتواند مورد توجه قرار بگیرد. بهترین گواه آن، ترجمه و انتشارش به زبانهای دیگر است و بازتابهای آن. اما در یک مقطعی یک فرد مشخص از یک جناح سیاسی که به قدرت میرسد، مردم ما شباهتهای زیادی را بین او و دموقراضه پیدا میکنند و مشابهتها را هم سردست میگیرند و نشان میدهند. همین اتفاق ممکن است زمانی در کشور دیگری بیفتد. این خیلی فرق میکند با اینکه رمانی در وصف شخصیت و عملکرد یک فرد یا جناح نوشته شده باشد.
موضوع داستانهای 2مجموعه اخیرتان را که گویی در پیوندی ناگسستنی با آثار قبلیتان و مثلا «دمکراسی یا دموقراضه» است، حاوی کنایهای سیاسی میدانید یا اساسا داستانهایی هستند که مصایب و مباحث اجتماعی را بازگو میکنند؟
نه من و نه داستانهایم ابدا سیاسی نیستیم. از منظر من نویسندهای سیاسی محسوب میشود که عضو یک اردوگاه سیاسی باشد یا دغدغه تضعیف یا تقویت یک حزب یا جناح با گرایش سیاسی را داشته باشد و در جهت مصالح و منافع آن جناح قلم بزند. آنچه من هرگز نداشتهام و ندارم گرایش سیاسی است؛ اعم از اثبات و نفی، رد و تأیید و تضعیف و تقویت یک دسته یا گروه یا جماعت و اساسا وجود چنین گرایش و تلاشی را معارض با حریت قلم، شأن، منزلت و رسالت نویسنده میدانم. برای من چه فرقی میکند که عمرو بر سر کار باشد یا زید؟ من شخصا ممکن است که از بیسوادی برخی مسئولان کشورم رنج ببرم، ولی دغدغه من بهعنوان یک نویسنده این نیست که دنبال جابهجایی آنها با کسی دیگر باشم. بماند که از منظر من، رئیسی، روحانی و احمدینژاد فرقی با یکدیگر ندارند. دغدغه من این است که فضلیت دانش را بر جهل و راستی و درستی را بر دروغ و نفاق و لقمه حلال را بر مال حرام تبیین کنم. این دغدغهها و محصولشان هیچ نسبتی با سیاست به مفهوم مصطلح آن ندارند.
با این وصف، چرا این جنس از آثارتان در ممیزی گیر میکند؟
سیستم ممیزی اگر درست دریابد بهدنبال رد و نشان اشخاص و مصادیق در آثار من نمیگردد. اگر بفهمد که من بهدنبال تبیین مفاهیم هستم نه اعلام مصادیق، داستان عوض میشود. سیستم ممیزی اگر اشرافی لااقل به وزارت ارشاد میداشت و شناخت مختصری از من، میفهمید که من سالهای متمادی فارغ از اینکه وزیر ارشاد کیست و از کدام جناح است به وزارت ارشاد مشورت میدادم. در این صورت هم رویکرد مشفقانه خودم و آثارم را درمییافت و هم متوجه میشد که من لااقل به اندازه آنها خطوط قرمز را میفهمم. چه در این دو مجموعه اخیر که با زحمت از ممیزی خلاص شد و چه زمانی که خلاص نشد، همه دغدغه نویسنده، حفظ و حراست از مبانی اخلاقی جامعه است؛ انذار از درآمد نامشروع و لقمه حرام است؛ توصیه به حفظ حقوق مردم مظلوم و بیدفاع است و هشدار در مورد تخریب باورهای دینی و اعتقادی مردم است.
زبان داستانی شما در عین حال که چندساحتی و چند ظرفیتی است، ساده، سهل و غنی است. در «از کرامات شیخ ما» و «اجتناب عالیجناب» دیالوگ سهم عمده و ساختاری دارد. برای رسیدن به چنین زبانی، نویسنده چه مرارتهایی را باید تجربه کند؟ نویسندگانی مانند غلامحسین ساعدی یا مثلا رضا براهنی در برخی آثارشان مانند «ترس و لرز»، «آواز کشتگان» و... وظیفه زمینمانده خبرنگار را به دوش کشیدند. در 2مجموعه جدیدتان «پیرنگ»، نکته و نقطه محوری و فراموش نشدنی داستانهاست. چرا در طول 100سال تاریخ ادبیاتداستانی ایران، بسیاری از نویسندگان شعار سیاسی داده و در بهترین حالت، وظیفه زمینمانده خبرنگار را انجام دادند؛ بهطوری که امروز ما با انبوهی داستان و رمانهایی روبهروییم که پیرنگ داستانی ندارند یا پیرنگ در آنها محوری نیست؟
از توجه شما به این وجه داستانها ممنونم. واقعیت این است که گذشته از محتوا، وجوه تکمیلی این مجموعه داستان عمدا یا سهوا تا امروز مورد ارزیابی قرار نگرفته است. امیدوارم در فرصت مستقلی بتوانیم درباره این وجوه، صحبت کنیم.
چگونه عادت کردهاید که در ذهنتان به ممیزی در خلق معنا فکر نکنید؟ در عین حال که لابهلای اغلب داستانهایتان در 2مجموعه اخیر، کنایههای مستقیم و غیرمستقیمی به دستاندرکاران سیاست وجود دارد.
اجازه بدهید با یک مثال ساده به پاسخ این سؤال بپردازم؛ مدتی است که یکی از نامههای قدیمی آقای مهران مدیری مورد تداعی و توجه قرار میگیرد و دست بهدست میچرخد؛ برگزاری یک مسابقه در تلویزیون است که یک مجری دارد و 3شرکتکننده. برنده مسابقه از قبل تعیین و تقلبات لازم و کافی هم به او رسانده شده و امتیازات نداشتهاش هم چارلا پهنا حساب میشود. 2شرکتکننده دیگر با وجود هوش و استعداد بیشتر، رسما سرکارند و دکور صحنه. جالب اینجاست که برنده موردنظر با وجود همه تمهیدات دائما دستهگل به آب میدهد، اما درنهایت هم براساس طرح و نقشه قبلی برنده میشود. خب، حالا اگر در سطوح مختلف مملکت، اتفاقاتی مشابه این برنامه بیفتد، میتوان تهیهکنندگان این برنامه را متهم و محکومکرد یا برچسب مخالف به آنان زد؟! فکر کنید یک رمانی که کاملا منطبق بر تخیل خلق شده، آنقدر در ممیزی میماند که تخیلات نویسنده بهوقوع میپیوندد و حوادث و آدمهای واقعی، بر حوادث و آدمهای رمان، منطبق میشوند. حسرت نویسنده به جای خود که پیشگوییهایش از ارزش افتاده و تبدیل به گزارش شده، ولی حقیقتا در زمان خلق اثر به مابازاهای بیرونی فکر نمیکرده که به ممیزیاش فکر کند.