وقتی از دو حرف میزنیم/ ژست برنده، حس بازنده
آزاده بهشتی
دویدن حتی اگر هر روز و کیلومترها انجام شود، باز هم پر از تجربههای جدیدی است که نمیتوان بهسادگی از کنارشان گذشت. این تجربهها گاهی آدم را سرخوش و سرحال میکند و گاهی تا دم مرگ میبرد و برمیگرداند. یکی از تجربههای مرگآورم از دویدن، پارسال تابستان بود؛ جایی که قدرت بدنی و قدرت ذهن باهم سر کلکل و مبارزه راه انداختند؛ قرار بود یک دور پارک پردیسان را بدوم و از یک جایی به بعد ذهنم دلش خواست 3دور پارک را دور بزند؛ بدون توجه به اینکه آیا شرایط چنین مبارزهای فراهم است یا نه؟
دوندهها طی دویدن، بهعلت تعریق زیاد، آب زیادی از دست میدهند؛ به همینخاطر برای دویدن در مسافتهای بالای 10کیلومتر اگر به اندازه کافی آب نخورده باشند، احتمال کمآبی وجود دارد. آسانترین راه برای پرهیز از اختلالات گرمایی مانند کمآبی، پرآب نگهداشتن بدن است. این بهمعنای نوشیدن آب در طول هفته و روز است. باید مطمئن باشید وقتی دویدن را شروع میکنید، به اندازه کافی آب نوشیدهاید؛ بهخصوص در گرمای تابستان. به همینخاطر دویدن در مسافتهای بالا نیاز به برنامهریزی تغذیهای دارد، اما آن روز صبح ذهن بیفکر من بدون برنامهریزی، و بیتوجه به نیاز بدن به آب و احتمالا دهیدراته شدن فقط تصمیم گرفت ترس 3دور دویدن در پارک پردیسان را با فراز و فرود بسیارش در خود بشکند.
از زمانی که دویدن را شروع کردم، همیشه شنیده بودم برای دویدن بهجز قدرت بدنی باید روی ذهن خودت کار کنی. ذهن نقش اساسی در دویدن دارد. بررسیها نشان داده خستگی ذهنی کارایی ورزشکاران را پایین میآورد. ذهن دونده در ناخودآگاه خود میگوید باید تمام تلاش خود را بکنم، اما اگر ناخودآگاه کنترل فعالیتش را برعهده بگیرد، همه آنچه رشته پنبه میشود.
آن روز ذهن من جنگجویی بود که میخواست خودش را تمرین دهد؛ غافل از اینکه مبارزه بیفکرانه و بدون تمرین میتواند به شکست برسد. دور اول که تمام شد به سختیهای قسمت دوم فکر کردم به شیبهای تندی که میشناختم و به تشنگی که هنوز قابل تحمل بود. شروع کردم به فکر کردن به بخشهای سخت مسیر، به جاهایی که دویدن راحتتر بود و فرصت داشتم کمی خودم را بازیابی کنم.
در دو هنگامی که به مسئله خاصی فکر میکنید، ذهن شما از حالت ناخودآگاه خارج شده و خودآگاه فعال میشود. با این اتفاق هورمونهایی همچون آندروفین ترشح میشوند که باعث افزایش قدرت شما میشود، میدانستم برای تمام کردن دور دوم به این هورمون جادویی نیاز دارم. از نیمههای راه بدون آب و بدون خوراکی که کمی سطح قند را در بدنی که به چالش کشیده بودم تقویت کند، دویدن سخت شد، گامهایم را سنگین برمیداشتم و مدام با خودم تکرار میکردم تو میتوانی تا فکرهای منفی را از ناخودآگاهم دور کنم. دور دوم را تمام کردم و حس برندهای را داشتم که فقط 6.26کیلومتر دیگر باید میدوید تا نشان دهد همهچیز شدنی است.
دور سوم سرگیجه و حالت تهوع سراغم آمد و فهمیدم بزرگترین اشتباهی که میتوانستم انجام دهم، همین بود که بدون فکر و سنجیدن شرایط بیش از 19کیلومتر بدوم. آن روز فهمیدم درست است که یک جاهایی زندگی، همزیستی مسالمتآمیز با رنج است، اما میشود با کمی برنامهریزی و فکر، رنج و سختی را کمتر کرد. آن روز 3دور پارک پردیسان را دویدم. آدمهایی که آنجا بودند، متعجب تشویقم میکردند و من با ژست برنده، حس بازندهای را داشتم که بیجهت سختی را بهخودش تحمیل کرده بود.