محمد حنیف، نویسنده رمان«با اعمال شاقه» از اثر تازه خود میگوید
استفاده از عناصر جادویی در قصههای عامه
علیالله سلیمی_روزنامه نگار
محمد حنیف، رماننویس و پژوهشگر ادبیات داستانی، برگزیده جوایزی چون کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، جایزه جلال آلاحمد، کتاب سال شهید غنیپور، جشنواره قلم زرین، کتاب سال دفاعمقدس و جشنواره تجلیل از پژوهشگران و فناوران برتر کشور است. رمان جدید محمد حنیف با عنوان«با اعمال شاقه» هم اخیرا برنده بخش رمان جایزه شهید حبیب غنیپور شد. با او درباره آخرین کتابش گفتوگو کردهایم.
رمان«با اعمال شاقه»روایتهای در هم تنیده و متعددی دارد که محوریت اصلی با مسائل عام انسانی در جوامع مختلف است، آیا تعمدی برای پرداختن به یک موضوع در گستره جهانی داشتید؟
همانگونه که ناراحتی یک عضو از خانواده، بقیه افراد خانواده را تحتتأثیر قرار میدهد؛ در نگاهی کلیتر جامعه جهانی را باید خانوادهای بزرگتر دانست. جنگ در یک منطقه باعث سرازیر شدن سیل مهاجران به مناطق دیگر میشود. استبداد، فقر و اقتصاد نابسامان، گسترش بیعدالتی و حتی بحرانهای زیستمحیطی همچون ایجاد بیابان و هجوم ملخها در کیفیت زندگی مردم کشورهای همجوار تأثیر مخرب میگذارد. ظلم به یک نفر حتی در اندازه اخراج از کار به دلایلی واهی، ظلم به بشریت است.
شخصیت«مانوش» در این رمان حضور مؤثر و همچنین استحکام و باورپذیزی بالایی دارد. چگونه به این مرحله از شخصیتپردازی درباره این کاراکتر محوری و خاص رمان رسیدید؟
شاید اشتراک دردهای این شخصیت و عمومیت چنین دردهایی باعث افزایش مشارکت عاطفی با وی شده است. شما بهتر میدانید که رنجهای جسمی و روحی شخصیت، ازخودگذشتگی وی، واقع شدنش در موقعیت پرخطر، میزان حضورش در داستان، انتخاب نوع کانون روایت و مرتبط ساختن شخصیت با جهان پیرامونش از جمله شیوههای تقویت همذاتپنداری بهشمار میرود. بهنظر میرسد که در این رمان، بیشتر با تحریک حس همدردی خواننده و دامن زدن به احساس شخصیت مانوش، زمینه درگیری عاطفی نسبی خواننده با شخصیت اصلی داستان فراهم آمده است.
با توجه به اینکه رمان جدید شما در یک جهان خیالی و فرضی میگذرد، آیا این رویکرد در پی رسیدن به یک آرمان شهر- خیالی است یا اساسا نگرش شما به جهان داستان اینگونه است؟
در واقع کوشش شده است تا از طریق نشان دادن چگونگی تبدیل شدن شهر به پادآرمانشهر، بهطور غیرمستقیم، این آرزوی بهزعم برخی عبث و محال بشر امروزی برای رسیدن به مدینه فاضله یا آرمانشهر نشان داده شود. در جهان «با اعمال شاقه» متأسفانه دروغگو و فریبکار و ظالم و کلاهبردار در سایه قوانین دستوپا گیر بشری پیروز میدان هستند و انسانهایی هرقدر مهربانتر، بیآزارتر و راستگوتر و سادهتر بازندهاند. به همین دلیل است که زن تنهای ساکن آپارتمان شماره 21فقط به این دلیل که بیهمدم، بیهمسر مناسب و بیهمراه زندگی مانده، خودش را با قناریها و مرغ عشقها سرگرم میکند و در نهایت نیز کارش در میانسالی به خانه سالمندان میکشد؛ اما ساکنان آپارتمان شماره 25و شریفیان اصل که از ویژگیهای انسانی بری هستند؛ مست از خوردن گناه و مال غیر، هر روز مستتر میشوند.
در رمان جدید شما، زندگی انسانها با هر نژاد، زبان و دینی که داشته باشند، با یکدیگر پیوستگی دارد و مشکل هر یک از آنها مشکل دیگری هم محسوب میشود.
این همان پرداختن به مسائل عام انسانی است که پیشتر اشاره کردید؛ زیرا در پیشرفتهترین جوامع نیز، دردهایی از جنسهای دیگر به چشم میخورد. با این حال، تنهایی، احساس غربت، چندفرهنگی یا خودباختگی، تبعیض نژادی، زیادهخواهی و مردمفریبی، نژاد و مرز نمیشناسد. به همین دلیل در مقیاس کوچک، انسانهایی از نژادهای مختلف گرد هم جمع شدهاند؛ در آنجا مانوش به این دلیل احساس امنیت نسبی میکند؛ که فقر گسترده ساکنان و محل زیست ایشان، دندان طمع دزدان را کنده است.
3شخصیت؛ «آل»، «نسناس» و «مرد آزما» از جهان غریبی به دنیای داستانی شما پا گذاشتهاند و نقش و کارایی آنها در پیشبرد داستان برای مخاطب تامل برانگیز است. ایده شکلگیری این شخصیتها براساس چه نیازی در دنیای داستانی در ذهن شما شکل گرفت؟
میدانید که مانوش در نهایت کارش به تیمارستان میکشد و تحت مراقبت روانی قرار میگیرد. چنین افراد روانپریشی در انواعی از بیماری، دچار توهماتی خاص میشوند. یک انسان افسرده، ترشح سروتونین خونش پایین آمده و احتمالا با مصرف یکی دو دوره قرص ضدافسردگی، سروتونین خونش تنظیم میشود و از شر احساسهای ناخوشایند خلاص میشود؛ اما مانوش دچار روانگسیختگی و نوعی جنون شده است. چیزی شبیه اسکیزوفرنی. به همین دلیل در کنار علائمی چون کاهش تعامل اجتماعی و احساس بیارزشی، دچار باورهای نادرست میشود. اغلب چنین افرادی معمولا موجوداتی غیرواقعی را میبینند و صداهایی را میشنوند که دیگران قادر به شنیدن آن نیستند. آن سه موجود جادویی به این دلیل آمده است.
برخی از منتقدان ادبی، رمان با اعمال شاقه را جزو رمانهای رئالیسم جادویی در ایران معرفی کردهاند، آیا شما با این طبقهبندی ادبی موافق هستید و اگر موافقید، هنگام نوشتن اثر این مسئله را مدنظر داشتید؟
همانگونه که پیشتر گفتهام؛ کوشش من این بوده است که داستانی با استفاده از عناصر جادویی در قصههای عامه و ادبیات فارسی بنویسم.
موضوع«مهاجرت» و آشنایی با فرهنگهای تازه و در پی آن، نوعی تحول در شخصیتهای داستانی هم از محورهای اصلی این رمان است. درباره این مسئله بیشتر توضیح دهید.
امروز سرعت مهاجرت و پراکندگی و افزایش آن با چهل، پنجاه سال قبل قابل مقایسه نیست. همین افزایش باعث شده تا در برخی مناطق، تعداد مهاجران بر بومیها برتری جسته و باعث مسائل مختلفی همچون درگیریهای نژادی شود. از گذشته نیز مهاجرت و جاذبه نئون همواره با از خودباختگی و التقاط فرهنگی همراه بوده است. البته مهاجرت، در مجموع باعث پیشرفتهای بزرگی در نظامهای بشری شده است. در رمان با اعمال شاقه نیز این امر هویداست. زن کم سواد، بعد از مهاجرت پیشرفت میکند و از دانشگاهی خارجی پذیرش میگیرد؛ اما شوهر زن، مقهور فرهنگ مقصد میشود؛ پسر خانواده هم برای ادامه تحصیل به کشور پیشرفتهای میرود و با رفتار مهربانانهاش با پدر، نشان میدهد که میتوان نیکیهای بومی را از راه افزودن نیکیهای دنیای غربت تقویت کرد. در کنار اینها، نوه آنها نیز با اینکه مهربان است، اما دچار التقاط فرهنگی است، بهگونهای که درست نمیتواند فارسی بنویسد. یعنی فکر کردن به شیوه ایرانیها را دارد فراموش میکند. اما نویسنده نگفته است که این خوب یا بد است.
بخشی از بار معنایی داستان شما از طریق ابزارهای روایی آشنا مانند «تمثیل» پیش میرود، آیا محدودیتی در بیان معنا در داستان داشتید که از عنصر تمثیل استفاده کردید؟
وقتی شما چنین موضوع حساسی را (که ابعاد مختلف سیاسی اجتماعی و فرهنگی دارد) در بستر یک مکان و زمان واقعی و آشنا بنویسید، مجبورید خیلی از محدودیتها را بپذیرید؛ زیرا شما به دلایل داستانی مجبورید از تخیل سود بجویید و دچار اغراق شوید؛ حادثهای را ببینید و چشمتان را بر حادثهای دیگر ببندید که همین امر که از لوازم کار نویسنده است، در نگاه برخی باعث سوءتفاهم میشود. پس لاجرم نوشتن از چنین موضوعاتی با استفاده از تمثیل و دنیای خیالی آسانتر است. البته بعضی شخصیتهای واقعی هم در داستان آمدهاند؛ همچون دکتر س. سعیدی که آن را از خاطراتم با پزشک انساندوست اعصاب و روان، دکتر سیف سعیدی وام گرفتهام. همچنین «تئودور وَن کرک» ملقب به «داچ» و «محمد عطا» که خواننده اگر نخواهد در فضای مجازی جستوجو کند، میتواند از روی تصاویر کتاب به هویت آنها پی ببرد.
کوشیدهام تا از طریق نشان دادن چگونگی تبدیل شدن شهر به پادآرمانشهر، بهطور غیرمستقیم، این آرزوی بهزعم برخی عبث و محال بشر امروزی برای رسیدن به مدینه فاضله یا آرمانشهر نشان داده شود