• پنج شنبه 12 تیر 1404
  • الْخَمِيس 7 محرم 1447
  • 2025 Jul 03
پنج شنبه 30 مرداد 1399
کد مطلب : 108136
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/31KZn
+
-

ما مندرس نبودیم، ماسک نداشتیم، ما زیبا بودیم

یادداشت اول
ما مندرس نبودیم، ماسک نداشتیم، ما زیبا بودیم


فریدون صدیقی ـ استاد روزنامه‌نگاری

بهار سراسیمه و سینه‌خیز رفت و کس ندانست چغاله‌بادام کی آمد و کی رفت. تابستان هم تسلیم شد و رفت و امیدی هم به شهریور‌ماه نیست. چه می‌کند این کرونا که حتی مجنون حوصله دیدن لیلی را هم ندارد؛ چه رسد کسی را دیدن من! شنیده بودم چشمانی که هیچ‌چیز را نمی‌بیند، مرتکب هیچ گناهی نمی‌شود. من ته دیروز چشم‌ام را نیمه‌باز گذاشتم به روی کسی که مثل زندگی تاخورده، تکیه ‌داده بود به تنه تاریک درخت. تا رسیدم سلام کرد.
گفت: گرفتارم.
صدا از بغض درآمده بود و داشت می‌شکست. چیزی از جیبم درآوردم و دست پیش بردم از سایه درآمد. چهره پرشرمی ‌داشت. حوالی٦٠سال بود. باید او را جایی دیده باشم، یادم نیامد.
گفتم: شرمنده‌ام بیشتر مقدور نیست. ناخواسته دروغ گفتم! گرفت و رفت. من جا ماندم. اوچه‌کسی بود که شبیه بسیاری بود؟ او هم یکی از قوزکرد‌گان روزگار کرونا بود که چهار فصل را گم کرده بود تا من پریشان‌تر از باد پاییزی شوم پس رفتم ماسک از چهره بردارم و چشم بسته گوش بدهم به شعری که حالم را رفو کند.
من چه‌ها که نیستم 
تمامی جویبارها، تمامی گل‌ها در من است
هم راه‌های جنگلی را می‌شناسم 
هم آنهایی را
که زیر آفتاب دراز کشیده‌‌اند
دستانم به خون آلوده نیست 
و این جویبارها، حالا، حالاها
جاری خواهند بود
هزار سال پیش یادتان هست؟ من آن روزگاران کودک‌تر از اکنون بودم و اصلا یادم نمی‌آید بیماری مهلکی آمده باشد که مردمان ندار تنها کارشان بیکاری و بیماری باشد نه اصلا آن موقع‌ها خبری از اختراع کرونا نبود که اسمش را بگذارند کووید یک یا هیجده. نه روزگار چهار فصل بود، قناری عاشق می‌شد، میوه فراوان، رودخانه خروشان و خیرخواهان واقعا خیرخواه بودند و دستشان برکت داشت، نه اینکه دزدی کنند از هرنوع، بعد با تفاخر کمی پول بدهند که لابد وجدان درد نگیرند! آن سال‌های دور و دیر مستمندان معدود بودند؛ یعنی هیچ قلبی تیره نبود و هیچ نگاهی تاریک نبود. خانواده دارا و ندار با هم قدم می‌زدند، خیرخواهان بی‌نام بودند. هیچ‌کس شکل بغض نبود. ما عموما آراسته بودیم. ما مندرس نبودیم. ما حتی ممکن بود کج بنشینیم اما راست حرف می‌زدیم. ما همه زیبا بودیم
تنها تو راه می‌روی در کوچه
هنگامی که می‌گذری
تنها تو می‌نشینی روی نیمکت
تنها دستان تو النگو دارد
تنها دهان تو لب دارد و گرما
حالا و اکنون روزگار با همکاری کرونا و اوضاع کژومژ پیش از کرونا طوری شده است که هیچ‌کس جز دوست به ما خیانت نمی‌کند دشمنان که جای خود دارند؛ یعنی اصلا آنچه دارد اتفاق می‌افتد عمیقا ناباورانه است مثل فزونی بیکاران، مثل افزونی ناچیزخوران و این یکی؛ روزانه فقط بین یک تا 2هزار سقط جنین غیرمجاز در کشور انجام می‌شود! جمع خوش‌بینانه واقعه یعنی سالانه ٥٠٠هزار کودک می‌خواهند به دنیا بیایند ما می‌گوییم نیازی نیست! چرا؟ هرتوضیحی غیرضروری است همه می‌دانند چرا. راست این است زندگی روزانه ما گویا تبدیل به نبردی سهمگین و ناعادلانه برای زنده ماندن! شده است.
اما و اما با این همه تا وقتی زنده‌ایم ناچاریم زندگی را بسازیم و می‌سازیم. همین دیدار با فاصله، همین تماس‌های مجازی، همین خریدن‌های ناچیز، یعنی همچنان مشغول ساختن زندگی هستیم؛ پس دوست‌داشتن و مهرورزی همچنان هست. چشمانی همچنان می‌بیند، دست‌هایی گلریز است و کودکان شب می‌خوابند تا فردا دوباره بازی کنند. جوانانی عاشق می‌شوند و ما همچنان امیدواریم یک روز همه با هم بدون ماسک و چتر برویم زیر باران و خیابان‌های همدلی و همراهی را پرکنیم. 
دیگران تا رفتند، رفتنی شدند
تنها تو نزدیکی 
هنگامی که دور می‌شود



شعر اول از؛ محمت کمال قورشن و شعرهای دوم و سوم از؛ اوکتای رحمت
 

این خبر را به اشتراک بگذارید