یارِ طاق شده دوتار
7 گزاره غیرتخصصی در قفای سهراب محمدی، بخشی کرمانج
سعید برآبادی ـ روزنامه نگار
1ـ آن موقع که گوگل نبود، اینترنتی نبود برای جستوجو و وارسی زندگی هنری هنرمندان، لابهلای آهنگهای یک نوار کاست قدیمی، صدایی را شنیدم که نه میدانستم از آن کیست و نه اینکه دقیقا چه میخواند. لهجهاش در فرازهایی به زبان ترکی محدوده بجنورد و قوچان و حتی جوین نزدیک بود و در فرازهایی دیگر، میشد کلمات کرمانجی محلههای درگز را در بیتهایش تشخیص داد. هرچه بود، موسیقی مقامی شمال خراسان بود؛ با آن حال و هوای داستانسراگونهاش؛ بیان داستانی عشقی از زلیخا و تمرکزش بر صدای ششدانگ خواننده و پنجهزدن بر پایین دسته دوتار.
2ـ چند سال بعد و در اوایل دهه80، نخستین تصویر از سهراب محمدی در یوتیوپ منتشر شد؛ پیرمرد با کلاه دورهدار و دستها و انگشتهای کلفتش چنان بازیای با سیمهای دوتار میکرد که در مخیله نمیگنجید. بعد از خواندن هر بندی از ترانه شارهجان، آهنگ قطع میشد و محمدی از ماجرای سفرش به کیش حرف میزد که چطور کلاهش را برداشته، فریبش دادهاند و در نهایت او را بعد از 23شب اجرا در جزیره، رهایش کرده و فلنگ را بستهاند. پیرمرد اشک میریخت و تعریف میکرد. بعدها فهمیدم که این اشک چندان به قصه کیش ربطی نداشته و بیشتر شورِ گرفتن اوست در لحظات خواندن یکی از هجرانهای موسیقی شمال خراسان در همان آهنگ شارهجان.
3ـ سخت است در میان بخشیهای شمال خراسان، گردن افراشتن و رشدکردن بهعنوان یک بخشی به نسبت تازه معرفی شده. منطقهای که موسیقیاش در انحصار چند غول بلامنازع تاریخ موسیقی خراسان بوده و هست؛ از درگز، اولیا قلی یگانه، از قوچان، حاج قربان سلیمانی و محمدحسین یگانه و اسماعیل ستارزاده و بسیار بخشیهای زن و مرد که نامشان در سایه سیاه فراموشیها در قبرستانهای شیروان ، بجنورد ، درگز و اسفراین به خواب رفته. سهراب محمدی اما در میان بخشیهای خراسان با چند ویژگی فردی بالید؛ ذائقه منحصربهفردش در انتخاب داستانهایی برای روایت موسیقایی، حافظهای بهغایت دقیق در روایت صدها خط قصه، صدایی ششدانگ و خصلتی فروتنانه اما اسطورهای.
4ـ یکبار توانستم از طریقِ دوستی که دوستی را میشناخت که او نیز دوست دیگری از آشنایان محمدی بود، با استاد تلفنی حرف بزنم. گفت در زلِ ظهر در حیاط خانهاش نشسته و کمی خوش و بش کرد و بیسوادیام را درباره هنر و حرفهاش، محترمانه اسباب خنده هردویمان ساخت. قول دادم که بهزودی به دیدارش خواهم رفت و مستندی از او خواهم ساخت چراکه هیچ اطلاعات درست و دقیقی از زندگی و شخصیتش در اینترنت وجود ندارد. در پسزمینه صدایش از آن سوی خط، صدای سگهای نگهبان مزرعهاش شنیده میشد، اما صدایی که به گوش نمیرسید، صدای پیچیدن باد در درختان توت بود و حرص و ولع کرمهای ابریشم در خوردن برگ درختان. گفتم از آن سفر کیش، چطور به خانه برگشتید، وقتی که جیبتان خالی بود و هماهنگکننده برنامه درآمدتان را برداشته و در رفته بود. گفت به بندرعباس که رسیدم، دنبالِ مال گشتم و حساب کردم که اگر سواره بیایم، بیست سی روز بعد میرسم به پابوس امام رضا و یک هفته بعد، بجنوردم. جهان برایش داستانی اسطورهای بود.
5ـ هوشنگ جاوید در کتاب «آشنایی با موسیقی نواحی ایران»، سبکهای موسیقی کرمانج را به 6بخش دستهبندی میکند و بر این اساس میتوان نوای سهراب محمدی را در سبک «هرای» یا «فریاد» گنجاند: «در این شیوه که به شیوه آشخانهای نیز معروف است، خوانندهای را میطلبد که از دانگ صدای کامل و بالا برخوردار باشد. فریادخوانی کرمانج به سبب آنکه حکایت رزم و شکست و هجران و افسوس را در خود دارد، در تحریرگاه با شکلهایی چون لِلِل یا لولولو یا های هاهاهاهایهای هی همراه میشود که تمامی قدرت حجره و نفس را میطلبد. لیلانههای کرمانجی همگی در این سبک اجرا میشوند.» تمام این خطوط، گویی وصفی بر قدرت موسیقایی سهراب محمدی هستند؛ آنچنان که در قطعه شارهجان، جعفرقلی، گللمنو، همدللمنو و بسیاری دیگر از آثار او، میشنویم.
6ـ حالا و در قفای سهراب محمدی، چند خطی از زندگینامه او، ورد زبان خبرگزاریها و صفحات روزنامه شده؛ اینکه او زاده مانه و سملقان است، از کودکی و در محضر پدر، نواختن دوتار را آموخته و براساس مناسبات آن روزگار، نخستین اجراهایش را در مراسمهای شادِ عروسی و ختنهسوران داشته تا اینکه سالها بعد «فوزیه مجد» از پژوهشگران موسیقی دستگاه وقت در سفری به شمال خراسان، هنر او را کشف، درک او را از موسیقی، تقدیر و به او میباوراند که با کنار گذاشتن فروتنی زارعگونهاش، جدیتر از قبل بهکار نواختن و خواندن بپردازد. همین و البته در کنارش، تکرار کپیپیستوارِ زندگینامه به همراه توصیفات آنچنانی استاندار برای نشاندادن مرگی چنین عظیم و تلخ!
7ـ «مادرم همیشه کلافی از نخ ابریشم که از کرمهای درخت توت گرفته بود، برای دوتار من کنار میگذاشت. برای سیم زیر، 10نخ ابریشم لازم بود و برای سیم بم، 12نخ و چون نخ ابریشم زیاد محکم نیست، معمولا در عروسیها پس از نیمساعت پاره میشد، آنوقت میگفتند «یارم طاق شد»»*. سهراب محمدی، یارِ طاقشده موسیقی مقامی شمال خراسان بود و خواهد ماند و بعید نیست که بعدها، در شناخت موسیقی او، آثاری منتشر شود تا به علاقهمندانش برای درک بهتری از زندگی هنری او کمک کند. با این همه، طبع فروتنانهای که داشت و علاقهاش به خواندن برای مردم باعث شد در سالهای پس از انقلاب، یکی از معدود موسیقیدانان شمال خراسان باشد که پیله انزوای عادتگونه خراسانیها را بشکند، در جشنوارهها حضور پیدا کند، مدرک درجه یک هنری معادل دکتری نوازندگی و خوانندگی دریافت کند و بیش از 40قطعه در زمان جنگ برای رادیوی کرمانجی صداوسیمای خراسان بنوازد. ساز او که با چوب درخت شاتوت ساخته شده، وارثانی نیز خواهد داشت از میان 3دختر و 5پسرش و باید دید که آیا از میان این 8تن، کسی پیدا میشود که دوباره شارهجان را با همان سوز بخواند؛ کسی هست که بتواند توفان را چنین در اکتاوهای بالا اجرا کند و کسی آن همه داستان را خط به خط در خاطر داشته باشد؟
* مقاله دوتار، ساز رامشگران شمال خراسان، آمنه یوسفزاده، هفتمین شماره مجله ماهور