همهچیز تکراری است
چهار ماهی است که مدرسهها به خاطر کرونا تعطیل است و این چهار ماه به اندازه چهار سال طول کشیده.
دیگر هیچچیزی لذتبخش نیست. وقتی هم که به خانواده میگویی حوصلهات سررفته، میگویند چرا فلان کار را انجام نمیدهی؟
آخر ای خانوادهی عزیز، نمیدانی همهچیز تکراری است؟ میخواهی تلویزیون تماشا کنی، دیگر جذابیتی ندارد، چون همه را قبلاً دیدهای. میروی به سمت کتابهای کتابخانه، میبینی همه را حفظی. کتاب جدید هم که نمیشود خرید، پس دورِ کتاب را هم باید خط کشید!
کارهای دیگری هم هست که دوست دارم انجام بدهم، ولی بدنم یاریام نمیکند! تنها کاری که میکنم درسخواندن و فکرکردن به چیزهایی است که دیگران به آن توجه نمیکنند؛ مانند جوشی که روی بینیام زده است!
مبینا رنجبر، 14ساله از تهران
نگهداری از خود مهربانمان
خانوادهام طوری به شرایط عادت کردهاند که انگار از اول همهی ما در قرنطینه بهدنیا آمدهایم. قدرت انعطاف آدم واقعاً شگفتآور است!
مادرم برنامهی روزهایش را عوض کرده، با من فیلم میبیند و آهنگهایی را که دوست دارد پیدا میکند. خواهرم کاردستی میسازد. پدرم با گشادهدستی کتابهایی را که وقت نمیکرد بخواند، رها نمیکند. برای همهمان عادت شده دستهایمان را ضدعفونی کنیم و...
قبول کنیم یا نه، آمدن کرونا تکههایی از خودمان را نشانمان داده که گمش کرده بودیم. یک خود که سرش شلوغ کارهای زندگی نیست و آرام و بیدغدغه به علاقههایش میرسد! یک روز کرونا میرود و ما میمانیم. کاش دست این خود مهربان را بگیریم تا بماند و در روزهای سخت صورتمان را روشن کند...
نگار مطیع ، 16ساله از اهواز
در همینه زمینه :