• جمعه 31 فروردین 1403
  • الْجُمْعَة 10 شوال 1445
  • 2024 Apr 19
چهار شنبه 24 اردیبهشت 1399
کد مطلب : 100631
+
-

آواز تیغه‌های باز

یادداشت
آواز تیغه‌های باز


سعید مروتی ـ روزنامه‌نگار

 2 هزار تومان بابت کرایه به تاکسی می‌دهم. راننده هزار تومان دیگر‌ طلب می‌کند. می‌گویم: «همین چند قدم راه 3 تومن؟‌» جواب می‌دهد: «مثل اینکه شما تو این مملکت زندگی نمی‌کنی. پراید شده 100 میلیون!‌» حوصله کل‌کل ندارم. بقیه کرایه‌ای که طلبیده را می‌دهم و پیاده می‌شوم. حوصله ندارم بگویم که من این مسیر کوتاه را هر روز می‌آیم که پیاده 5 دقیقه راه است و سواره یک دقیقه. هزار تومان ارزش چانه‌زدن ندارد. تازه خیلی هم بیراه نمی‌گوید. پراید 100 میلیونی هم خودش ‌متر و معیاری است برای سنجش تورم. حالا این قیمت محصول مافیا و دلال‌هاست و حباب است و موقت، خیلی تأثیری بر ماجرا ندارد. قیمت سکه و ارز هم دائم در حال بالارفتن است. اجاره‌خانه، گوشت، مرغ و دارویی که نمی‌شود تهیه‌اش نکرد هم بالا رفته. صاحبخانه می‌گوید زندگی‌اش از همین اجاره‌ای که دریافت می‌کند می‌گذرد. ظاهراً او هم حق دارد. دکتری هم که در داروخانه نشسته از بالارفتن قیمت دلار می‌گوید. پس قیمت داروی خارجی هم عملا در چهارراه استانبول تعیین می‌شود. تازه اگر ‌گیر بیاید. آرایشگاه‌ها بعد از 2 ‌ماه باز شده‌اند و بعد از اصلاح سر و صورت که کمتر از 5 دقیقه طول می‌کشد، باید عیدی پرداخته نشده را هم داد. آرایشگر محل مدت‌ها بیکار و مغازه‌اش تعطیل بوده. او هم حق دارد. او هم زندگی‌اش خرج دارد. بعد از هزار سال پا در یک کتابفروشی می‌گذارم. قیمت همه کتاب‌هایی که همین یکی دو سال پیش منتشر شده‌اند به روز شده. کسی که در این روزگار هنوز کتاب می‌خرد، باید جریمه علاقه‌اش را هم بدهد. به‌خصوص کسی که وارد کتابفروشی‌ای شده که شامل طرح تخفیف 20‌درصدی این روزها نیست. بی‌حواسی تاوان دارد. تازه این کمترین و جذاب‌ترین نوعش است. اوضاع نشر که قبل از کرونا هم خراب بود، حالا خراب‌تر هم شده. تازه این کتابی که با قیمت به روز شده خریده‌ام، ارزان‌تر از یک‌کیلو گوشت است. به سر کار می‌رسم و بحث شیرین حقوق و دستمزد میان همکاران داغ است. مدیران مجموعه از ما انتظار دارند شرایط حساس کنونی را درک کنیم. و ما انگار برای درک کردن آفریده شده‌ایم. برای رنج بردن و حق دادن به قصاب و بقال و صاحبخانه و صاحب کار. ظاهراً زندگی همه خرج دارد جز ما. مایی که تنها چیزی که عادلانه میانمان تقسیم می‌شود فقر است. مایی که مدت‌هاست دیگر جزو طبقه متوسط به‌حساب نمی‌آییم. خط فقر برای یک خانواده 4 نفری شده ۹ میلیون تومان. تا می‌آیی حرفی بزنی می‌گویند بروید خدا را شکر کنید که بیکار نشده‌اید. یاد دوستم می‌افتم که از اسفند بیکار شده و هنوز وزارت کار بیمه بیکاری‌اش را پرداخت نکرده. از نفس افتاده و فرسوده پشت میز کارم می‌نشینم و به مفهوم گمشده عدالت اجتماعی فکر می‌کنم. ناخودآگاه یاد فیلم‌های فیلمساز محبوبم می‌افتم و اینکه کنشمندی، لات بازی نیست و با ایستادن و تماشا کردن هیچ مشکلی حل نمی‌شود. از نفس افتاده‌ام ولی «آواز تیغه‌های باز»* در سرم افتاده و رهایم نمی‌کند... 
* مصرعی از شعرِ مسعود کیمیایی

این خبر را به اشتراک بگذارید