
آدمهای فوری زندگیهای فوریتر

عیسی محمدی | روزنامهنگار
این روزها همه عجله دارند؛ حتی شما دوست عزیز. سوار مترو که میشوی، همه دوست دارند که سریعتر سوار شوند؛ حتی اگر بدانند که سریعتر یا کندتر سوار شدنشان تأثیری بر حرکت قطار ندارد؛ حتی اگر بدانند که هیچ صندلی خالیای هم وجود ندارد. موقع پیاده شدن هم همه عجله بیشتری دارند. موقع پیادهشدن در ایستگاه آخر، همه دوست دارند اول از همه به پلههای برقی برسند. موقع تردد در پیادهرو، همه دوست دارند سریعتر راه بروند و از اینکه عدهای را مانع راهشان ببینند، خشمگین میشوند. در بانکها، در ادارهها، در چهارراهها، در اتوبانها و در همه جای دیگر، همه دوست دارند که سریعتر برسند؛ حتی اگر بدانند که اگر سریعتر هم برسند، اتفاق خاصی در انتظارشان نیست. دنیای امروز ما روی دور جدیدی از سرعت تنظیم شده است؛ همه ما نیز میدانیم که این دور جدید سرعت چه استرس و اضطرابی در ما ایجاد میکند، اما باز هم ولکن ماجرا نیستیم. این چرخه، مدام تکرار میشود؛ سریعتر میرویم، زودتر میرسیم، خبری نیست، ولی باز هم دفعه بعد سریعتر میرویم و همینطور این چرخه را دنبال میکنیم. لابد با خودمان میاندیشیم که بله، این سریعتر رفتن و سریعتر حرف زدن و... باعث میشود که حس کنیم کار و زندگی جدیای را تجربه میکنیم. چرا چنین شدهایم؟ من یکی که فکر میکنم بخشی از آن، به چسبیدن ما به اینترنت و فضای مجازی و شبکههای اجتماعی مجازی بازمیگردد. درواقع این چسبیدن ما، باعث میشود که همهچیز را فوری ببینیم؛ درست مثل اینکه در جایی نشستهایم و مشغول انجام کار مهمی هستیم، تلفن به صدا درمیآید یا موبایل زنگ میزند، حس فوریت یقه ما را میگیرد و سریع دنبال انجام کاری میرویم که این حس فوریت را جواب بدهد. زندگی آدمی، تکرارها و تکرارها و تکرارهاست و همین تکرارهایی که میکنیم، باعث میشود تا عادت به فوری بودن و فوری زندگی کردن و به کارهای فوری پرداختن، در ما زنده شود.
خب، این چه اشکالی دارد؟ اشکال اینجاست که عمق زندگی ما را کارهای مهم میسازد؛ نه کارهای فوری. کارهای مهم درواقع باعث میشوند تا فضایی برای کارهای مهم باقی نماند و به همین دلیل، عمق زندگی را از دست میدهیم و به نتایج جالبی نمیرسیم. بهواقع ما، آدمیانی هستیم که به واسطه اینترنتزدگی، زندگیمان را روی یک تردمیل در حال حرکت با سرعت متوسط بردهایم و مدام در حال دویدن هستیم. نتیجه؟ تولید آشوب، اضطراب و استرس بیشتر. البته حس میکنیم که داریم کارهای مهمی انجام میدهیم، اما درواقع نه رضایتی از زندگی کسب میکنیم و نه حالمان خوب و خوبتر میشود.
این فوری شدن زندگی، در کف خیابان و شهر و... نیز خودش را بهشدت نشان میدهد؛ انگار که انبوهی از شهروندان عجول، دور هم گرد آمدهاند و دارند همینطور مثل پنگوئنهایی که از ترس سرما دور هم جمع شدهاند و مدام جایشان را به نفع حرکت به سمت مرکز عوض میکنند تا گرمشان شود، حرکت میکنند، اما بدون فلسفه گرم کردن خودشان. فقط راه میروند، زندگی میکنند و کارهای سریع انجام میدهند. این زندگی، هر چه که هست، عمق و رضایت نخواهد داشت و صرفا یک پیادهروی سریع است؛ بدون هیچ منظوری.