• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
چهار شنبه 11 دی 1398
کد مطلب : 91815
+
-

نصف نان بربری

نگاه
نصف نان بربری


فریبا خانی ـ روزنامه‌نگار

شهرک صنعتی عباس‌آباد، یکی از شهرک‌های صنعتی اطراف تهران است. کوچه‌هایش پر از کارخانه است. این شهرک، در محور تهران - گرمسار در فاصله ۴۵کیلومتری شهر تهران قرار دارد. خیلی‌ها صبح به صبح از تهران به این شهرک سفر می‌کنند و این جاده را با همه ناهمواری‌هایش عصر به عصر باز‌می‌گردند.
 یک‌سال‌هایی همه کارخانه‌ها به راه بودند و کامیون‌ها مدام در حال بارگیری و خالی کردن بار و یک‌سال‌هایی کارخانه‌ها یکی‌یکی بسته شدند و سوله‌ها یکی‌یکی خالی. اما خدا را شکر حالا کمی رونق به شهرک بازگشته است؛ صدای هواکش‌هایی که در فضای سوله‌ها آواز می‌خوانند، دستگاه‌ها که در حال کارند و کارگران... ما از زندگی‌آنها چه می‌دانیم؟ 
صبح در این شهرک صنعتی این جور آغاز می‌شود. اتوبوس کارگران از راه می‌رسد. آنها یکی‌یکی پیاده می‌شوند و در دست‌های هر کدام یک نصف نان بربری است.
 از پنیر خبری نیست، از خامه یا مربا هم خبری نیست و از تخم‌مرغ هم... هیچ‌چیز خورش نان بربری‌شان نمی‌شود. بعضی‌ها همان لحظه نان‌شان را به نیش می‌کشند. بعضی‌ها صبوری می‌کنند تا ساعت 10، موقع استراحت با چای نان‌‌شان را‌ تر می‌کنند... اما همیشه این‌طور‌ها نیست... گاهی پنجشنبه‌ها که کارشان کمتر است، همگی پول جمع می‌کنند و املتی یا سوسیس تخم‌مرغی می‌زنند.
پنجشنبه‌ها روز خاصی برای آنهاست. موقع بازگشت، عده‌ای با اتوبوس تا ته جاده می‌روند و خود را به ترمینال جنوب می‌رسانند تا سوار مترو ‌شوند. بعضی خود را به گوشه‌های دور شهر می‌رسانند. می‌روند تجریش... یا بازار تهران.
گاهی به سمت بهشت زهرا(س) راه کج می‌کنند. آنجا برای کارگران کم‌پول، فقط گورستان نیست، محل گریه و اشک نیست. برای این جوانان فضایی برای پیاده‌روی در قطعه‌های قدیمی است. می‌گویند: «آنجا می‌رویم، قدم می‌زنیم، فاتحه می‌خوانیم، حلوا و خرما می‌خوریم و گاهی شیرکاکائوی داغ، بعد آدم‌ها را می‌بینیم...»
آنها حدود یک میلیون و 700هزار تومان حقوق می‌گیرند. با این حقوق خیلی ‌کارها باید بکنند؛ خورد و خوراک و کرایه خانه. گاهی هم از زندگی‌شان کم می‌گذارند... خیلی کم می‌گذارند تا پول‌هایشان را جمع ‌کنند و موبایل بهتری بگیرند. جالب است که خیلی از آنها موبایل هوشمند دارند.
شهرک صنعتی عباس‌آباد پر است از درختان زیتون و اکالیپتوس.
خیلی از کارگرها دل‌شان اضافه کار می‌خواهد که شاید چیزی بیشتر گیرشان بیاید اما همیشه که کار آن‌قدر نیست؛ گاهی هست... گاهی نیست. وقتی کار هست دوست دارند تا دیروقت در کارخانه بمانند و کار کنند. اگر کار نباشد، ساعت 5 بعداز ظهر دوباره سرویس کارخانه از راه می‌رسد. آنها یکی‌یکی وارد اتوبوس می‌شوند. سرهایشان را به شیشه پنجره یا به پشتی صندلی تکیه می‌دهند و به خواب می‌روند. به مقصد می‌رسند و خواب‌آلود پیاده می‌شوند تا برای صبحی دیگر آماده....
 فردا صبح زود، بعد از خرید نصف نان سوار اتوبوس می‌شوند. بعضی نان بربری را در همان اتوبوس به نیش می‌کشند یا می‌گذارند ساعت10 با چای و آخر هفته به سمت ترمینال جنوب می‌روند. عده‌ای به سمت بالای شهر، عده‌ای به سمت بهشت‌زهرا (س)...
یاد کتاب «موش‌ها و آدم‌ها» نوشته جان اشتان بک می‌افتم. دیالوگ جورج و لنی 2کارگر فصلی مزرعه یادم می‌آید: «ما کارگریم. هرچی هم درمی‌آریم به باد می‌دیم. هیچ‌کس به فکر ما نیست. هیچ‌کس دلش برای ما نمی‌سوزه... اما من و تو با همه فرق داریم. من و تو همدیگر را داریم. من و تو آرزوهای بزرگ داریم...»
 

این خبر را به اشتراک بگذارید