• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
چهار شنبه 14 شهریور 1397
کد مطلب : 29485
+
-

دیوارهای شهر هم خشمگین‌اند

شهرزاد
دیوارهای شهر هم خشمگین‌اند

پریسا امیرقاسم خانی/خبرنگار

شهر ما هزار یک و داستان دارد. شبیه شهرزاد قصه‌ها که هزار و یک داستان می‌خواند و صدایش آرام آرام به گوش همه می‌رسید...

همینطور زل زد به نوشته‌ها، سرش کمی گیج رفت. بوی آهن مانده خورد زیر دماغش. نوشته‌های زرد رنگ دور سرش می‌چرخیدند: «اگه چهار تا زاپاس داری، پارک کن، از ما گفتن بود خود دانی.» بعد کلمه «خطر» با آن رنگ قرمزش در انتها درست خورد به مغز سرش. نمی‌دانست این چندمین بار است که وقتی در کوچه راه می‌رود با چنین جملاتی مواجه می‌شود... یادش می‌آید خانم‌جانش هر وقت می‌خواست حرف بزند ابتدای حرفش یک بفرمایید لطفنی می‌گذاشت که کورسویی از محبت درش حس می‌شد، ولی این روزها در شهر که راه می‌رود حتی اگر با آدم‌ها حرف هم نزند روی دیوارهای شهر جملات تهاجمی آنها را می‌خواند که گویا یک جهان خشم در آن مخفی شده است. نمی‌داند درست از چه زمانی شروع شد. از چه زمانی همین کوچه تورج که در آن به دنیا آمده است پر شد از همین جملات. فقط یادش می‌آید بارها به خانم‌جان گفته بود می‌خواهد از شهر برود. دیگر نمی‌خواهد حتی یک لحظه از عمرش را در این خیابان‌های تاریک و پر از ماشین سر کند و خانم‌جان فقط خندیده و گفته بود: از بین ماشین‌هایی که در کوچه پارک کردند هرازگاهی به نور خورشید خیره شو یا به ‌ماه چشم بدوز؛ همین برای رفع دلتنگیت کافی است. در خبرها مدام می‌خواند سازمان زیباسازی شهر قرار است برای زیبا‌سازی‌ شهر کاری انجام بدهد. در خبرها مسئولان قول‌های زیادی می‌دادند. بگذریم. به مسئولان چه کار داریم. مگر نمی‌شود از خودمان شروع کنیم؟
حداقل کاش آقای ملکی همسایه همین خانه بغلی به جای نوشتن جمله‌ای خشن روی در آهنی که بوی تلخی می‌دهد، می‌نوشت: سلام دوست عزیز خواهش می‌کنم مرحمت فرمایید جلوی درب پارک نفرمایید. پیشاپیش از توجه و عنایت شما کمال تشکر را داریم. شاید آن وقت پیش خانم‌جان نمی‌رفت و شبیه گربه‌های مریض ناله نمی‌کرد و نمی‌گفت خانم‌جان دلم از شهر گرفته است. می‌خواهم بروم یک جای دور. جایی که آدم نبینم. کوه باشد و سبزه و نور و صدای پرنده‌ها و آب رودخانه و سکوت و آن وقت برایتان یک عالمه نامه خواهم نوشت.

این خبر را به اشتراک بگذارید