وقتی که کوچک بودم فکر میکردم هرچیزی در دنیا رنگی مخصوص به خود دارد. مثلاً درختها همیشه سبز نبودند. آنها گاهی آبی بودند چون در نظرم به آسمان شبیه بودند.
تولد و تولدبازی که بدون هدیه نمیشود، میشود؟ اما دوچرخه برای تولدش چه هدیهای میتواند به نوجوانها بدهد؟ دوچرخه؟ ترمز؟ خورجین؟ نه! باید هدیههایی جذابتر باشد!
تولدش از تولد خودمان برایمان مهمتر است. هیچکدام ما دوچرخهایها از چندهفته و گاهی چندماه قبل برای تولد خودمان برنامهریزی نمیکنیم، اما تولد دوچرخه فرق دارد.
گاهی کلمهها جفتوجور نمیشوند تا یک متن را بسازند. همهچیز مهیاست برای نوشتن؛ ایده داری، خلوت برای فکر و تمرکز داری، وقت داری، اما جای چیزی خالی است که موتور نوشتن را گرم کند.
از آنهایی نیست که از بچگی دوست داشتهاند نویسنده شوند. خودش میگوید همیشه میخواسته کارتونیست روزنامه شود و در دوران دانشگاه کمیکاستریپی را بهنام «ایگدوف» برای روزنامهی دانشگاه مریلند طراحی میکرده است.
اینجا دوچرخه است؛ خانهی تمام نوجوانان. فرقی ندارد نوجوان امروز باشند یا دیروز یا حتی پریروز! فرقی ندارد دههی شصتی باشند، دههی هفتادی باشند یا دههی هشتادی. اگر یکبار طعم همرکابی با دوچرخه را چشیده باشند، خودشان را دوچرخهای و دوچرخه را خانهی خودشان میدانند.
دوچرخهجان بزرگ شده و حالا 21سالگیاش را جشن گرفته؛ اما دوچرخه فقط قد نکشیده، فقط صدایش دورگه نشده و فقط جوشهای جوانی روی صورتش سبز نشده؛ اینروزها دوچرخه حتی در دورانی که بهصورت کاغذی منتشر نمیشود، گسترش پیدا کرده و همهجا هست.
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .