وقتی هنوز تحریمها، پای برندها را از دوروبرمان نچیده بود و در زمانهای که هنوز هر نشان، تصویر پررنگ و لعابتری برای محصولاتش نساخته بود، هروقت از مقابل تلویزیون فروشیهای راسته شریعتی رد میشدم، محصولات یک برند با هم، تصویری از صحنه نبرد خیر و شر در «نارنیا» را به نمایش میگذاشتند و من هر بار با هر میزان عجلهای که داشتم پا شل میکردم تا برای صدوچندمین بار آن را تماشا کنم تا بالاخره یک بار آن را از خودم پرسیدم؛ واقعا چرا؟
«دیوانه از قفس پرید»، دیوانه از قفس پرید، دیوانه از قفس پرید؟ چرا این فیلم را بارها و بارها و بارها دیدهام و حاضرم بارها و بارها و بازهم ببینم؟ اصلا چهکسی عنوان «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» را در ایران به «دیوانه از قفس پرید» برگرداند؟ البته که سرخپوستِ ساکت و غولپیکر و عجیب این داستان، آخر فیلم از دیوانهخانه میگریزد ولی دیوانه این عنوان بدون هیچ تردیدی مک مورفی است.
«مادر» برای من دور است و نزدیک، آنقدر تماشایش کردهام و دل به حرفهایش دادهام که اصلا یادم رفته در آن احوالات گاهی خوش بودهام و بیشتر ناخوش، فراموش کردهام که فیلم میبینم و در فیلم سینمایی زندگی، بحمدالله سایه حضور مادرم بر سرم هست.
جای برنده و بازنده کجا معلوم میشود؟ چرا بعضی برندهاند و بعضی بازنده؟ قسمت ازلی است و در دایره تقدیر، نقشها معلوم شده یا به چگونگی مواجهه با آنچه تقدیر بهنظر میرسد، برمیگردد؟
معمولاً فیلمهای جنایی بعد از یکبار تماشا، مهمترین کارکرد خود یعنی غافلگیری مخاطب را از دست میدهند و کمتر پیشمیآید، تماشاگر با وجود علم به هویت قاتل و روند کشف پرونده، بار دیگر پای آن اثر بنشیند.
«هامون» مهرجویی تا آن زمان که کارگردانش حرف اول و آخر را در سینمای ایران میزد و شمار فیلمهای سینمایی قابل دیدن به تعداد انگشتهای یک دست نبود، فیلمی بود برای تماشا و تماشا کردنهای هزارباره.