جذابیت تمامنشدنی
سعید مروتی ـ روزنامهنگار
از تماشایشان سیر نمیشویم. دیدار مکررشان لذتبخش است. اگر بهطور اتفاقی و هنگام عوض کردن کانال هم با آنها مواجه شویم تا انتها همراهشان میشویم. اینها فیلمهایی برای تمام فصول هستند؛ فیلمهایی که برایمان یادگارهای همیشه از دورانیاند که سپری نمیشوند و گذر سالها چیزی از جذابیتشان نمیکاهد. اینها الزاما بهترین فیلمهای تاریخ سینما نیستند. الزاما در فهرست برگزیدگان و تاپ تن منتقدان حضور ندارند. تعدادیشان حتی در زمان ساختهشدنشان خیلی تحویل گرفته نشدهاند و کسی برایشان گریبان چاک نکرده است. از نگاه نخبهگرایانه و روشنفکرانه خیلی از این فیلمها تولیدات سرگرمکنندهای بوده و هستند که برای مصرف عموم تولید شدهاند. برای اینکه گیشهای را گرم کنند و سودی به تهیهکننده برسانند و تمام. اما داستان همین جا تمام نشده و از همان اکران اول یا در سالهای بعد دوستدارانی یافتهاند که همه جوره پای اثر محبوبشان ایستادهاند و هیچ رقیبی هر قدر قدرتمند نتوانسته آنها را از قلب مخاطبان بیرون کند؛ مخاطبانی که گاهی زندگیشان را با سینما، سینمای محبوب و دوستداشتنی تعریف کردهاند. گفتههای روزمرهشان به دیالوگهای این فیلم و آن فیلم چنان آغشته شده که منفک کردنشان از فضای «فیلمیک»ی که در اتمسفرش زندگی معنا مییابد غیرممکن است. وقتی قرار است به آن جزیره تنهایی معروف بروی و ناچار به انتخاب باشی بعید است تارکوفسکی و آنتونیونی و برسون را انتخاب کنی. اگر بخواهی با خودت روراست باشی باید سراغ فیلمهایی بروی که تماشای مکررش برایت لذتبخش باشد.
«پیشنهادی بهش میکنم که نتونه رد کنه.»
«جمعه جمعه آقامه. شنبه هم شنبه آقامه.»
«من بودم حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم.»
« هیچکس بینقص نیست.»
خیلی وقتها برای رساندن منظورمان به طرف مقابل سراغ سینما میرویم. معمولا هم از نمونههایی بهره میگیریم که آنقدر دیده شدهاند که بخشی از زندگی روزمره شدهاند. مثلا «پدرخوانده» آنقدر دیده شده که هر علاقهمند به سینمایی دیالوگهای معروفش را حفظ باشد. عموما همین فیلمها به درد جزیره تنهایی میخورند؛ فیلمهایی که امتحانشان را پس دادهاند و بخشی از وجودمان شدهاند. احتمالا کمتر کسی فیلمی از بلاتر را برای جزیره تنهایی انتخاب میکند. بعید است میان «سلام بر مریم» ژان لوک گدار و «آپارتمان» بیلی وایلدر کسی اولی را انتخاب کند. احتمالا خود گدار هم ترجیح میدهد شاهکار وایلدر را به خلوتش ببرد. همچنان که مثلا اگر کسی بین فیلمهای تجربی و چند ساعته اندی وارهول و مثلا «دیوانه از قفس پرید» میلوش فورمن، اولی را انتخاب کند یا نگران احوالاتش میشویم یا به صداقتش شک میکنیم.
با این مقدمه میرویم سراغ پرونده فیلمهایی که از تماشایشان سیر نمیشویم؛ فیلمهایی که نه بخشی از زندگی که اساسا خود زندگیاند.