• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
چهار شنبه 22 اردیبهشت 1400
کد مطلب : 130460
+
-

تماشای مادر

تماشای مادر


مسعود میر ـ روزنامه‌نگار

«مادر» برای من دور است و نزدیک، آنقدر تماشایش کرده‌ام و دل به حرف‌هایش داده‌ام که اصلا یادم رفته در آن احوالات گاهی خوش بوده‌ام و بیشتر ناخوش، فراموش کرده‌ام که فیلم می‌بینم و در فیلم سینمایی زندگی، بحمدالله سایه حضور مادرم بر سرم هست. 
اینها را چرا می‌گویم؟ مادر را تماشا کرده‌ام بی‌آنکه یادم باشد برادری ندارم که تنی و ناتنی بودنش را با تسمه و زور بازو محک بزنم. دروغ چرا؟ تماشای مادر که شروع می‌شود یک‌بار می‌شوم محمد ابراهیم که فاتحه می‌خوانم برای دایی مرحوم که بالاخره راه و چاه رندی را به من آموخت و یادم داد که نباید ببو و پپه باشم. بعدش گیر و واگیرهای خان‌داداش با خواهرها و برادرها را به دل صبر می‌بینم و بی‌تعارف کلی با این کاراکتر خاکستری عشق می‌کنم و منتظر می‌مانم تا مادر از راه برسد و بنشیند کنار آن تخت کهنه و سر درد دلم برایش باز شود از بی‌مهری‌های روزگار و محبوب‌های جراره مسلک.
محمد ابراهیم که چرت بعد ناهار را در سایه حیاط شروع می‌کند، من می‌شوم غلامرضا و دلم ضعف می‌رود برای رسیدن مادر و بو‌ کردن چادرش. حالا شده‌ام کتک‌خور محبت‌های خاله خرسی آشنایان و زیر چشمم که کبود می‌شود می‌روم گم می‌شوم در روزگار رفته و با بغض می‌گویم: من آقامم...  .
بساط هندوانه و سکنجبین خاطره‌بازی با دورهمی‌ها که پیش چشمم جمع می‌شود تازه یادم می‌افتد که در بهترین حالت همان پسر ادب‌دان و نچسب و مثلا عاقل خانه‌ام؛ همان جلال‌الدین که خدا می‌داند هیچ‌وقت دوستش نداشتم و به همین دلیل احوالاتش به سرم آمد.
تماشای مادر البته وجه دیگری هم برای من دارد و آن هم کیفور شدن از کلام مادر است. از آموختن درس زندگی لا‌به‌لای تدارک حلوا و قیمه، از تربیت بچه‌ها زیر خنکای بادبزن با مهربانی و خشم‌پوشی، از نمایش چتر خواستنی مادرانگی زیر سقف آب‌چکان خانه، از کم‌کردن زحمت زندگی با نشستن روی تخت مرگ...
با معرفی...
همین تکه معروف تیتراژها را باید بگذارم اول این بخش تا با خودم برای شما مرور کنم که با غربت «آدم‌برفی» آب شده‌ام، با دیوانگی‌های «هامون» عاشقی کرده‌ام، با نواهای «دلشدگان» دل باخته‌ام و با دیوانگی‌های «سوته‌دلان» عاقل شده‌ام...  .
 

این خبر را به اشتراک بگذارید