محمدحسن شهسواری، نویسنده نامآشنا به آینده ژانرنویسی در ادبیات داستانی خوشبین است
داستان از دنیایی بهتر میگوید
نیلوفر ذوالفقاری
محمدحسن شهسواری نویسندهای است که باور دارد انسان در جستوجوی یک معنا، به زندگی خود ارزش میدهد و میتوان این معنا را در ادبیات پیدا کرد. او که سالها تلاش کرده برای اعتلای داستان و به قول خودش «داستانگفتن» و «داستانشنیدن» قدمهایی بردارد، با رمان «مرداد دیوانه» سراغ احیای رمان ژانر وطنی رفته و کتاب تئوری داستان و فیلمنامهنویسی او یعنی«سفر به مه»، حاصل بیش از 10سال تدریس داستان او است. انتشار رمان «میم عزیز» پس از چند سال توقف در ارشاد و البته مجموعهداستان «کلمهها و ترکیبهای کهنه»، چهرهای از محمدحسن شهسواری ساخته که نشان از قصد جدی او برای داستانگفتن و داستانشنیدن دارد. او معتقد است که ادبیات و داستان میتوانند حال آدمها را خوب کنند؛ اگر معنایی را در آن پیدا کنند. با شهسواری از تأثیر کتاب خواندن بر روحیه انسان، ژانرنویسی و تجربه سالها غرق شدن در دنیای داستانها گفتوگو کردهایم.
بهنظر شما ادبیات و کتاب خواندن میتواند به خوب شدن حال روحی آدمها در شرایط سخت کمک کند؟
در مقدمه پاسخ به این سؤال، باید از کتاب بسیار معروف «انسان در جستوجوی معنا» نوشته ویکتور فرانکل بگویم که در ایران هم بسیار محبوب بوده و به چاپ بالاتر از 50رسیده است. او روانپزشکی اتریشی بوده که در دوره جنگ به جرم یهودی بودن دستگیر میشود و در آشوویتس حضور داشته است. او شاهد یکی از مهمترین دورههای تاریخی بوده؛ دورهای که افراد در آشوویتس، در حد کف هرم نیازهای مازلو، یعنی نیازهای اولیه باقی مانده بودند. آنها فقط میخواستند زنده بمانند. در چنین شرایطی فرانک به راحتی میتوانسته سرشت بشر را بهعنوان یک متخصص بررسی کند. در این کتاب فوقالعاده که پیشنهاد میکنم همه بهخودشان لطف کنند و آن را بخوانند، گفته میشود که بسیاری از مردم از طبقههای مختلف نتوانستند شرایط را تحمل کنند و از دنیا رفتند. فرانکل متوجه میشود کسانی که زنده ماندهاند، مومن به یک باور بوده و معنایی خارج از وجود خود یافته بودند. مهم نیست که آن معنا چه بوده، یکی بهخاطر وجود همسرش، یکی برای فرزندانش و دیگری با ایمانی که به خدا داشته این معنا را حس کرده است.
ادبیات میتواند به نوعی از جنس معنا باشد؟
تا سالها فلاسفه تصور میکردند انسان در جستوجوی حقیقت است. حقیقت یعنی چیزهایی ورای وجود انسان اما بعدها متوجه شدند که انسان در جستوجوی معناست. اگر حقیقت یکی بود، همه حرفها هم یکی بود و ما حرفهای متفاوت از اندیشمندان گوناگون نمیشنیدیم. اگر کسی معنای خود را جستوجو کند یا به آن دست بیابد، در روزهای غم و شادی سراغ همان معنا میرود. این به آن معنا نیست که شاد یا غمگین نمیشود، بلکه این ویژگی باعث میشود انرژی او ته نکشد. در نهایت اگر انسان به این سطح از آگاهی برای جستوجوی معنایی در زندگی رسیده باشد، میتواند این معنا را در هر چیزی، از جمله در ادبیات پیدا کند.
خواندن چه کتابهایی اینطور وقتها بیشتر کمککننده است؟
تجربه نشان داده برخی رمانهای سبک و ژانری، میتوانند در روزهایی که حال آدمها خوب نیست به آنها کمک کند. ممکن است کسی رمان جنایی دوست داشته باشد و دیگری رمانی عاشقانه. این رمانها آثاری هستند که از نظر ذهنی، مخاطب را درگیر حال بد نمیکنند. معلوم است که وقتی حالمان بد است و روحیه خوبی نداریم، خواندن آثار داستایوفسکی پیشنهاد نمیشود. در جزئیات میتوان به آثاری پناه برد که در انتها به خواننده میگویند دنیا میتواند جای بهتری باشد و مشکلات حل میشوند. ادبیات به این شکل به بعضی افراد که به آن علاقه دارند کمک میکند.
این نوعی فرار کردن از شرایط زندگی واقعی نیست؟
میتوان به آن فرار کردن هم گفت. کاملا بستگی به این دارد که چطور به قضیه نگاه کنیم. باید ببینیم که نگاهمان بهمعنایی که در جستوجوی آن هستیم با کدام تعبیر نزدیکی بیشتری دارد. در هر صورت اگر بین این دو تفاوتی نگذاریم، از روی ترس و بزدلی است. پناه بردن بهمعنا، به مفهوم بیعملی نیست. وقتی بهمعنایی باور پیدا میکنیم، برای رسیدن به آن دست به اعمالی میزنیم و این با انفعال و بیعملی متفاوت است.
نویسنده این توانایی را دارد که برای خوشحالی مخاطب، معنایی بهوجود بیاورد؟
باز هم بستگی به نگاه شما به هنر دارد. هرچه به دوران مدرن نزدیک شدیم، هنرمند به جای تغییر جهان سراغ تفسیر جهان رفته است. من هم در دوره جوانی این اعتقاد را داشتم که هنرمند آینه است و بازتابدهنده زمان خود. اما حالا فکر میکنم هنرمند واقعی آن کسی است که نهتنها میتواند برای خود معنا بسازد، بلکه میتواند آن را با کسانی که با او همافق هستند مشترک شود. نمیگویم هر هنرمندی در هر شرایطی میتواند اینگونه باشد، اما من شخصا لااقل دوست دارم بتوانم در شرایط بد هم معنایی بهوجود بیاورم و دیگران را مومن و معتقد به آن معنا کنم. اما همه نوع هنرمند داریم، برخی بازتابدهنده دوران خود هستند، مثل کافکا. برخی هم معنا بهوجود میآورند، مثل تولستوی، داستایوفسکی و ویکتور هوگو.
خودتان جزو کدام گروه از این نویسندگان هستید؟
من خیلی امیدوارم جزو آن دسته افرادی باشم که در جستوجوی معنا هستند. برای رسیدن به این نقطه تلاش میکنم و اعتقاد ندارم که من آینه و بازتاب جامعه هستم. این تنها وظیفه من نیست. البته هنرمند و نویسنده ناخودآگاه و ناگزیر در آثارش، آینه زمان خود خواهد بود. حتی اگر نخواهد، در نوشتههایش نمیتواند از بازتاب زمانه خود بودن فرار کند. اما بعد از آن چه؟ آیا میخواهیم معنایی هم برای کسانی که آثارمان را میخوانند بهوجود بیاوریم؟
اگر ناراحت باشید میتوانید به نوشتن ادامه دهید؟
من تحتتأثیر معنایی هستم که عظیمتر از روزمره است، به این ترتیب تا به حال نشده بهخاطر حال بد جمعی نتوانم بنویسم. دلایلی مثل تنبلی، کار، بیماری و... باعث شده که ننویسم، اما حال روحی بد نه.
شما به نوشتن پناه میبرید یا به خواندن؟
به هیچکدام پناه نمیبرم. من نه برای پناه بردن میخوانم و نه برای آن مینویسم.
چرا مینویسید و چرا میخوانید؟
چرا نوشتن من، برای خلق یک معناست و پاسخ چرا خواندن هم، رسیدن به نوشتن است.
نویسنده وقتی کتابی را مینویسد، چه رؤیایی برای آن متصور میشود؟
هر تیپ نویسندهای رؤیایی برای کتاب خود دارد، البته مکانیزمهای مشترکی بین نویسندگان هم وجود دارد. برای من خود نوشتن و پیش رفتن، آنقدر سهمگین و هولناک است که وقتی سهم هر روزم را مینویسم، فکر میکنم دیگر وظیفهام را انجام دادهام.
پس رؤیایی برای اثری که خلق میکنید ندارید؟
من هم مثل بعضی نویسندگان، خیلی به آنچه مینویسم آگاه نیستم. البته خط داستانی دارم اما خودم هم به اندازه مخاطب از اتفاقاتی که میافتد شگفتزده میشوم. وقتی پیشبینی درباره کارم ندارم، رؤیایی هم درباره آن ندارم. وقتیرؤیا داری، غایت کار را میدانی اما من اینطور نیستم. خیلی از افرادی که نویسنده نیستند فکر میکنند نویسنده همهچیز را درباره داستان خود از ابتدا میداند و بعد شروع به نوشتن میکند اما واقعا اینطور نیست. زمانی هم بود که اینطور فکر نمیکردم. آن روزها بر این عقیده بودم که رمان محصول خود نویسنده است و با همین سبک و سیاق مینوشتم. همیشه هم حالم بد بود چون آنچه مینوشتم از رؤیایی که داشتم عقبتر بود. اما از وقتی نمیدانم چه میخواهم بنویسم، همیشه حالم خوب است چون خودم هم از نوشتنم لذت میبرم. در مورد کیفیت اثر نظر نمیدهم چون این کار را باید خواننده انجام دهد اما از وقتی به این سیستم نوشتن رسیدهام، کمیت کارهایم بیشتر شده است.
شما هم از آن دسته نویسندگانی هستید که میگویند من برای دل خودم مینویسم و مهم نیست کتابم چقدر خوانده میشود؟
2 مسئله وجود دارد؛ یکی موقع نوشتن که راستش همینطور است. من تصمیم نمیگیرم که چه بنویسم، پس میتوانم بگویم نه برای دل خودم و نه برای خواننده مینویسم. اما وقتی کتاب تمام میشود، حتما دوست دارم که پرفروش شود. حتما درآمدی که از پرفروش بودن کتاب کسب میکنم هم به من کمک میکند با آرامش بیشتری سراغ کار بعدی بروم.
بهنظر شما نویسندگی میتواند یک شغل باشد؟
فعلا که این اتفاق در ایران نیفتاده است. البته در بخش آثار عامهپسند نویسندگانی داریم که این کار، شغلشان است. اما در آثار غیرعامهپسند خیلی کم این اتفاق میافتد؛ مثلا برای محمود دولتآبادی این اتفاق افتاده اما بعد از 50سال نوشتن، بنابراین از ابتدا نمی توان با نوشتن زندگی را چرخاند.
در بقیه کشورهای دنیا چطور؟
در دنیا هم اوضاع همینطور است. طبق آمار انجمن نویسندگان آمریکا، فقط 11درصد نویسندگان آمریکایی شغلشان نوشتن است.
چندسالی است که نویسندگان و مخاطبان به ژانرنویسی توجه بیشتری نشان میدهند. نظرتان درباره این اتفاق چیست؟
البته ژانرنویسی قبلا هم مورداستقبال بوده است. ژانر عاشقانه از سالها قبل، پیش از انقلاب و بعد از آن موفق و محبوب بوده است اما در دوران قبل از پیروزی انقلاب، ژانرهایی مثل جنایی بسیار موفق بودند. نویسندگانی مانند حمید عشیری و پرویز قاضیسعید آثار موفق و پرفروشی مینوشتند. اما بعد از پیروزی انقلاب، در دورهای حتی نطفههای ژانرهای علمی-تخیلی، فانتزی و ترسناک از بین رفتند. باید جلوتر برویم تا ببینیم چه اتفاقی برای آن میافتد.
واکنش مردم به آثار ژانر چیست؟
مردم چندان واکنشی به کتاب نشان نمیدهند. بهطور کلی کتاب بین کالاهای سبد خانوار جایی ندارد و آدمها کتاب نمیخوانند. ما از سنتی شفاهی مانند منبر، به سنت شفاهی تلویزیون رسیدهایم بنابراین عادت به کتاب خواندن نداریم. طبیعی است که در این شرایط کتابهای ژانر خوانده نمیشوند. از طرف دیگر رمان ژانر، رقیبهای سرسختی مثل سریالهای تلویزیونی و نمونههای خارجی دارد. از وقتی رمانهای عاشقانه خارجی بیشتر بهدست مخاطبان رسید، ژانر عاشقانه ما هم ضربه خورد و رمانهای عاشقانه کمتر خوانده شدند. در ژانرهای پلیسی، فانتزی و علمی-تخیلی رقیبان سرسخت خارجی وجود دارند. برای خودم هم این اتفاق افتاده است. رمانی به نام مرداد دیوانه دارم که خواننده صراحتا به من گفته آن را نمیخواند چون نمونه خارجی آن برایش باورپذیرتر است. البته این موضوع کاملا میتواند نقطه قوتی برای ژانرنویسی باشد. وقتی رقبای قوی وجود داشته باشند، باید بیشتر تلاش کنیم. به این ترتیب اگر ژانرنویسی ما ادامه پیدا کند، بهنظر من آینده خوبی خواهد داشت.
از کتاب نخواندن مردم گفتید. این موضوع جهان نویسنده را کوچک و محدود به مخاطبانی کمتعداد نمیکند؟
صددرصد این اتفاق میافتد. اتفاق بدتر این است که طبق آمار غیررسمی 8میلیون نفر و براساس آمار رسمی 5میلیون نفر مهاجر داریم. بیشتر آنها هم جزو افرادی بودهاند که اهل کتاب هستند بنابراین از این نظر خیلی فقیرتر شدهایم. این موضوع حتما دنیای نویسنده را کوچک میکند. خیلی فرق میکند که داستان را برای 10میلیون نفر بنویسی یا برای 100نفر. این سطح خواننده است که سطح نویسنده را مشخص میکند.
جز کتاب نخواندن مخاطبان، چه چیزی ممکن است نویسنده را از ادامه راه ناامید کند؟
غیر از همهچیزهایی که میتواند مردم و طبیعتا نویسنده را ناامید کند، بهنظر من دلیل دیگری نمیتواند آنقدر بزرگ باشد که نویسنده را ناامید کند. وقتی در آشوویتس کسی زنده مانده، پس در شرایط دیگر هم میتوان زنده ماند. باز هم به همان حرفهای ابتدای گفتوگو بازمیگردیم و اینکه اگر معنایی وجود داشته باشد، ناامیدی اتفاق نمیافتد.
چه قله هدفی برای خودتان تعریف کردهاید؟
بهنظر من آخری وجود ندارد، آخر هر راهی میتواند وسط راهی دیگر باشد. تنها راه ادامه دادن این است که خودت را به مقصد بزرگتری متصل کنی که انتهایی ندارد. مثل کسی که در یک اقیانوس قرار گرفته، ممکن است انتهایی وجود داشته باشد اما در افق دید من نیست. فقط احساس میکنم که در حال حرکت هستم.
اگر سراغ نوشتن نمیرفتید، چه کاری بیشتر با روحیات شما سازگار بود و آن را انتخاب میکردید؟
فکر میکنم میتوانستم معلم خوبی باشم. البته این فضا چندان هم با نوشتن فاصله ندارد. هیچوقت بهکار دیگری فکر نکردهام. اما خیلی دوست دارم قبل از هرچیز پدر خوبی باشم.
چه چیزی شما را خوشحال میکند؟
بعد از پدر خوبی بودن، اینکه سهم هر روزم را بنویسم باعث خوشحالی من میشود.
این روزها چه میکنید؟
کتابی طولانی در دست دارم که 4سالی میشود آن را شروع کردهام و فکر میکنم حدود 6سال دیگر هم طول بکشد. یک جلد از آن منتشر شده، تا جلد چهارم آن را به ناشر تحویل دادهام و در حال نوشتن جلد پنجم هستم. بیشتر کتابهایی هم که این روزها میخوانم مربوط به نگارش همین اثر است. کتابی که در دست دارم مربوط به دوره جنگ است و من آن زمان 9سال بیشتر نداشتم بنابراین نیاز به مطالعه تحقیقی در این زمینه وسیع دارم.
مجموعهداستان کلمهها و ترکیبهای کهنه
سال انتشار: 1379
ناشر: آسا
این کتاب نخستین مجموعه داستان و نخستین کتاب نویسنده است و 8داستان کوتاه دارد. در این کتاب میتوان انواع دغدغههای روایی نویسنده را بهخوبی دید؛ از داستانهایی آرام و خشن تا روایتهایی چندصدایی. برخی از داستانهای این مجموعه از بهترین داستانهای کوتاه شهسواری هستند، مانند داستان «تربیت صحیح پسرم» که در دهه70 موجب شهرت او شد.
رمان شهربانو
سال انتشار: 1390
ناشر: چشمه
«شهربانو» روایت زندگی زنی است نسبتا میانسال که با همسر جانبازش زندگی میکند. او شخصیتی تأثیرگذار و قوی دارد، مستقل و خودساخته است و مسئولیتپذیر. در کنار اشتغال در مهدکودک، در خانه هم مشاوره تلفنی میدهد و در تمام این مسئولیتها تا حد امکان موفق و بینقص عمل میکند. او در طول رمان میکوشد بر ناملایمتهای زندگی فائق شود و روزگار بهتری برای خویش و جامعه بسازد.
حرکت در مه
سال انتشار: 1395
ناشر: چشمه
پشت جلد این کتاب نوشته شده: کتابی که در دست دارید بهطور مشخص بر داستاننویسی (داستان کوتاه، داستان بلند و رمان) متمرکز است، اما آگاهانه بهگونهای تنظیم شده که بخش اعظم آن برای فیلمنامهنویسان در 2حوزه طراحی شخصیت و پلات و نیز برای نمایشنامهنویسان در امر خطیر شخصیتپردازی کاملاً قابلاستفاده باشد.
مرداد دیوانه
سال انتشار: 1398
انتشارات: ققنوس
محمدحسن شهسواری نویسنده رمان ژانر تریلر مرداد دیوانه سعی کرده است تمام قواعد و ظرایف ژانر تریلر جنایی را با توجه به واقعیات و فرهنگ امروز ایران مصور کند تا نتیجه رمانی جذاب و پرکشش برای علاقهمندان به این ژانر شود .او معتقد است که تعلیق در یک تریلر جنایی، جلوگیری از قتلی دیگر است. معمولا نیمه اول داستان مبتنی بر معماست و نیمه دوم استوار بر تعلیق.
رویای پدر خوب
برای اینکه پدر خوبی باشم، هیچ کار خاصی نمیکنم. تمام تلاشم این است دستکم پدر بدی نباشم، شاخصههایی را برای پدر بد بودن تعریف کردهام و سعی میکنم از آنها دور شوم. مثلا تلاش میکنم تجربههای بدی که برای خودم ساخته شد، برای فرزندانم نسازم. یکی از بزرگترین مشکلات نسل ما این بود که والدینمان خواسته یا ناخواسته، در خانه نماینده قدرت بودند. من سعی میکنم اینطور نباشم و بخش آمرانه فرهنگ را در خانه نمایندگی نکنم. بهطور مصداقی، خیلی تلاش میکنم به فرزندانم بگویم درس خواندن و نمره آنقدرها مهم نیست و نباید همه زندگی آنها را تحتتأثیر قرار دهد. برای خنثی کردن هرچیزی که در جامعه به فرهنگ بچهها آسیب میزند تلاش میکنم. از این نظر شاید هم کار مهمی برای یک پدر خوب بودن انجام نمیدهم.
ارتباط در فضای مجازی
من بهخاطر کمبود وقت، در شبکههای مجازی فعالیت نمیکردم تا اینکه دخترم صفحهای برایم ساخت. قبل از آن، در دنیای واقعی با مردم در ارتباط بودم؛ چون همان معنایی که باعث میشود بنویسم، مرا برای ارتباط با مردم ترغیب میکند. هرچند بهنظرم به نسبت بسیاری از چهرههای ادبی و نویسندگان، ارتباط خیلی زیادی هم با مردم ندارم؛ مثل آنها برای کمک به مردم سیلزده و زلزلهزده نرفتهام یا در خیریهای فعالیت نکردهام. بهنظرم این سطح از ارتباط با مردم نشاندهنده مردمیبودن است و از این نظر من نویسنده مردمیای نیستم. اما از طرف دیگر خوشحالم که هرگز مردم را تحقیر نمیکنم و از آنها حکمت یاد میگیرم. فکر میکنم اگر یک جمله از من را میخوانند، افتخار دادهاند و بزرگترین سرمایه خود، یعنی وقتشان را در اختیار من گذاشتهاند.
کتابخوان کردن کودکان
آمار میگوید پرمطالعهترین کشور، ژاپن است که مردم آن بهطور متوسط سالی 48کتاب میخوانند. ما هر 5سال، یک کتاب میخوانیم. بنابراین به نسبت جوامع کتابخوان ژاپن، آمریکای شمالی و فرانسه ما هیچوقت کتابخوان نخواهیم داشت. کتاب خواندن باید از سن نوجوانی عادت شود. آموزشوپرورش عموما مخالف کتابخوانی است و خیلی وقتها خواندن کتاب غیردرسی را وقت تلف کردن میداند. خانوادهها هم خودشان اهل مطالعه نیستند و وقتی خودشان روزنامه هم نمی خوانند، چطور میتوانند فرزندشان را به مطالعه تشویق کنند؟ یک کودک یا نوجوان باید خوششانس باشد که معلمی کتابخوان داشته باشد یا با خانوادهای اهل کتاب زندگی کند؛ مثلا فرزندان خودم تحتتأثیر کتابخوان بودن والدین خود، به کتاب علاقه دارند. اما حتی آنها هم به نسبت کودکی من، کمتر کتاب میخوانند.