آلبوم «افسانه چشمهایت» در یک هفته گذشته پرسشهای بسیاری را برانگیخته است
افسانهها میدان عشاق بزرگند*
کارشناسان ترانه و موسیقی به ارزیابی این آلبوم پرداختهاند
هفته گذشته پس از مدتها انتظار، «افسانه چشمهایت» منتشر شد؛ آلبومی با نامهای آشنا در فهرست عوامل، تبلیغات گسترده، و چشمبهراهان زیاد با انتظارات بسیار. اما به محض انتشار این اثر، واکنشهای بسیاری دیده شد که نشان میداد نهتنها انتظارات، برآورده نشده بلکه اتفاقاتی خلاف انتظار، خیلی از پسندها را ناراضی کرده است. مهمترین واکنش، متنی بود که یلدا ابتهاج منتشر کرد و تذکر داد شعر یکی از قطعات این آلبوم که به «سایه» منتسب شده، از او نیست؛ واکنشی که عذرخواهی آهنگساز اثر را در پی داشت. بخش قابلتوجهی از واکنشها هم مربوط به اوجخوانی پربسامد خوانندگان این آلبوم بود تا همایون شجریان هم بگوید: «این اثر اگر یک پرده پایینتر نوشته میشد، برای من جذابتر بود». روزنامه همشهری به لحاظ اهمیتی که برای مخاطبان خود قائل است، یکیدو هفته پیش از انتشار این آلبوم، با اختصاص عکس و تیتر اول خود، به استقبال آن رفت. چنین پیشوازی در روزهایی که هجمههای سنگینی این آلبوم را محاصره کرده بود، میتوانست تعبیرات خاصی بهدنبال داشته باشد اما بیش از هر چیز، نشانه حسننیت ما نسبت به هنرمندان این مرزوبوم بود. و حالا قرار است از منظر کارشناسی، به برخی موضوعات مربوط به این آلبوم بپردازیم. بدیهیاست که عوامل این اثر هر قدر هم مهم و محبوب باشند، از میراث ادبی و هنری ایرانزمین مهمتر نیستند؛ پس اگر نقدی هم به اثرشان میشود، ناشی از وظایف بزرگیاست که کارشناسان و مردم برای آنان متصورند؛ آن هم در روزهایی که ابتذال شبهفرهنگ و شبههنر و چهرهزدگی، فراگیرتر از همیشه است.
ابراهیم اسماعیلی اراضی_کارشناس شعر و ترانه
نوشتههای بسته موسیقایی «افسانه چشمهایت» با این جمله مهیار علیزاده شروع میشود: «دشوارترین بخش در تولید این اثر، برایم انتخاب اشعار بود». میزان درستی این جمله، زمانی به آگاهی و انصاف، برآورد میشود که کل اثر را بهکفایت شنیده باشی و به گفتههای دیگر آهنگساز اثر هم دقت کنی؛ «... دو خواننده داشتیم؛ باید اشعار، ویژگی لازم را میداشتند... ایده اولیه آلبوم را از اپراهایی که در ارمنستان و اتریش دیده بودم گرفتم. در ارکسترهای مختلف دنیا، کنسرتوهایی نوشته شده که برای خوانندگانیاست که صدایشان از نظر نوع صدا، به هم شبیه است... . اجباری نیست که یک آلبوم، تمام فضایش شبیه به هم باشد. این آلبوم، داستان عاشقیاست که وارد حریق میشود و وارد شعر نیما میشود. در قطعه بیقرار چیزهایی فراتر از یک عشق دونفره را فریاد میزنند... . اصولا من کار بدون برنامه نمیکنم.... افسانه چشمهایت پروژهای کاملا خاص است... .»
پس میشود فهمید که علیزاده، از مدتها قبل، دوست داشته اثری در فضای اپرا بنویسد و نهایتا به «افسانه» رسیده است.
نیما چهمیگوید؟
این بخش از مقدمه نیما بر افسانه را بخوانید: «... به اعتقاد من از این حیث که این ساختمان میتواند به نمایشها اختصاص داشته باشد، بهترین ساختمانهاست برای رساساختن نمایشها». در شعر مهم نیما، علاوه بر راوی که در این آلبوم، خواندن جملاتش به گروه کر سپرده شده، دو شخصیت هست؛ افسانه و عاشق. همایون شجریان، پیشتر این تجربه را در اپرای عروسکی مولانا داشته است؛ پس از سوی علیزاده و قربانی که همکاری دومشان را آغاز کرده بودهاند، دعوت میشود؛ با دلایل مهمی برای بهترینگزینهبودن؛ توانایی، جنس صدا، تجربه قبلی، و اقبال مخاطب. و همایون شجریان هم با تجربهگرایی همیشگیاش، این همکاری را میپذیرد. اما حالا گروه با یک پرسش مهم و بزرگ مواجه است: آیا مخاطب، حوصله شنیدن یک اثر بلند را خواهد داشت؟ در جستوجوی پاسخ این پرسش، نهایتا یک ایده بزرگ بهدلیل احتیاط ناشی از محاسبه اقبال مخاطب، حداقلی میشود و تغییر ماهیت میدهد تا علیزاده، به پیرنگ دیگری بیندیشد؛ پیرنگی که حتی در نام اثر هم هویداست؛ «افسانه»ای که از نیما باقی مانده و «چشمهایت»ی که قرار است مخاطب معمولی را راضی نگهدارد. حالا دیگر مولف نمیتواند افسانه مختصرشده را سنگ بنا قرار دهد؛ پس تصمیم میگیرد آن را به همکاری قبلیاش با قربانی پیوند بزند (ارجاع به «حریق خزان» در قطعه نخست).
فاجعه در حوالی کلمه
برای نوشتن کلام قطعه پیوندی، بدترین گزینه انتخاب میشود (چرایش را هیچکس نمیگوید)؛ کسی که حاصل همکاریهای قبلیاش با آهنگسازان و خوانندگان مشهور ایران، چیزی جز شگفتی معکوس و پرسشهای بیپاسخ و شبهه و شائبه نبوده و نیست. برای پیونددادن شعر فریدون مشیری به شعر نیما، کلماتی صادر میشود که هیچ عنوان ادبیای نمیتوان برای آنها برگزید؛ چراکه نهتنها ادبیتی در آنها نیست، از حداقلهای درستی نیز بیبهرهاند. حالا تو بگو کسی که این کلمات را پشت سر هم قطار کرده، فارغالتحصیل فلانجا و فلان رشته است؛ نشانهها میگوید او نهتنها ظرایف را نمیداند، از اجرای حداقلها در وزن هم عاجز است. علیرضا کلیایی که در آثار قبلی یکتنه توانسته آوا و نوای دیگران را هدر دهد، اینبار هم همه اشتباهات ممکن را مرتکب شده است؛ آن هم در دو اثر (دقت کنید! بیش از نیما، شاملو، اخوان، سیمین، سایه و شفیعی کدکنی! و البته قبلا از محمدعلی بهمنی هم نامی بود اما در نسخه نهایی، شعری از او نیست!). او در این دو قطعه بارها ثابت کرده که تفاوت قافیه و ردیف را نمیداند؛ چیزی را که نوآموزان شعر، در نخستین جلسه فرامیگیرند. پس مخاطب آگاهی که در نخستین بیت این آلبوم با اشتباه قافیه مواجه میشود، چرا عصبانی نشود؟ کمبهرهترین شاگرد شعر هم «چشم» را با «باد» و «خواب» و [غزل]«های» و [خا]«موش» و [پری]«شان» و نیز «پایان» را با «آواز» قافیه نمیکند! اصلا نفرمایید که این سطرها نباید با معیارهای سنتی سنجیده شود؛ هم تساوی هجایی مصراعها و هم اصرار ناشیانه بر استفاده از ردیف «تو را»، تکلیف را روشن کرده است! این ناتوانی وزنی، باعث شده که انواع بلاهای ممکن دیگر هم بر سر قند پارسی بیاید؛ از حشو قبیح «هوای هوس وصل» گرفته تا استفاده از «و»های وزنپرکن و نوشتن جملات بیفعل و سرهمکردن تصاویر بیسروته و درهمکردن افعال نامتناسب و... . برای نمونه، فقط به دو جمله اشاره میکنم که محال است هر کاربر فارسیزبانی با شعور زبانی کافی، آنها را به این شکل بهکارببرد:
1ـ «تو حریقی و خزان بود که پایان من است»؛ تو حریق «هستی» و خزان «بود» که پایان من «است»؛ حاصل زمانپریشی در افعال، چیزی جز زبانپریشی نیست. بالاخره «بود» یا «است»!؟
2ـ «و سرابی که مرا برد به این دیر خراب»؛ نیازی به توضیحات دستوری نیست؛ هر کسی که زبان باز کرده باشد، میداند که یا «مرا برد به آن دیر خراب» یا «مرا آورد به این دیر خراب»! و بگذریم... ؛ فقط فراموش نکنیم که این قطعه، در پیشانی آلبوم هم قرار گرفته و در آیین رونمایی در تالار وحدت یعنی معتبرترین صحنه هنری کشور هم پیش روی بسیاری از چهرهها، به طور زنده اجرا شده است! و این نکته را هم فراموش نکنیم که چون قرار بوده در دو قطعه نوشتهشده براساس افسانه، خوانندگان در فواصل خاص بخوانند، در این قطعه نیز به هوای ایجاد فرم یکسان، با اوجخوانیهایی مواجهیم که ربط چندانی به کلام ندارد.
افسانهء«افسانه»
اما میرسیم به افسانه؛ شعری که قرار بوده گرانیگاه اثر باشد. نیما، افسانه را در 126بند تدوین کرده؛ با ساختار روایی پیوسته. و هدفش این بوده که آن را به شکل نمایش، روی صحنه ببرد. قاعدتا در فضای موسیقایی هم بهترین گونه برای اجرای چنین اثری، اپراست. اما قاعدتا «اپرای افسانه» ابرتولیدی خواهد بود که الزامات فراوانی خواهد داشت. پس چه باید کرد؟ بزرگانی مثل دهلوی و چکناواریان و... برای اپراهایشان چه کردند!؟
در قطعه «پریشانخیال» از 14بند و در قطعه «حیرانی» از 13بند افسانه، چیزهایی هست؛ یعنی در همین حدود20درصد از افسانه هم تصرفات زیادی صورت گرفته و از بین حدود 175مصراع این دو بند، حدود 70مصراع حذف شده است. بگذارید دوباره به مقدمه افسانه برگردیم؛ «این ساختمان از اشخاص مجلس تو پذیرایی میکند... ؛ برای اینکه آنها را آزاد میگذارد در یک یا چند مصراع یا یکیدو کلمه، از روی اراده و طبیعت، هر قدر بخواهند، صحبت بدارند...»؛ پس نیما مجبور نبوده در شعرش حرف اضافهای بزند که نیاز به خلاصهکردن داشته باشد! آیا آهنگساز و خوانندگان اثر، مطالعه دقیقی روی افسانه داشتهاند؟ آیا این شعر و جوانب گوناگونش را یک دور با یکی از استادان بلد، مرور کردهاند!؟ علاوه بر پارهپارهشدن شعر، جاهایی از آن هم تغییر یافته یا اشتباه خوانده شده است؛ ازجمله مصراع «بر رخ او به خوابی؛ چه خوابی!» که بهاشتباه، پرسشی خوانده شده است و... ایده بزرگ، در همین دوقطعه خلاصهشده، خلاصه شده است؛ دو قطعه خاص که بهدلیل چندگانگی پیرنگ اثر، کمتر از سایر قطعات، شنیده میشوند.
تخاطب خاص، تخاطب عام
اینکه آقای قربانی گفته است «معتقدم گوش ما به فواصل موسیقایی کلاسیک عادت نکرده» درست اما کدام «ما»؟ وقتی تعریف مخاطبشناختی درستی صورت نگیرد، هیچ طیفی از مخاطبان، راضی نخواهد بود. قاعدتا برخی مخاطبان با اوجخوانیهای قطعات دوم و سوم آلبوم، با توجیه ضرورتهای ماهیتی و ساختاری، مشکلی نخواهند داشت و حتی از شنیدن چنین فواصلی در این دو قطعه، لذت خواهند برد اما مسئله مهم این است که نه این فضا کامل شده (همهچیز با خطابهای در اوجِ «ای عاشق» و «ای افسانه» بدون منطق روایی خاصی پایان مییابد) و نه فضای سایر قطعات، تناسب چندانی با این ایده ناتمام دارد. وقتی میگوییم فضا، درباره لحن گفتمانی حاکم بر کل اثر هم حرف میزنیم. وقتی قرار است لحن خاص داشته باشیم، نمیتوانیم با همه به تفاهم برسیم و وقتی لحنمان را بهمنظور تخاطب عام میچرخانیم، مجبوریم پس از افسانه نیما، باز سراغ کلمات سستی برویم که توقعات مخاطب احساساتزده را ارضا کند. ضمنا مجبوریم بدون توجه به اصل کلام، به «اسم» شاعر هم فکر کنیم تا وزن فهرست مولفان، به ملاحظه مخاطب، سنگین و سنگینتر شود و متأسفانه در چنین سطحی از تخاطب، به دام پسند اینترنتی میافتیم... دیگران از «افسوس» زیاد گفتهاند... .
بعد از یک قطعه عامپسند، میشود باز هم سراغ یک شعر جدی رفت؛ از «امید»ی که از «تنپوش سیاهیها» و «تالاب مالامال» میگوید؛ اما نکند مخاطب آسانطلب برمد؟ یکبار دیگر فجایع زبانی و بیانی و ساختاری علیرضا کلیایی که این بار قرار است پل واسط اخوان و شاملو باشد(!)؛ با این تفاوت که این بار چون از شکلی بحرطویلوار استفاده شده (ظاهرا فرمودهاند سپید!)، سستی و کهنگی زبان، ضعف ساختار، استفاده از افزودههای زبانی نالازم مثل «بـ» زینت در تنگنای وزن، تصاویر تکراری و مبهم و روایت علیل، خودش را بیشتر از مشکلات موسیقایی و ازجمله باز هم قافیههای غلط، نشان میدهد!
بلاتکلیفی گفتمانی
در قطعه «درد مشترک» باز هم با یک گفتمان جدی عاشقانه مواجهیم که بیشتر وجه شناختی دارد اما وقتی روایت به «بیقرار2» میرسد، در ابیات غزل شفیعی، به شکلی کاملا کلاسیک، فراقی میشود تا باز هم با پیوندی سست روبهرو باشیم و در ادامه، ناگهان در سطرهای سیمین بهبهانی، همهچیز شبهاجتماعی میشود تا مخاطبان دیگری هم راضی باشند! آیا معشوقی که در این آلبوم از او سخن گفته میشود، همین آزادی نیست!؟ آن «فراتر از یک عشق دونفره را فریاد میزنند» یعنی همین!؟ هرگز نه! شاید بشود از افسانه چنین خوانشی داشت، شاید فضای شعر اخوان چنین اجازهای بدهد و حتی شاید بیت پایانی که از سایه است را بتوان خطاب به آزادی بازخواند اما قطعا قطعات اول، چهارم و ششم این مجموعه، اجازه نمیدهند که چنین تصوری پا بگیرد. مخاطبی که روایت را بلد باشد، در این «یکبامودوهوای مفروض گفتمانی» بازی نمیخورد! چرا یکبامودوهوا؟ چون از سویی از پیوند قطعات بر محور مشترک «عاشق» سخن گفته شده و از سوی دیگر، از اجبارینبودن شباهت فضاهای یک آلبوم! «عاشق» این کلانروایت، اصلا در خردهروایتها شکل نگرفته که از جایی به جایی وارد شده و نهایتا به جای دیگری رسیده باشد! و ضمنا با یک اشاره تنها به کلیدواژه آزادی و تسرّیدادن اوجخوانی به قطعات بیشتر، نمیتوان در کلیت آلبوم به فضای یکدست رسید.
تهدید وتثبیت
پس از انتشار آلبوم، خیلیها انتقاد کردند و عمدتا تکراری، اما کسانی هم به دفاع پرداختند؛ حتی گروهی ـ ازجمله کسانی در جایگاههای ظاهرا خاص فرهنگی و هنری که در چنین فرصتهایی سعی میکنند پیوندهایشان را تعریف یا محکم کنند ـ بدون اینکه حتی قطعهای از آلبوم را شنیده باشند، با گذاشتن عکس همایون شجریان بر صفحاتشان، سعی کردند تقصیر او در «افسوس» را توجیه کنند؛ غافل از اینکه این قطعه را قربانی، بهتنهایی خوانده است! بدون شک نگرانی بیشتر منتقدان و مدافعان، ناشی از اهمیتیاست که برای سرمایههای ملی خود قائل هستند؛ برای کلیت ادب و هنر ایران و ذیل آن برای کسانی که آن را ارائه میکنند؛ پس بد نیست من هم یک خواست تخصصی را یکبار دیگر بخواهم. هموطنان و همفرهنگان محترم! هر کسی که به زبان فارسی حرف میزند یا به خط فارسی مینویسد، الزاما زبان فارسی را «بلد» نیست! ما سرمایههای تمدنی و ملیمان را دوست داریم؛ پس بیایید اجازه ندهیم ابتذال تجاری ـ تبلیغاتی، در آخرین سنگرهای فتحشده موسیقی باکلام ایرانی هم تثبیت شود.
* افسانهها میدان عشاق بزرگند
ما عاشقان کوچک بیداستانیم
حسین منزوی
ضرورت همخوانی؛ فرم یا محتوا ؟
مهران مهرنیا_موسیقی دان
بهطور قطع، موضوع ترکیب پدیدههای هنری با هم، بخشی از فرم است و نه محتوا؛ مطلبی که پیش از این هم در مقالهای مفصل در سایت «موسیقی ما» به آن اشاره کرده بودم.
بیشک بخش مهمی از ارائه اثر هنری به فرم مربوط است و این مهم متأسفانه در موسیقی ایران سالهاست که مورد غفلت قرار گرفته. اساسا تشکیل ارکستر و قرارگرفتن سازهای گوناگون کنار هم، برای ایجاد یک فرم است به جهت ابراز مؤثرتر محتوا. در موسیقی کلاسیک غرب که رجیسترهای صوتی دارای تعاریفی مشخص است، استفاده از چهار مکان صوتی در سازها و صدای انسانی صدها سال است که پدیدهای کاربردی و کاملا سازمانیافته است.
در موسیقی مناسبتی «تعزیه ایرانی» نیز بهدلیل فرم روایی و نمایشی آن، بهرهگیری از صداهای مختلف از جهت فرکانسی، امری رایج بوده که مشخصا میتوان به دو واژه «چپکوک» و «راستکوک» اشاره کرد. صدای چپ، به اصوات با کوک بالا و صدای راست، به اصوات بم یا پایین گفته میشد که کاراکترهای این نمایش موزیکال براساس تواناییهای صوتیشان هر یک به اجرای متنهای مناسب میپرداختند.
در موسیقی رادیو و خصوصا برنامه موسیقایی گلها نیز دیالوگ صوتی زن و مرد در خوانش برخی تصانیف تا حدودی متداول شده بود؛ تصانیفی که هم به جهت محتوای کلام و هم جایگاه صوتی، چنین نقشآفرینیای به جذابیت اثر کمک میکرد؛ موضوع خوانش شعر عاشقانهای که زن و مرد هر یک جایگاه طبیعی خود را بازی کنند. در عین حال با رنگآمیزی صوتی و تغییرات پیاپی رجیستر صوتی، تنوع بیشتری در کار پدید میآید.
تمامی مطالب بالا در تأیید بهرهگیری فرمیک از تنوع صوتیاست؛ چه در سازبندی موسیقایی و چه همراهی کاراکترها و شخصیتهای مختلف در آواز.
تا اینجای مطلب گویای این مهم است که کنارهمقرارگرفتن عناصر گوناگون که بتوانند محتوای اثر موسیقایی را از جهت فرم، جذابتر و شنیدنیتر کنند نهتنها اشکالی ندارد بلکه مهم و واجد ارزش است.
اما یک نکته مهم در این میان و در تحلیل آلبوم «افسانه چشمهایت» که با همخوانی دو خواننده توانا یعنی همایون شجریان و علیرضا قربانی منتشر شده خودنمایی میکند که حتما باید به آن پرداخت.
البته انتظار داشتم پدیدآورندگان اثر نیز به چرایی چنین کاری پرداخته و دلیل آن را توضیح داده باشند اما با مرور مصاحبههای این هنرمندان تقریبا هیچجا اشارهای به ضرورت فرمی و تکنیکی چنین کاری نیافتم.
من شخصا قصد هیچ نیتخوانیای ندارم. اساسا به من مربوط نیست که یک هنرمند چقدر به جنبههای مارکتینگ و کسب شهرت و ثروت در کارش توجه دارد؛ آنچه بیش از هر چیز در فضای هنر ایران آزاردهنده است، نوعی از پنهانکردن و پنهانشدن پشت سنگرهایی ارزشمند برای ایجاد نوعی وجهه غیرواقعیاست.
اینکه دو خواننده که هم از جهت اسلوب خوانندگی و هم رجیستر صوتی و حتی تأثیرپذیری بسیار از یک گرایش مسلط در دکلماسیون و پوزیشن صورت در هنگام خواندن اشتراکاتی دارند، به صرف همپوشانی شهرت و اعتبارشان به جهت فروش بیشتر، کنار هم قرار میگیرند و از آن عجیبتر در دیالوگی غیرمعمول، اشعار عاشقانه را خطاب به هم میخوانند، اصلا بد نیست؛ حتی در جهان امروز شاید کاملا قابل درک باشد. حتی از منظر نگارنده این سطور، بهرهگیری از ارکان قدرت و ثروت در دنیای هنر هم قرنهاست امری پذیرفتهشده است. اینها همگی انتخابهایی شخصیاست که هر اهل هنر و هنرمندی واجد حق تصمیمگیری درباره آنهاست و البته جامعه هم محق در بیان نظرات خود. اما آنچه میتواند محل مناقشه باشد این است که هنرمند یا فعال هنری در میان توجه تمام و ویژه به موضوع سرمایه و شهرت و مارکتینگ و نزدیکی به ارکان گوناگون قدرت، تلاش داشته باشد پدیده تولیدشده را دارای ارجمندی ویژه از جهات گوناگون فرهنگی و هنری و محتوایی و فرمیک معرفی کند. این امر در دهههای اخیر بهشدت گسترش یافته و به یک اپیدمی تبدیل شده است. در گذشتههای نهچندان دور، اساسا هنرمند دلیلی نداشت که اثر تولیدی خود را با آرمانگرایی یا انساندوستی و مردمخواهی، دارای اتیکت کند؛ بیش از 90 درصد هنرمندان صرفا عاملیت تکنیکال داشتند و عموما در کنار یکی از ارکان ثروت و قدرت، روزگار میگذراندند. انقلابهای ایدئولوژیک اوایل قرن بیستم و آرمانگراییهای اجتماعی، بهمرور هنرمند را هم در پوزیشنی قرار داد که گویی لازم است مرتبا از آرمان و هدف و مردم سخن بگوید. این موضوع، پس از انقلاب57 گسترش بیشتری یافت و گویی اساسا هنرمند، موجودی دائما مسئول است که باید همیشه تابلویی از مردمدوستی و آرمانگرایی در دست بگیرد.
این پارادوکس گاهی به موقعیتهایی کمیک میانجامد که اغلب خود فاعل اثر از اندازه بامزهبودنش بیخبر است و شوخیبودن آن شعارها را کسانی بهخوبی درک میکنند که فارغ از کنشها و واکنشهای پیرامون پدیده هستند و چندان اهمیتی برای آن اتفاق، قائل نیستند.
وقتی دوستان از من خواستند مطلبی پیرامون «همخوانی در موسیقی ایران» با نگاهی به آلبوم افسانه چشمهایت بنویسم، اول دلم میخواست متنی کاملا علمی و کلی بنویسم اما حواشی پیرامون این آلبوم، راه را بر چنین کاری بست. بهناچار ابتدا مطالب گفتهشده توسط پدیدآورندگان را کمی دنبال کردم؛ بعد نقد و نظر دوستداران و منتقدان را بهاجمال دیدم. و آنچه بیش از هر چیز قابلرویت بود جدالی بود بیمعنی و بیفایده که بیشتر بر سر توقعات غیرواقعی شکل گرفته است. تقریبا هیچ بحث فنی و تخصصی انجام نشده و حتی درباره آن شعر جعلی هم سخنی از ضعفهای ساختاری کلام ندیدم. درباره ملودیها و ارکستر و... نگاه و نقدی علمی به چشمام نخورد. و این همه، همان چیزهاییاست که موسیقی ایران را آسیبپذیر میکند؛ دورشدن تولیدکننده و مخاطب اثر هنری از فرم و محتوا و تکنیک و اصالت حاشیه بر متن.
باز هم تأکید میکنم هر کس در هر جایگاهی حق دارد به کسب ثروت و شهرت به طور جدی بپردازد اما مشروعیتبخشی به پدیدهای جعلی، کاری غیرمسئولانه و غیرفرهنگی است. هیچکس حق ندارد به دو هنرمند که برای ساختن برندی مؤثر در مارکتینگ، کنار هم و عوامل قدرتمند دیگر قرار میگیرند اعتراض کند. در جهان سرمایهداری که با آن مواجهیم چنین امری کاملا شناختهشده است و چنین ساختاری را آدورنو در مقاله «صنعت فرهنگسازی» دهها سال پیش توضیح داده است. اما از آنسو نیز پدیدآورنده و فعال هنری این حق را ندارد که پشت آرمانهای بلند انسانی به کسب ثروت و شهرت بپردازد و آن آرمانها را به اموری دستمالیشده و بیارزش تبدیل کند. جهان برای همه آدمها و همه نوع نیت و هدف، جای کافی دارد؛ هر کس به کار خود بپردازد.
بیمحتوایی فریاد میکند!
محمد جواد کسائی_تحلیل گر موسیقی
از آنجا که سالهاست به کلانپژوهی در موسیقی مشغول هستم، تاکنون انگشت اشاره به سوی هیچ آلبوم یا کنسرتی نگرفتهام و نمیگیرم اما همواره با نگاهی طولی، سرگذشت موسیقی معاصر ایران را دنبال کردهام و از اینرو تلاشم آن بوده که معضلات رو به تزاید این هنر را با نقدی آشکارا و منصفانه دنبال کنم.
واقعیت این است که در جهان هویتستیز امروز، هنرهای اصیل بهشدت به حاشیه رفتهاند و در عوض، هنرهای سطحی و بیمحتوا روزبهروز با حمایت همهجانبه متولیان امور و پذیرش تودههای سرگردان، رونق گرفته، و چه بسیار بر این بیهویتی دامن زدهاند.
سخن امروز ما بر سر آواز اصیل است؛ هنری که در این سالها رو به کاستی رفته و نهتنها برای اهل فن، که برای مردم کوچه و بازار هم از سکه افتاده است. اگر افق فکری خود را اندکی در این زمینه گسترش دهیم، بهسادگی این واقعیت بر ما روشن خواهد شد. گذشته از آثاری مطلوب که از برخی هنرمندان میشنویم، مابقی تولیدات، فاقد ارزشگذاری هنری است و مولدان آن سعی دارند بهدنبال سلیقه تودهها حرکت کنند. اینجاست که به جای خوانندگانی آزموده و توانا، «منفعتشناسانی کارکشته» میدانداری میکنند و سعی دارند که با خوانندگان آوازهای مصرفی و بازاری، رقابتی تنگاتنگ داشته باشند.
آموزشهای نیمبند و ناکافی، تنگناهای موجود، تلاشهای ساختگی برای نوجلوهدادن آثار تولیدشده، نقدناپذیری، الیگارشی یا گروهسالاری حاکم بر فضای موسیقی و هنرمندان موسیقی، یکنواختگرایی، تأیید و تشویق مخاطبان عام (حتی خاصنما)، ندانمکاریها و بهخودمشغولیها...، ازجمله عواملیاست که آواز ما را از رونق انداخته و کسالتآور بار آورده.
این مطلب نیز گفتنیاست که آهنگساز در قد و اندازه موسیقی گرانبهای ایرانی نداریم یا بسیار اندکشمارند، که حتی از آنها هم بهدرستی استفاده نمیکنیم؛ اما در عوض، خروارخروار ضربیهای سست میسازیم که بر بیمقداری این موسیقی، افزوده و همچنان خواهد افزود.
اما نکته باریکتر ز مو کجاست؟ نکته اینجاست که وقتی از هنجارهای اجتماعی فاصله میگیریم و بر مداری میگردیم که ساختارهای فکری و فرهنگی ما دچار ازهمپاشیدگی میشود، نمیتوانیم موسیقی را که انعکاس تمامعیاری از صدای آن وقت و زمان جامعه است، خوش و موزون بشنویم. موسیقی و آواز، طبیعیاست که خشنآهنگ میشود، لحنی تحکمآمیز به خود میگیرد، و خواسته یا ناخواسته میخواهد خشمهای فروخورده را فریاد کند! لاجرم از بیانی شاعرانه، عاشقانه و مهربانانه فاصله میگیرد. کلمهکلمه اشعار، نامفهوم میشود و خواننده آواز، ندانسته، روح و جوهرۀ موسیقی ایرانی را تباه میکند. پس در چنین فضایی اگر انتظاری فراتر از این داشته باشیم، سخت نارواست. موسیقی، آفرینش مضمون میخواهد؛ گوهری اصیل میخواهد؛ کیفیات ارزشی میخواهد؛ زیبایی میخواهد. موسیقی ایرانی، نشاط معنوی میخواهد، و نه یأس، ناامیدی و حرمان. درونپریشی ما نباید که این موسیقی و آواز کهن و شریف را تحت تأثیر قرار دهد و شنوندهاش را به نومیدی بکشاند.
دوست دارم این یادداشت را با یک جمله از پدر (حسن کسائی) که همین چند روز پیش در یادداشتهای پراکنده ایشان میخواندم، به پایان برم: «بیایید موسیقی را فدای منافع شخصی نکنیم!»
از فارسی نویسی تا فارسیبلدی
هموطنان و همفرهنگان محترم! هر کسی که به زبان فارسی حرف میزند یا به خط فارسی مینویسد، الزاما زبان فارسی را «بلد» نیست!
کدام «ما»؟کدام مخاطب؟
اینکه آقای علیرضا قربانی گفته است «معتقدم گوش ما به فواصل موسیقایی کلاسیک عادت نکرده» درست اما کدام «ما»؟ وقتی برای یک بسته موسیقایی تعریف مخاطبشناختی درستی صورت نگیرد، هیچ طیفی از مخاطبان، راضی نخواهد بود