نگاهی به همه شغلهای مخصوص جبهه که پازل استراتژی جنگ را کامل میکردند
کار زیر باران گلوله
پرنیان سلطانی
زمانی که حرف از جنگ و جبهه به میان میآید، بیشتر ما نسل امروز که تصویر چندان واضحی از 8سال دفاعمقدس نداریم، در تصوراتمان فقط چند فرمانده میبینیم که استراتژیهای جنگ را پیش میبرند و چند سرباز که با اسلحه به قلب دشمن میزنند، اما واقعیت جبههها چیزی فراتر از این حرفها بود. سالهای نه چندان دور برای اینکه پازل استراتژیهای فرماندهها در جنگ تحمیلی کامل شود، شغلهای مخصوصی بهوجود آمد و برخی از رزمندهها با توجه به تخصص و توانمندیهایشان این شغلها را پذیرفتند؛ شغلهایی که شاید حتی بسیاری از آنها نیاز به اسلحه هم نداشت، اما در جریان جنگ با عراق نقش بسیار مهمی داشتند و درنهایت کمک زیادی به پیروزی ما کردند. اگر شما هم جزو نسلهای پس از جنگ هستید و تصورتان از جنگ تحمیلی فقط به فرمانده و سربازهای اسلحه بهدست محدود میشود، حتما این گزارش را بخوانید تا با شغلهای خاص جبهه از «تخریبچی» و «بیسیمچی» گرفته تا «شنود»، «واحد مهندسی»، «دیدهبان»، «راوی» و... آشنا شوید.
بیسیمچی
یکی از مشاغل حساس و مهم جبهه، بیسیمچی بود. بیسیمچیها رابط بین فرماندهها با فرماندههای دیگر گردانها و گروهانها بودند. نکته جالب در این شغل، صحبت کردن بیسیمچیها با زبان مخصوص خودشان بود؛ زبانی که به آن «زبان کُد» میگفتند. از آنجا که هر لحظه امکان شنود مکالمهها توسط نیروهای عراقی وجود داشت، بیسیمچیها برای مخابره پیامها از کلمات رمزی استفاده میکردند؛ مثلا اگر یک بیسیمچی پیام میفرستاد که «گوجهها رب شدهاند»، یعنی میدان مین پاکسازی شده است! در این میان برخی از بیسیمچیها دست به ابتکار جالبی زده بودند و با صحبت کردن به گویش خودشان، امنترین مکالمات دفاعمقدس را رقم زدند. مانند گویش سرخهای یا زبان چپی دزفولیها!
دیدهبان
در جبهه هر کسی که دوربین بر گردنش بود و یک قطبنما در اختیار داشت، حتما دیدهبان بود. دیدهبانها افرادی بودند که موقعیت دشمن را زودتر از دیگر اعضای گروه میدیدند و جای قرارگیری آنها و امکاناتی که در اختیار داشتند را به واحدهای خودی اطلاع میدادند. دیدهبانی در زمان جنگ به 2صورت انجام میشد؛ یا دیدهبان روی نقاط بلند مستقر میشد و از آنجا به دیدهبانی نیروهای دشمن میپرداخت و یا در شبهای عملیات حین حرکت به سمت دشمن دیدهبانی میکرد و اطلاعات دشمن را لحظه به لحظه در اختیار فرماندهها و بچههای شرکتکننده در عملیات قرار میداد.
راوی
در جبهه افرادی وجود داشتند که به آنها «راوی» یا «بچههای دفتر سیاسی» گفته میشد و کارشان مستندسازی جنگ و تاریخنگاری بود. این بچهها که ماموریتشان جلوگیری از تحریف جنگ بود، درواقع چشم و گوشهای جنگ بهحساب میآمدند. راویهای جنگ کارشان را از سال1360 و با ثبت خاطرات و وقایع جنگ آغاز کردند و رفتهرفته پایشان به اتاقهای طرحریزی و اجرای عملیاتها هم باز شد. صداهای ضبط شده فرماندهها و دستنوشتهها و نقشههای عملیات که امروز در موزههای دفاعمقدس موجود است، حاصل تلاش همین بچههای راوی است. ضمن اینکه برخی از این راویها پس از پایان جنگ، اطلاعات جمعآوری شده از عملیاتها را در قالب کتابهای مختلف منتشر کردند.
پیامرسان
یکی از کارهای خیلی سخت جبهه، کار پیامرسانها بود. پیامرسانها بچههای گروه تعاون بودند که زیر مجموعه یگانهای خدمات پشتیبانی رزم فعالیت میکردند. صدور کارت و پلاک شناسایی نیروها کار بچههای تعاون بود. ضمن اینکه بچههای این گروه کار شناسایی شهدای گمنام و انتقال پیکر شهدا به شهرهایشان را هم برعهده داشتند. به اینجای کار که میرسید، کار سخت پیامرسانها شروع میشد. آنها باید به خانواده شهدا خبر شهادت عزیزانشان را میدادند. حالا این اطلاع یا بهصورت تلفنی انجام میشد و یا اگر بچههای پیامرسان به مرخصی رفته بودند حضورا به در خانه خانوادههای شهدا میرفتند.
مهندسی رزمی
به بچههای واحد مهندسی رزمی «سنگرسازان بیسنگر» هم میگفتند. این بچهها که تمام کارهای مهندسی مرتبط با جنگ از جمله پلسازی، سنگرسازی، جادهسازی، ساخت خاکریز، حفر کانال و... را انجام میدادند، مقابل آتش دشمن برای رزمندهها سنگر میساختند، درحالیکه خودشان هیچ سنگری برای حفاظت از جانشان نداشتند. تازه آنها برای ساخت خاکریز و جانپناههای خطمقدم باید از ماشینهای لودر و بلدوزر استفاده میکردند که این ماشینها دقیقا در دید و تیررس دشمن قرار داشت. همین میشد که برای ساخت یک خاکریز کوچک، گاه چندین نفر از بچههای مهندسی رزمی و رانندهها به شهادت میرسیدند و بلافاصله فرد دیگری به کار آنها ادامه میداد.
شنود و اطلاعات عملیات
در روزهای منتهی به عملیاتهای بزرگ، کار بچههای اطلاعات عملیات خیلی زیاد میشد. بچههای این بخشها ماموریت داشتند تا بهصورت مخفیانه به جبهه دشمن بروند و با استراق سمع و گشتزنی، با یک بغل اطلاعات مفید از موقعیت جغرافیایی دشمن، تعداد نیروها و امکانات آنها، محل قرارگیری انبار مهماتشان و از همه مهمتر موانع مصنوعی و طبیعی سر راه نیروهای خودی از جمله میدانمین، سیمهای خاردار، باتلاق، کانال، رودخانه و... به عقب برگردند. در این میان بچههای شنود هم به کمک اطلاعاتعملیاتیها میآمدند و با گوش دادن مخفیانه به مخابرات دشمن، متوجه نقشههای آنها میشدند.
تیرانداز
اسلحه بهدستهای جنگ هم کارشان کاملا تخصصی بود؛ یکی قناصهچی بود، یکی آرپیجیزن و یکی تیربارچی. البته که همه نیروهای ما در جبهه کار با اسلحههای سبک مثل «کلاشینکف» و «ژ3» را بلد بودند اما بعضی از آنها بهخاطر توانمندی و تبحرشان در تیراندازی، مسئول یکی از اسلحههای تخصصی میشدند. بهعنوان مثال کسی که دقتش زیاد بود و لرزش دستش کم، تکتیرزن یا قناصهچی میشد. یکی دیگر از سلاحهای تخصصی جنگ، اسلحه موشکانداز «آرپیجی7» بود که در اختیار رزمندههای قویتر قرار میگرفت. تیربارچی یا مسلسلچی هم از اسلحههایی مثل گرینوف یا تیربار «امآژ3 » استفاده میکرد که فشنگهایشان رگباری و پیدرپی شلیک میشدند.
تخریبچی
یکی از شغلهای خطرناک و حساس جنگ را تخریبچیها داشتند. تخریبچیها که نام دیگرشان خطشکن هم بود، وظیفه تخریب تلههای انفجاری دشمن و گشایش معبر برای نیروهای خودی را بر عهده داشتند. آنها شبهای عملیات پیشاپیش نیروهای دیگر حرکت کرده و با خنثی کردن بمبها و مینهای در مسیر، راه رسیدن به جبهه دشمن را برای رزمندهها باز میکردند. البته که علاوه بر خنثیسازی بمب و مین، مینگذاری در اطراف جبهه خودی برای جلوگیری از نفوذ دشمن و انفجار و تخریب سنگرها، پلها، ماشینآلات و دیگر تجهیزات عراقیها هم ازجمله وظایف نیروهای تخریبچی بود.
ش.م.ر
فیلم اخراجیهای یک را خاطرتان هست؛ همان سکانسی که فرمانده درباره اصطلاح «ش.م.ر» میپرسد و ارژنگ امیرفضلی آن را مخفف «شوش.مولوی. راهآهن» بیان میکند. در جنگ ما یک گروه داشتیم که نامش «ش.م.ر» بود؛ مخفف شیمیایی، میکروبی، رادیواکتیویته. بچههای این گروه تمام کارهای مربوط به بخش بمبهای هستهای و شیمیایی را بر عهده داشتند؛ از خنثیسازی بمبهای شیمیایی و پاکسازی منطقه از آلودگیهای شیمیایی بگیرید تا آموزش نیروها برای در امان ماندن از صدمات شیمیایی، آموزش آنها برای درمانهای اولیه و فوری روی خود و افراد شیمیایی شده و تجهیز نیروها به ماسک شمیایی، لباس بادگیر، پودر ضدتاول و آمپول آتروپین (ضداعصاب).
حمل مجروح
بهیاری و امدادگری هم ازجمله شغلهای مهم و اثرگذار در جبهه بهحساب میآمد که جان رزمنده های جانباز را نجات میداد و در بسیاری از مواقع از قطع شدن دست و پاهایشان جلوگیری میکرد اما شاید برایتان جالب باشد که بدانید در این میان کار یک سری از افراد بهصورت تخصصی حمل مجروح بود. در هر گردانی چند نفری مأمور واحد بهداری بودند و کار حمل مجروحان را بر عهده داشتند. این افراد که دوبهدو تقسیم میشدند، باید به محض اینکه کسی مجروح میشد او را روی برانکارد میگذاشتند و با بیشترین سرعت به نقاط امن یا آمبولانس
میرساندند.
جبهه «شهردار» هم داشت
در جنگ هشتساله ما با عراق، جبهه درست مثل یک جامعه کوچک اداره میشد و همه ملزومات یک شهر جمعوجور و باصفا را داشت. درباره ایستگاههای صلواتی که تقریبا همه ما اطلاعات جسته و گریختهای داریم و دستکم به اندازه تماشای یک فیلم سینمایی یا یک مجموعه تلویزیونی دفاعمقدسی با کارکرد این ایستگاههای خدمات رفاهی رایگان آشنا هستیم. در این ایستگاهها که در مناطق امن قرار داشتند و معمولا در آنها خبری از توپ و تانک و ترکش و خمپاره نبود، رزمندهها با خیال راحت یک وعده غذای گرم میخوردند، چای و شربت مینوشیدند، دوش میگرفتند، موهایشان را کوتاه میکردند، کفشهایشان را واکس میزدند و... اما مشکل اینجا بود که این ایستگاههای صلواتی همه جا وجود نداشتند؛ مثلا در مناطق عملیاتی و سنگرها خبری از این خدمترسانیها نبود. برای همین رزمندهها برای روزهای دوری از ایستگاههای صلواتی چارهای اندیشیده بودند. «شهردار»، ایده بچههای خط مقدم و مناطق عملیاتی بود. به این ترتیب که در چادرها و سنگرها هر روز یکی از رزمندهها شهردار میشد و کارهای داخل سنگر از جمله جارو کردن، دم کردن چای، آماده کردن غذا، جمع کردن سفره، شستن ظرفها و... را بهعهده میگرفت. البته که بچههای دیگر هم در پهن کردن سفره، چیدن وسایل، آوردن خوراکیها، جمع کردن و شستن ظرفها کمک میکردند، اما مسئولیت اصلی این کارها بهعهده رزمندهای بود که آن روز عنوان شهردار را داشت. هر شهردار 24ساعت کارهای مربوط به سنگر را انجام میداد و بعد از آن سمتش را به یکی دیگر از بچههای رزمنده انتقال میداد. راستی تا یادمان نرفته این نکته را هم اضافه کنیم که در سنگرها رسم بود برای سلامتی شهرداری که کارش را خوب و درست انجام میداد مرتب صلوات بفرستند. بعدها اما این تشویق برای شهرداران سر به هوا و از زیر کار در رو هم درنظر گرفته شد تا بلکه بهخودشان بیایند و کارشان را درست انجام دهند!