منزوی و شعری که خود اوست
محمدعلی بهمنی ـ غزلسرا
منزوی نهتنها برای من که مدتها با او انیس و جلیس بودم که برای همه آنانی که شعر و ذات او را میشناسند، خاطرهای پایدار و وجودی ماندگار است.
در صحبت از منزوی میشود او را بازشناخت و از زوایای گوناگون به او پرداخت. شعر او هم همین ویژگی را دارد و به تعداد مخاطبان شعرش میتوان برای سرودههای منزوی برداشت تصور کرد. به همین دلیل، هم منزوی و هم شعرش گفتن و شنیدن دارد. اولین نکتهای که این سالها وقتی به یادش میافتم به ذهنم میرسد یقینی است که به آمرزیدهشدنش دارم؛ چرا که هیچگاه جز خودش کسی را نیازرد. اگر درشتی و گزشی در حرفش بود، دلیلی داشت که یا با کندوکاو گذشته یا با اتفاقات آینده روشن میشد.
اگر کسی را به مطالعه و بیشتر خواندن سفارش میکرد، قطعا وجود او را تشنه دانستن میدید و دوست داشت از این رهگذر نقصی از او برطرف شود. در نقد و نقد آن رک بود. یادم هست وقتی سلسله ایرادهایی از او گرفته شد، در یک جمله پاسخ داد: «باید سالها بگذرد تا بدانی که چه میگویم.»
شعر او از حالتهای مختلف یک سروده، بهترینش را داشت؛ نه محتمل شرایط بود و نه خود را به آن تحمیل کرد، بلکه در جان شاعر شکل میگرفت تا زاده شود.
برای همین هم شکل و شمایل منزوی در شعرش نیز پیدا بود و کسانی که به مرزهای شناخت او نزدیک میشوند میتوانند دست در دست سرودههایش بدهند و با آنها قدم در مسیرهایی بگذارند که فقط در جهان شعر متصور است.
زبان منزوی، حرفها و اندیشههایش، رفت و آمد و سلوک و رفتارش و البته انزوایش صادقانه بود و به خودش تعلق داشت و هرگز در همه اینها ذرهای از کردارهای تصنعی و ساختگی را نمیشد یافت.
مهمترین دلیل برای اینکه هنوز، شفاف و روشن میشود او را یافت و حس کرد هم همین است. شعر او خود اوست؛ خودی که با هر مخاطب بیشتر شناخته میشود و با هر بار خواندن بیشتر به چشم میآید.