پسر جوان به اصرار مادرش از آلمان به ایران برگشت تا پای سفره عقد بنشیند اما درست شب عروسی و پیش از اجرای مراسم عقد، نقشه عجیبی کشید تا از ازدواج اجباری فرار کند.
به گزارش همشهری، چند روز پیش زن و مردی میانسال سراسیمه راهی اداره پلیس شدند و خبر از ربوده شدن پسرشان دادند.
مرد میانسال گفت: پسرم مقیم آلمان است و چند روز پیش به ایران آمد تا ازدواج کند. چون قرار بود مدت کوتاهی در تهران بماند به سرعت مراسم خواستگاری و بلهبرون انجام شد اما درست در روز عروسی اتفاق بدی رخ داد. آن روز درحالیکه عروسمان به آرایشگاه رفته و قرار بود ظهر برای مراسم عقد به دفترخانه برویم، پیامکی از پسرم دریافت کرد که در آن نوشته شده بود: « وقتی برای تزیین ماشین به گلفروشی رفتم، 3نفر مرا ربودند و به باغی در اطراف تهران منتقل کردند. من توانستم مخفیانه این پیامک را برایت بفرستم تا مراسم را کنسل کنی و به مهمانها اطلاع دهی که به تالار نروند».
مرد میانسال گفت: وقتی عروسم این پیامک را نشانمان داد مراسم را کنسل کردیم و مجبور شدیم خسارت زیادی پرداخت کنیم و بعد راهی اداره پلیس شدیم. اگرچه پیامک آقای داماد کمی عجیب بود، اما کارآگاهان جستوجو برای یافتن او را شروع کردند. تا اینکه 48ساعت بعد پسر جوان با پای خودش به خانه بازگشت و گفت افرادی او را گروگان گرفته بودند و 5هزار یورو میخواستند اما بعد متوجه شدند که او را با فرد دیگری اشتباه گرفته و به همین دلیل رهایش کردند. گفتههای او برای مأموران، عجیب بود و آنها به تحقیق از وی پرداختند تا ردی از آدمربایان بهدست آورند. اما در نهایت معلوم شد همه این ماجرا دروغ بوده و آدمربایی در کار نبوده است. پسر جوان اعتراف کرد: سالهاست که مادرم اصرار دارد ازدواج کنم. هر هفته به خواستگاری میرود و با اسکایپ به من زنگ میزند تا من هم از راه دور در مراسم حضور داشته باشم.
هر بار بهانهای میآوردم چون واقعا قصد ازدواج نداشتم تا اینکه مدتی قبل شنیدم مادرم سکته کرده و در بیمارستان است. برای دیدن او از آلمان به ایران آمدم و وقتی به ملاقات مادرم رفتم، گفت که آرزویش دیدن من در لباس دامادی است و اصرار کرد تا در ایران هستم به خواستگاری دختر یکی از آشنایان برویم. آنقدر حال او بد بود که ترسیدم جواب منفی بدهم. پس از چند روز که از بیمارستان مرخص شد مراسم خواستگاری و بلهبرون را انجام دادیم. در صورتیکه فکر میکردم بعد از خواستگاری فرصت دارم همهچیز را به هم بزنم اما در کمال ناباوری متوجه شدم که مادرم مراسم عقد و عروسی را هم تعیین کرده است. هرچه با خودم کلنجار رفتم نتوانستم وارد بازی مادرم شوم و با احساسات دختر جوان بازی کنم. این شد که روز عقد به ویلای دوستم در اطراف تهران رفتم تا از ازدواج اجباری فرار کنم. تصور میکردم مادرم که همیشه اسیر خرافات است، ربوده شدن مرا بهحساب بدیمنی عروسی بگذارد و مراسم را به هم بزند و فکر نمیکردم پای پلیس به ماجرا باز شود.
با اعترافات پسر جوان، حقایق این پرونده عجیب افشا شد و قرار است قاضی جنایی درباره این پرونده تصمیمگیری کند.
داماد برای فرار از عروسی خودش را ربود
در همینه زمینه :