جایخالی مدیریت سرزمینی
اردشیرگراوند در گفتوگو با همشهری از همبستگی اجتماعی، حاشیهنشینی، رفتار اجتماعی مردم و نقش تعیین کننده مهاجرت در افزایش آسیبهای اجتماعی میگوید
محمدصادق خسروی علیا ـ خبرنگار
جامعهشناسان در حوزههای مختلف بهدنبال ریشهیابی مسائل و آسیبهای اجتماعی هستند. اما این اواخر «کاهش همبستگی و انسجام اجتماعی» کلید واژه اصلی اغلب جامعهشناسان در طرح معضلات جامعه شده است. اردشیر گراوند از جامعهشناسانی است که بهعنوان رئیس سابق و طراح مرکز رصد امور اجتماعی وزارت کشور شناخته میشود. او طی این سالها کارنامه درخشانی در زمینه پژوهشهای جامعهشناسی ارائه داده است. پژوهشهای چندساله این جامعهشناس، در او شناخت خاصی نسبت به مسئله «عدممدیریت سرزمینی» و «مهاجرت» ایجاد کرده تا آنجا که به عقیده این پژوهشگر، عمده مشکلات و مسائل اجتماعی ما ناشی از عدممدیریت سرزمینی و در نتیجه آن مهاجرت اجباری به کلانشهرهاست، اتفاقاتی که به نابرابری اجتماعی و اقتصادی منجر شده و درپی آن چالشهایی همچون حاشیهنشینی، کاهش اعتماد عمومی، کاهش انسجام اجتماعی و... رخ داده است. گراوند با مدل مهاجرتی خود درپی اثبات این موضوع است که اگر مدیریت منطقهای و سرزمینی فعالانه و کارشناسانه عمل کند، نظامهای اجتماعی و فرهنگی جامعه ما نجات خواهد یافت در غیر این صورت باید شاهد نابودی نظامهای اجتماعی و فرهنگی باشیم. تئوری این جامعهشناس نسبت به چشمانداز جامعه ایران برخلاف بسیاری از همتایان خود خوشبینانه است و معتقد است نسل جدید و جوانان با در دست گرفتن امور به مشکلات موجود خاتمه میدهند. گراوند دیدگاه رادیکالی در رابطه با جامعهشناسی تئوریک و کاربردی در ایران دارد و به زعم او در ایران ما جامعهشناسی نداریم چون سیستم، منابع را در اختیار محققان و جامعهشناسان قرار نمیدهد.
آیا بهنظر شما همبستگی اجتماعی و مشارکت سیاسی مردم ما بعد از انتخابات دوره دوازدهم ریاستجمهوری کاهش یافته است؟
قاعدتا مشارکت سیاسی معیار قابلقبولی برای سنجش مشارکت سیاسی نیست اما مشارکت سیاسی میتواند یکی از مولفههای همبستگی اجتماعی باشد. آن چیزی که باعث نگرانی شده، مسائل اجتماعی است نه کاهش و ضعف همبستگی اجتماعی. در واقع مردم ما نگرانی اجتماعی دارند، درحالیکه هنوز با یکدیگر تعامل دارند اما شاهد ضعف این تعاملها هم هستند. همین که سالانه بالغ بر 15میلیون پرونده قضایی در کشور تشکیل میشود نشاندهنده آن است که در زمینه همبستگی اجتماعی دچار مسائل جدی هستیم.
برخی جامعهشناسان معتقدند رفتارهای اجتماعی مردم ما برگرفته از برداشتهای سیاسی آنهاست یا به تعبیر دیگر مردم ما بیش از اندازه سیاسی هستند. آیا شما با این تئوری موافق هستید؟
متأسفانه در کشور ما تنها یک ساحت وجود دارد و تنوعی در اشتغال و حوزه رویکردی وجود ندارد. تنها ساحت برجسته در کشور ما دولت و حکومت است و همهچیز در این 2 رکن خلاصه شده. طبیعی است در چنین شرایطی مردم یک خطای دولت را معادل کل کشور و تمام ساحتهای زندگی میبینند و یک اقدام سنجیده دولت را باز به تمام عرصهها تعمیم میدهند. در واقع من هم با این عقیده موافقم که مردم ما سیاسی هستند و این رویکرد آسیبرسان بوده و باید اصلاح شود.
اغلب جامعهشناسان ما بیشتر مباحث تئوریک را مطرح میکنند و در واقع کمتر رویکرد عملی و اجرایی به مسائل اجتماعی دارند. با توجه به این موضوع، سیاسی بودن مردم ما تا چه اندازه میتواند ناشی از رفتارهای تئوری - دانشگاهی جامعهشناسان و نقش منفعل کارشناسان این حوزه باشد؟
در حوزه علوم اجتماعی ایران متأسفانه همانطور که اشاره کردید مباحث و موضوعات بیشتر بهصورت تئوری مطرح میشود. در واقع اینطور میتوان گفت که رویکرد علوم اجتماعی ایران رویکردی تئوریک است. اتخاذ یک رویکرد تئوریک توسط جامعهشناسان در دو جنبه قابل بررسی است. نخستین اشکال برمیگردد به سیستمی که فرصت و اجازه کار میدانی به جامعهشناسان نمیدهد. اگر فرصت کار میدانی به کارشناسان داده شود و دادههای تئوری به مرحله تولید برسد، اطلاعات ما در مورد مسائل اجتماعی روشن و شفافتر خواهد شد. این دادههای شفاف ابتدا به استراتژی، سپس راهبرد و در نهایت به یک برنامه کلی برای برخورد با مسائل تبدیل میشود. اگر این اتفاق رخ داد میتوان ادعا کرد که جامعهشناسی در کشور ما کاربردی است. اشکال دوم متوجه جامعهشناسان است و در واقع هم آنها مقصرند و هم سیستمهای دولتی و حکومتی. جامعهشناسان مقصرند چون در راستای جامعهشناسی کاربردی عمل نکردهاند و سیستم دولتی هم مقصر است چون فرصت رفتار جامعهشناسانه به آنها نداده است. بهنظر بنده ما در ایران جامعهشناسی نداریم. به جهت اینکه به اندازه کافی منابع دراختیار جامعهشناسان قرار نگرفته تا این کشور را پایش کنند، پس به ناچار بهصورت تئوریک صحبت میکنند. آنها حداکثر براساس یک برداشت از یک پایاننامه دانشجویی مسائل جامعه را تحلیل میکنند. ما به جامعهشناسان فرصت ندادیم و متأسفانه جامعهشناسان هم همت نکردهاند از این مخمصه رها شوند.
مطالعات اخیر شما بیشتر روی مسئله مهاجرت به کلانشهرها و آسیبهای اجتماعی ناشی از آن متمرکز بوده است. آیا دلیل توجه بیش از اندازه شما به این بُعد اجتماعی حاکی از این دیدگاه کلی است که مهمترین مسئله اجتماعی فعلی موضوع مهاجرت است؟
برای درک این موضوع باید یک گام به عقب برگردیم یعنی آنچه باعث شده الان موضوع مهاجرت بهعنوان یک مسئله مهم اجتماعی مطرح شود. در واقع مسئله اصلی مهاجرت نیست، مهاجرت تابعی است از مسئله مهمتری تحت عنوان عدممدیریت سرزمینی. در مطالعاتم مسئله عدممدیریت سرزمینی را با عنوان مهاجرت مطرح میکنم بهخاطر آنکه برای مخاطب قابل درک باشد. متأسفانه از سال1345 تا امروز به مدیریت سرزمینی بها داده نشده است. این بیتوجهی که با موج بیکاری و احساس کاهش امنیت در شهرستانها، روستاها و شهرهای کوچک همراه بوده باعث مهاجرت و انفجار جمعیت در کلانشهرها شده است. مهاجرت در گام اول ناشی از عدمتعادل منطقهای بوده که محصول عدممدیریتی است. عدممدیریت منطقهای افراد را مجبور به مهاجرت به کلانشهرها کرده که هم در مبدا و هم در مقصد مشکلاتی ایجاد میکند؛ در مبدا تمام سرمایه انسانی که شامل منابع عاطفی، اخلاقی، فرهنگی، مادی و... است از بین میرود. در مقصد نیز کل نیروی انسانی متراکم میشود که یک بخش آن مستهلک میشود و بخش دیگر آن به حاشیهنشینی روی میآورد.
طبق آمارهای رسمی وزارت مسکن و شهرسازی و وزارت کشور، ما با حداقل 11میلیون حاشیهنشین روبهرو هستیم و طبق دستورالعمل رهبری برای کنترل آسیبهای اجتماعی، حاشیهنشینی یکی از 5اولویت اول است. شما حاشیهنشینی را چطور تعریف میکنید و از دیدگاه شما حاشیهنشین به چهکسی اطلاق میشود؟
اغلب حاشیهنشینی را بهصورت کالبدی تعریف میکنند؛ یعنی افراد به دلایلی که بیشتر ریشه در مسائل مالی دارد در اطراف کلانشهرها بیتوته میکنند. اما علاوه بر این میخواهم تعریف جامعتر و ملموستری از حاشیهنشینی در کلانشهرها ارائه دهم. طبق این تعریف حتی بنده نیز جزو حاشیهنشینها هستم؛ فردی که از شهری دیگر به کلانشهری مثل تهران مهاجرت کرده در سازوکار اجتماعی و فرهنگی زندگی میکند که این سازوکار به هیچ عنوان مطلوب زندگی او نیست. حاشیهنشینها تنها در تهران متمرکز نیستند؛ علاوه بر مجموعه شهری تهران، اصفهان، مشهد و شیراز در تمام مراکز استانی ما شاهد حاشیهنشینهای کالبدی و غیرکالبدی هستیم. این موضوع نظام اجتماعی فرهنگی جامعه را بهشدت تهدید میکند و در واقع به صراحت میتوان گفت نظام اجتماعی ما در حال زوال و تخریب است. در نتیجه در اینباره یقین دارم بخش عمدهای از مشکلات فرهنگی و اجتماعی کشور ما ناشی از عدمتعادل منطقهای و مهاجرت است.
عدمتعادل منطقهای و مهاجرت چه ارتباطی با افزایش آسیبهای اجتماعی و جرمخیزی در کلانشهرها دارد؟ و روند افزایش حاشیهنشینی چه اثرات و تبعاتی در آینده خواهد داشت؟
با مهاجرت به کلانشهرها بخش عمدهای از کنترل اجتماعی از میان میرود. افراد در شهر و محلههای خود به وسیله جامعه کوچکی که آنها را میشناسد و زیر ذرهبین دارد، کنترل میشوند. این کنترل اجتماعی که هزینهای هم ندارد باعث میشود خطاها و لغزشهای بسیاری از اشخاص سر نزند. اما وقتی آنها بهدلیل عدمتعادل منطقهای مجبور میشوند به شهرهای بزرگ مهاجرت کنند دیگر آن کنترل اجتماعی با آن قدرت دافعه از لغزش و خطا وجود نخواهد داشت. پس همین احساس، وقوع رفتار ناهنجار را بهصورت بالقوه در افراد مهاجر افزایش میدهد. شرایط، موقعیتها، شغل، محل زندگی و عوامل دیگر میتواند رفتار ناهنجار بالقوه را به فعلیت برساند. این در حالی است که در دنیا هیچ کنترلی در تراز با کنترل اجتماعی- که بسیار کمهزینه هم است - نیست. افراد وقتی به اجبار مهاجرت میکنند با زوال و از میان رفتن کنترل اجتماعی، دولتها و حکومت به ناچار برای نظارت باید از کنترل نظامی - انتظامی (هزینهبر و جبری) استفاده کنند. در نتیجه اگر مسئله عدمتعادل منطقهای (نابرابری اجتماعی و اقتصادی در مناطق مختلف کشور) مهاجرت اجباری حل شود، بسیاری از آسیبهای اجتماعی که منجر به جرم و جنایت در کلانشهرها میشود تقلیل مییابد.
بیتفاوتی اجتماعی و بیتوجهی به زیست شهری در کلانشهرها و سوق یافتن افراد به فردگرایی مفرط در شهرهای بزرگ را چگونه تحلیل میکنید؟
مهاجرت، عناصر مشترک اجتماعی را تحتالشعاع خود قرار میدهد. افرادی که از مناطق و شهرهای مختلف مهاجرت کرده و در کلانشهرها متمرکز میشوند بهدلیل اینکه هیچ عنصر مشترکی ندارند و در مقابل کنشهای اجتماعی، واکنشهای بیطرفانه و بیتفاوتمحور از خود نشان میدهند. اما اگر همین افراد در سامان و نظام اجتماعی خود قرار گیرند در مقابل کنشهای اجتماعی، نوعی واکنش که ناشی از مسئولیت اجتماعی است از خود نشان خواهند داد.
چگونه میتوان بیتفاوتی اجتماعی در کلانشهری مثل تهران را کاهش داد؟
مردم باید به این باور برسند که بیتفاوتی اجتماعی در وهله نخست بهخود آنها آسیب میرساند. برای این درک باید نهادهای اجتماعی مسئولیتهای اجتماعی در کلانشهرها را بهعنوان تکلیف اجتماعی معطوف به فایده تعریف کنند. این اقدام در کوتاهمدت و بدون حل مسئله مهاجرت قابل اجرا نیست. در طول 10سال گذشته جمعیت تهران 350هزار نفر افزایش یافته است. وقتی این حجم مهاجر در جمعیت 8میلیونی شهر تهران وارد میشود عملا تعاملهای اجتماعی مردم این شهر را مخدوش میکند و در نتیجه تمام برنامههایی را که برای کاهش بیتفاوتی در کلانشهرها اجرایی شده تحتالشعاع قرار میدهد. در واقع ما دچار بیتفاوتی اجتماعی هستیم که بخشی از آن به گرفتاریهای روزمره برمیگردد و بخش مهمتر آن به ناآشنایی، ناشناس بودن و عدموجود یک عنصر مشترک در بین افراد ارتباط دارد.
باتوجه به چالشهایی که اعلام کردید، جامعه ایران درگیر آنهاست؛ چشمانداز جامعه ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟
برخلاف تمام بدبینیها و ایرادتراشیها چشمانداز جامعه ایران را بسیار نیکو و روشن میبینم. نسل جدید نسلی باسواد، دنیادیده و جهانی است. من با جدیت تمام بر این باورم که همه گیر و گرفتاریهایی که توسط نسل من ایجاد شده با دستان نسل جدید و نسل بعد از آن گرهگشایی خواهد شد. در آینده نزدیک یا فرصت را برای نسل جدید فراهم میکنیم و به تبع آن جوانان وارد میدان میشوند و مشکلات را از میان بر میدارند یا آنها خودشان فرصت را از ما میگیرند و مسائل را حل و فصل میکنند؛ به عقیده من چشمانداز جامعه ایران از این 2جنبه خارج نیست و هر 2جنبه خوشبینانه و نیکوست. در پایان هم باید اضافه کنم که ما مردم سرسختی هستیم و خوشبختانه با تمام مشکلات و مسائل موجود امید به زندگیمان رو به افزایش است.
ـ جامعه و مردم ما سیاسی هستند و این رویکرد آسیب رسان بوده و باید اصلاح شود
ـ بخش عمده ای از مشکلات فرهنگی و اجتماعی کشور ما ناشی از عدم تعادل منطقه ای و مهاجرت است
ـ مردم باید به این باور برسند که بی تفاوتی اجتماعی در وهله نخست به خود آنها آسیب می رساند
ـ در آینده یا فرصت را برای نسل جدید فراهم می کنیم ویا آنها خودشان فرصت را از ما می گیرند و مسائل را حل و فصل می کنند
ـ در ایران ما جامعه شناسی نداریم وبه اندازه کافی منابع دراختیار جامعهشناسان قرار نگرفته تا کشور را پایش کنند