جمشید مشایخی خودش بود
عباس امامی ـ روزنامهنگار
سلام استاد! چرا گرفتهای؟... آره میدونم یه سردیس ازت ساختند و کار گذاشتند که اصلا شبیه خودت نیست. اما نگران نباش. هیچ جای این مملکت کسی شبیه خودش نیست. خیلیها هم اصلا خودشان نیستند و بعدا میفهمند کی هستند و چی هستند. طرف تا وقتی باباش زنده است فکر میکنه یه مادر داره با دو تا خواهر و برادر اما بعد از مرگ پدرش وقتی پای انحصار و وراثت وسط میاد، دو، سه تا مادر با 10، 12 تا خواهر و برادر پیدا میکنه. تازه اینکه چیزی نیست. یک نفر بود، وقتی آمد پایتخت کلی عوض شد. بعد برای اینکه کاملا عوضی بشه یک خانواده جدید کاملا «تهرونی» دست و پا کرد. بعضیها هم اهل تعمیر و نگهداریاند. به یک تغییر جزئی رضایت میدن. عنبرانی فرد میشود عنبرانی مفرد. شخص شخیصی هم هست که تو اداره حاجیپوره، تو شرکت خصوصی خودش حاجی بور و تو محل حاجی تور. وقتی کار مهمی باهاش دارن میفرستند ثبت از خودش استعلام بگیره. برای همین، این سردیسی که به نام جمشید مشایخی ساختهاند و اصلا مثل شما نیست، اصلا نباید موجب ناراحتی و گلایه شما بشه.
اگر خاطر شریف باشد، وقتی هنوز راهی عالم ناز نشده بودید، آدمها تو اینستاگرام، فیسبوک و تلگرام کلی عکس از خودشون میگذاشتند. خدایی کدوم شبیه خودشون بود؟ توی یک عکس فیلسوف بودند، توی یکی هنرمند و توی یکی منتقد. تازه اینستاگرام و تلگرام وسایل ارتباطی جدیدند. تو همین خواستگاریهای سنتی میبینی دختر، نه شبیه باباشه نه شبیه مادرش. هر تکه از صورتش هنر دست یک جراحه. آره، ناراحت نباش. اما راستش من خیلی غصه میخورم. آخه تو، توی دنیای ما همیشه خودت بودی حتی اگه تو فیلمها ناصرالدین شاه میشدی، رضا تفنگچی میشدی و کمالالملک میشدی، همیشه خود جمشید مشایخی بودی؛ هنرمند، بزرگوار و مردمدوست بودی، اما این سردیس... .