سحر سخایی، نویسنده و آهنگساز
جریان موسیقی در ایران، ناگزیر بود تا برای ماندن، تن به قوانین دهد و یکی از بسیار دلایلش برای رفتن به سوی شعرهای عارفانه و مضامین معنوی، بیش از آنکه انتخابی زیباشناسانه باشد اجبار زمانه بود.
همین رفتن موسیقی به سمت کلامی که از قرنها پیش میآمد آرامآرام به موسیقی کلاسیک ایرانی وجهی بیزمان و مکان داد. بیزمان و مکان از این حیث که آن را از آینه اتفاقات جامعهاش جدا و تبدیلش کرد به ونوسی که بقیه تماشایش میکردند و از زیبایی و اصالتش لذت میبردند. ونوس ما دیگر مایل نبود به اتفاقات روز خیره شود. این بیزمانی و مکانی هنر کلاسیک اتفاقا کمکش میکرد تا از هر شتابزدگی و ابتذالی در امان بماند در ازای آنکه دیگر روح زمانه خود نباشد و این وظیفه را به گردن موسیقی و هنر مردمپسند بنهد.
سال۱۳۷۰ یک تصنیف بهیادماندنی را به نام خود کرد. تمنای وصال عبدالحسین مختاباد که با شعری از شیخ بهایی در گوش مردم پیچید؛ شعری پر از حسرت و نرسیدن و پر از معشوقی آسمانی و پر از آرزو. تو گویی بازتاب وضعیت جامعهای از بحران گذشته، در آرزوی وصال آرامش و در آغاز سالهایی که به نام سازندگی یکییکی میآمدند و تلاش میکردند دوران را به شیوه تازه خود رقم بزنند. همین اشتراکات، تصنیف مختاباد را بر زبانها انداخت؛ تا کی به تمنای وصال تو یگانه/ اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه/روزی که برفتند حریفان پی هر کار/ زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمّار. تفسیر، بعد از سالها آسانتر است. به آن آگاهم. از همین روست که گمان میکنم تمنا و حسرت و آینده نامعلوم این شعر بیخودی نبود که آن همه محبوب شد. جامعه خود را در آن میدید.
فرهاد فخرالدینی در این سال با موسیقی همراه جستوجوهای بیپایان مرادبیگ و حسامبیگ شد. سریال روزی روزگاری و آن حال کمیاب خسرو شکیبایی که بارها و بارها در افق بیانتهای صحرا با اسبش گم شد و موسیقی فخرالدینی ما و او را بدرقه کرد.
گفتم که موسیقی مردمپسند خارج از ایران از همین سالهاست که دست از واکنشی در برابر چیزی بودن میکشد و روی پای خود میایستد. یکی از چهرههای نسبتا تازهاش با پیشینه نجفآبادی در آرزوی اصفهان و برگشتن به آن آواز میخواند و جای دیگر ترانه پریچه را به سال۱۳۷۰ تقدیم میکند. ترانهسرایان و آهنگسازان بزرگ پیش از انقلاب هنوز فعالاند و همین است که هنوز و تا مدتها بعد میشود به شنیدن موسیقیهای خوب آن سوی آب امیدوار بود.
محمدرضا شجریان همچون سال پیشین با گروه تازهاش سرگرم تورهای کنسرت خارج از ایران است. در یکی از همین کنسرتها تصنیفی با شعر ملکالشعرای بهار و ملودیای از مرتضیخان نیداوود؛ فریادهای مرغی گرفتار، در قفس، بیپناه و نگران. ونوس ما آنچنان هم مشغول خود نیست را خواند.
فهیمه پناهآذر؛ روزنامه نگار
آغاز دهه 70 در تلویزیون با سریالهای ماندگار همراه بود، یکی از این سریالها که جمعهشبها روی آنتن شبکه یک میرفت، «گل پامچال» بود؛سریالی با تیتراژ جذاب و شعری که هنوز هم در خاطر خیلیها مانده و آن را زمزمه میکنند. 27سال از آن روزگار میگذرد اما هنوز هم وقتی گل پامچال روی آنتن میرود، مخاطب خود را دارد. سال 70 جنگ تمامشده بود اما قصه لیلا توسط افرادی که جنگ را مستقیم و غیرمستقیم تجربه کرده بودند، دنبال میشد. کشتهشدن تکتک اعضای خانواده لیلا بهخصوص کسانی که سالها در دل جنگ بودند، برای همه لحظات تلخی را یادآوری میکرد. دختری با لهجه شیرین جنوبی که ستاره جعفری نقش آن را بازی میکرد و زندهیاد داوود رشیدی پدربزرگش بود. کامبوزیا پرتوی این سریال 586دقیقهای را نوشت. در این سریال بازیگران دیگری چون فاطمه معتمدآریا، رضا بابک، مرحوم پروین سلیمانی، مرحوم کیومرث ملکمطیعی، محمود بصیری، مهری مهرینیا و... حضور داشتند.
غروب ظهوری
عبدالرضا نعمتاللهی،روزنامه نگار
تقی ظهوری در اسفند 1370 درگذشت. او 21سال پیش از این تاریخ از سینما خداحافظی کرده بود. متن خداحافظیاش در 6 مهر 1349 در صفحه اول روزنامه اطلاعات چاپ شد. نوشته بود میخواهد برای همیشه از سینمای فارسی کنار برود. ظهوری در سالهای میانی دهه 40 با نقشهای مکملش، شده بود یکی از شمایلهای فیلمفارسی. کنارهگیری ظهوری از سینما شبیه سناریوی فیلمفارسیها بود. گفته بود شهرت اذیتش میکند و میخواهد مثل مردم عادی زندگی کند. بعد هم رفت مکه و «آب توبه» روی سرش ریخت و دیگر پایش را به سینما نگذاشت.
چهار شنبه 12 دی 1397
کد مطلب :
43285
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/80Y5
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved