• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
چهار شنبه 21 آذر 1397
کد مطلب : 40622
+
-

چرا باید شعر بخوانیم؟ چرا به شعر نیاز داریم؟

شفای شعر درمان بلاتکلیفی‌های درونی ما

محمد پروین| شاعر و داستان‌نویس

بارها پیش آمده که میان صحبت‌های روزانه، بیت‌ها یا سطرهایی از شاعرها را خوانده‌ایم که وصف حال آنی یا حس درونی‌مان بوده است. چرا شعر شفای درونی ماست؟ چرا وقتی در تنگنای روحی هستیم سطری یا بیتی تمام آن وضع را به مخاطب حرف‌‌مان انتقال می‌دهد؟ پاسخ این پرسش ساده نیست. شعر محصول فرایندی پیچیده است که از فعل و انفعالات درونی- احساسی در کنار زیست (شخصی و اجتماعی) و اتفاقات برمی‌خیزد. حاصل این تجربه در کنار رنج کلمه بُردن، شعر می‌شود. ساده‌ترین وجه آن انتقال موجز اما گیرای آن است. گفتن تمامی چیزهایی که در نهان است با اتمسفری که درونش از لحاظ موقعیت (مکانی و زمانی) وجود دارد، آدم را درست وسط واقعه می‌گذارد؛ واقعه‌ای که دارد زیستش می‌کند. شعر درونی‌ترین و شخصی‌ترین حالت درونی است.

 دوری از شعر، دوری از خودمان است. دوری از خودمان سبب رنجش درونی‌مان می‌شود. در روزگاری که بلاتکلیفی حرف اول تحولات فکری هر کسی را می‌زند و بی‌حوصلگی به اوج خودش رسیده است، شفا را در چیزی غیر از درون‌مان جست‌وجو می‌کنیم. بله پول و شرایط اقتصادی مهم است، اما چیزی که به آن بی‌توجه هستیم فرهنگ و تحولات درونی‌مان است. مولانا می‌گوید: از همان‌جا که رسد درد همان‌جاست دوا. شعر باعث جدایی آدم از خودش و حالات درونی‌اش نمی‌شود. پیوند‌دهنده خودش با جامعه می‌شود؛ پیوند‌دهنده آدم‌ها با همدیگر؛ راه ارتباطی که در یک کنش پیچیده به ساده‌ترین حالت رخ می‌دهد. هم‌زیست می‌شود، هم‌کلام می‌شود، خودش را به شکل رفتار نشان می‌دهد. اما دوری از این فرهنگ و دوری از شعر مانند جداشدن روح از تن است؛ روحی که به غذا نیاز دارد؛ مانند تن. روحی که احتیاج به نور دارد. این غذا و نور نه در پول است و نه در تلویزیون و سینما. روح بیمار و رنجور می‌شود؛ مانند تن. باید درمان شود اما این درمان نه در گذراندن زمان میان خیابان‌ها و کافه‌هاست و نه چنگ‌زدن به رابطه‌های بیمار. خوراک روح باید از جنسی باشد که سال‌هاست درکش کرده است. حرف آدم را زبانش بیان کرده و تکرار شده است؛ سینه‌به سینه. بی‌توجهی به بیماری آدم را دچار عارضه می‌کند. زمانی که در تنهایی به‌خودمان رجوع می‌کنیم، شروع به مرور کنش‌ها و حالت خودمان می‌کنیم. تن بی‌روح، جامعه را هم دچار آسیب می‌کند، بی‌اخلاقی را ترویج می‌کند. حکمت شعر شفای چندهزار ساله است برای نشان‌دادن نور در تاریکی. در هر شرایطی کنار مردم بوده است؛در انقلاب،در مبارزات، در بیان روابط عاشقانه، در داستان‌گویی و غیره. چطور می‌توان چیزی به این مهمی را نادیده گرفت؛ چیزی که در سخت‌ترین شرایط تاریخ کنار مردم بوده است،پناه شده است،ظلم و تجاوز را دور زده است و با فرهنگ و قدرتش استبداد و بدی و دیکتاتوری را شکست داده است. حالا در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که اقبال به شعر کم شده است. با جامعه‌ای عصبی و بلاتکلیف و رنجور روبه‌رو هستیم؛ افرادی که اعتمادشان را از دست داده‌اند.

قبای شعر اصیل و ناب (نه شعر فرمایشی، نه شعر فست‌فودی، نه شعر دروغین، نه شعری که شعر نیست) می‌تواند مرهمی بر شانه‌های همین مردم شریف باشد؛مانند گذشته. ما احتیاج به خواندن داریم. ما نیاز به مراقبه روح خودمان داریم. این مراقبه و احتیاج باید زیر سایه قامتی باشد که هزاران تجربه (خوب وبد) گذشتگان را پشت‌سر گذاشته باشد،راهنما باشد و آن چیزی نیست جز شعر که شانه به شانه همین مردم تاریخ را ساخته است.

این خبر را به اشتراک بگذارید