چرا« آژانس شیشهای» فیلم نمونهای دهه 70 است؟
دماسنج دهه پوستاندازی
علی عمادی
دهه70 فصل پوستاندازی بود؛ لباس خاکی کنار رفت و پیراهن یقه 3سانتی زیر کتوشلوار تیره جای آن را گرفت. فانوسقه با قمقمه و کلت از کمر باز شد و کمربند چرم با جای موبایل، جای آن نشست؛ دوره سازندگی بود و هنگامه تقابل ارزشها با سرمایه. آرمانگرایی که تا قبل از این خریدار داشت کمکم از سکه افتاد و نسلی که یک دهه سکاندار میدان بود، محترمانه و غیر از آن کنار گذاشته شد. آدمهای جنگ وقتی به شهر برگشتند، زندگی دیگری در انتظار خود دیدند. «حاج کاظم» از فرماندهی به مسافربری تنزل درجه یافت و «عباس» که تا قبل جنگ روی زمین کشاورزی میکرد با تراکتور، به همان زمین برگشت، بدون تراکتور.
سینما خیلی دیر به یاد این نسل آرمانخواه جداافتاده افتاد. در میانه دهه70وقتی سازندگی دیگر هواخواه نداشت و جامعه مدنی به خواسته عمومی تبدیل شد، در میانه صفآراییهای سیاسی و جناحی، فیلم سینمایی «آژانس شیشهای» در جشنواره 16فیلمفجر روی پرده رفت تا تقابلهای سیاسی و فرهنگی وقت، بیش از پیش داغ شود. جمله ابراهیم حاتمیکیا- سازنده این فیلم - در نشست مطبوعاتی جشنواره، خود گویای عمده این دعوای اجتماعی بود؛ «سؤال من از آقای خاتمی این است که آرمانگرایی چه جایگاهی در جامعه مدنی دارد؟»
آژانس شیشهای، دماسنج دهه 70شد؛ جایی که تقابلهای این دهه رنگ سینما را بهخود دید. دیالوگ مشهور «سلحشور» (رضاکیانیان) و «حاج کاظم» (پرویز پرستویی) گویای این وضعیت بود. هر دو به زعم خود، محق بودند و دیگری را ناحق میدانستند. مذاکره معنایی نداشت و هیچکدام نمیخواستند از مواضع خود کوتاه بیایند. این دقیقا بازتابی بود از رفتارهای سیاسی و اجتماعی آن دوره که البته بعدها شکل و شمایلی بسیار جدیتر بهخود گرفت. خشم امثال حاج کاظم فشردهتر شد و پیچیدگی سلحشورها، بیشتر. از این حیث میتوان آژانس شیشهای را مهمترین فیلم آن دهه شناخت. حاتمیکیا که خوب میدانست در شرایط بستهتر آن دوره با چنین فیلمی روی لبه تیغ راه میرود، سعی کرد در بیان روایت خود، مشی میانه را انتخاب کند؛ با صحنه رد کردن همراهان «اصغر» (اصغر نقیزاده) همراه جمله «خیبری سوز داره نه دود»، سوت و کف این طرفیها را خرید و با سکانسی که حاج کاظم برای شاهدان (بخوانید گروگانها)ی خود قصه «جنگ با غول» را تعریف میکرد، دل آن طرفیها را بهدست آورد. با این حال خود در میانه نماند و با نمایش بدلی از مرحوم عباس کیارستمی در صحنهای از فیلم، تیپایی به سینماگرانی زد که میانه خوبی با آنها نداشت. عمده فیلم در فضای بسته یک آژانس هواپیمایی میگذرد که شاید این انتخاب، به دلزدگی مخاطب میرسید اما کنشهای پیدرپی و دیالوگهای دلنشین که حاصل شناخت دقیق فیلمساز از آدمهای قصهاش بود، چنین خطری را از سر فیلم دور کرد. با تمام این احوال اشکال اصلی آژانس شیشهای وابستگی شدید آن به شناخت اتمسفر زمانه خود است؛ مخاطبی که فضا، رفتارها و مناسبات روز آن زمان را نشناسد، درک کاملی از قصه نمییابد. این تفاوت عمده آژانس شیشهای با «بعد از ظهر سگی» سیدنی لومت است؛ فیلمی که البته حاتمی کیا مدعی است آن را پس از ساخت فیلم خود دیده است.