دریای خزر گردم، خواهی تو اگر جونم
دریاچهپیمایی با اکبر اکسیر، طنزپرداز اهل آستارا
نگار حسینخانی
اکبر اکسیر- طنزپرداز معاصر- ساکن آستارا، این خاک و آبی زندانی بین جنگلهاست. از خزر که میپرسم، از افسانه و افسونهایش و شعرهایی که چون موج خیالش را هر روز دگرگون میکند، میگوید. اما شاکی است. میگوید: «به لطف اسکلهها/ ساحل پر از اسکلت ماهیست/ صدفها پودر شدهاند/ کارگران شیلات، پلاژدار/ قلیانهای میوهای، فانوس دریایی/ و ماهیان خاویاری در غیاب کیلکا/ اتاق خالی اجاره میدهند/ خزر، پر از عروس دریاییست/ میروم سر و گوشی آب بدهم!».
از خزر بگویید. چقدر تن به این آب زدهاید؟
من کهزاده این دریا هستم، چون بوتیماری کنار آن قدم میزنم و نوشتههای شناممنوع را میخوانم. تا امروز که 65ساله شدهام خودم را به آب نزدهام چون جایی که باید آبتنی کنیم یا شنا در آن ممکن نیست یا آلوده است. شاید در کودکی یکیدو بار مرتکب شنا شده باشم. اما خزر همیشه خبرهای بدش را به ما هدیه کرده است. گاهی دریایی که برای شما شاعرانه است، برای ما ویرانکننده مینماید. مخصوصا به وقت پیشروی آب که کل شهر تهدید میشود و باران چهره دیگری از خود به ما مینمایاند.
منوی دریایی شما برای پذیرایی از میهمانان چیست؟
اما درباره ماهیان و راهیانش؛ این دریا چنانکه راویان شیرینگفتار در کتابهای تاریخی مثل هزار و یکشب نوشتهاند زادگاه ماهیای است بهنام اوزونبرون که رازی در شکم خود دارد؛ رازی که تنها آقازادگان و ژنهای مثبت رازدار آن خواهند بود. این بسیار عجیب است که کنار دریا باشید و از این ماهی بینصیب مانده و دستی به شکم او نزده باشید. 65سالهام و چندبار بیشتر خاویار نخوردهام؛آن هم ریز و بیکیفیت و مربوط به زمان گشایش مرز ایران و جمهوری آذربایجان که وارد شده بود و تاریخ مصرفش گذشته. این از من و خانواده محترم اکسیر و ملیحهخانم(همسر اکسیر).
سهم شما ساحلنشینان از این دریا چیست؟
این دریا روی خوشی به ما نشان نداده و این روزها که بازار گرم است و همشهریان میخواهند از آستارا تا خلیج حسینقلی را بپیمایند، سفارش میکنم به گزارشهای تاریخنویسان توجهی نکنند،چون مردم تیتربین ماهوارهها هستند. آنها که «وا خزرا» سر میدهند که ببینید خزرمان را دزدیدند و بردند و خوردند. این بود شرح ما و این دریا که هیچگاه نتوانستیم از ساحل زیبایش استفاده کنیم. بسکه سرمایهگذاریها اشتباه بود. ما چون بوتیماری با ملیحه تنها کنار خزر حسرت مینوشیم. خزر برای ما سؤال امتحانی دوره دبستان است با پاسخ بزرگترین دریاچه ایران. اما کاش ظریفها بتوانند حق ما را از کنوانسیونهای دمکلفت بگیرند که اگر پیاده کنارش قدمزدیم بدانیم سهم ماست و اگر آبی بهصورت پاشید
حلالمان باشد.
افسانهها از این دریا چه میگویند؟
روزی این دریا 10متر بالا میآید. آن روز مردی میرسد، نخودی به این دریا میاندازد و آب این دریا عقب مینشیند. امروز که این افسانه را بهخاطر میآورم نخود همان قلوهسنگهایی است که شهرداری جلوی پیشروی آب ریخت که شهر را آب نبرد. یا پری زیبایی که رؤیای ماهیگیران آستارا بوده. وقتی صیادان به دریا میرفتند ممکن بود دختر زیبارویی را صید کنند که دم ماهیاش مثل توری در دریا میرقصد. صیدی که اگر نصیب ماهیگیران شود میتوانند در قبال آزادکردنش از او مرواریدی بگیرند و زندگی خود را دگرگون کنند. این بود که از آن دوران هرکس یکشبه به ثروتی میرسید میگفتند پری صید کرده است. یا از آن خیاطی میگویند که چرخ خیاطیاش طلسم شده بود و بازارش کساد. عزم کرد با آب خزر طلسم چرخ را بشکند. اما با چرخ خیاطی آویخته به گردن به دریا سقوط کرد و غرق شد.
از نشانههای این دریا بگویید.
گوشماهیهای دزدگیر، خانههای مردم حاشیه خزر است. مردم این گوشماهیها را کف حیاط خانههایشان میریختند که اگر شب کسی به آنجا آمد این موجودات ظریف زیر پایش صدا کنند. هرچند حالا بر اثر صید بیرویه ماهی اوزونبرون این گوشماهیها هم از بین رفتهاند. روزگاری بیش از 30تا 40کارخانه پودر صدف در آستارا بود که خوراک مرغ و طیور را مهیا میکرد و حالا همه تعطیل شدهاند. البته نشانه دیگری از این دریا و کناره دکلی به نام باتان اوشکون بود؛ یعنی کشتی به گل نشسته. میگویند این کشتی بارکشی بوده که از باکو برای ساخت بندر انزلی سنگ میآورده که به گل نشسته و سالها فانوس دریایی ماهیگیران بود. آن یادگار هم از بین رفت.
از خزر چه نوشتهاند؟
در کتاب قرابهای سفید، ضیاء موحد میگوید که آستارا تنها ساحلی است که طلوع خورشید را میتوان از آن دید. زنان قدیمی وقتی استخاره میکردند یا عزیزی در سفر دریا داشتند در دل آرزویشان را همراه با طلوع از ذهن میگذراندند. ناظم حکمت، شاعر نیز درباره این دریا میگوید: «امان از فریب جوهره خزر/ امان از ادابازیهای باد/ ... باد سیاه آبها را هار میکند/ زاده شده خزر، / گوراش خزر است.» ترانههای بسیاری هم درباره خزر نوشتهاند؛ مثلا دریای خزر گردم/ خواهی تو اگر جونم و... . البته خیلیها از خزر گفتهاند و نوشتهاند؛ مثلا کتابی به نام «ترانههای محلی ساکنان کرانههای جنوبی دریای خزر» نوشته الکساندر خودزکو وجود دارد.
گوشماهیها دزدگیر خانههای مردم حاشیه خزر است. مردم این گوشماهیها را کف حیاط خانههایشان میریختند که اگر شب کسی به آنجا آمد این موجودات ظریف زیر پایش صدا کنند. هرچند حالا بر اثر صید بیرویه ماهی اوزونبرون این گوشماهیها هم از بین رفتهاند