• یکشنبه 9 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 19 شوال 1445
  • 2024 Apr 28
چهار شنبه 24 مرداد 1397
کد مطلب : 27198
+
-

تفکر ما نسبت به موفقیت، سنتی است

علی شاه‌حسینی روانشناس اجتماعی از باورهای غلط نسبت به موفقیت و راه و رسم رسیدن به موفقیت در زمانه ما می‌گوید

تفکر ما نسبت به موفقیت، سنتی است

عیسی محمدی/خبرنگار

کیست که دوست نداشته باشد موفق‌تر و پیروزتر باشد و خودش و زندگی‌اش و توانایی‌هایش را بیشتر توسعه دهد؟ غالب انسان‌ها به طور غریزی، موفقیت و پیشرفت را دوست دارند و از هر چیزی که باعث شود به این آرزویشان برسند، استقبال خواهند کرد. گردش مالی بالای دنیای موفقیت و توسعه فردی نیز به همین علت رقم می‌خورد؛‌ چراکه مردم برای رسیدن به این آرزویشان، حتی حاضرند هزینه هم بکنند. اما بیشتر این کلاس‌ها و دوره‌ها به نتیجه نمی‌رسند. اساسا در حوزه آموزه‌های موفقیتی، باورها و افسانه‌های غلطی شکل گرفته که باعث می‌شود انرژی‌ها و زمان‌ها و انگیزه‌های بسیاری به هدر برود و نتیجه به‌دست‌آمده، افسردگی و یأس و سرخوردگی از این آموزه‌ها باشد. در این مورد، با علی شاه‌حسینی به گفت‌وگو نشسته‌ایم تا برایمان از این باورهای غلط و عمومی‌شده بگوید. شاه‌حسینی، دانش‌آموخته مدیریت و روانشناسی است. او معتقد است که این باورها، منجر به یأس و گوشه‌گیری جویندگان موفقیت می‌شود.

در دنیای موفقیت، باورها و افسانه‌هایی وجود دارد که دهان به دهان و سینه‌به‌سینه می‌چرخد و باعث هرزرفتن انرژی‌ها و زمان‌ها و عمرهای افراد در  مسیر موفقیت می‌شود. یکی از این باورهای عمومی، این است که باید شکست بخوری و پیروزی و موفقیت، آن‌طرف شکست‌هاست. 

موفقیت چیزی است که هر کسی دوست دارد آن را تجربه کند و روی قله‌هایش قرار بگیرد اما وقتی آدم‌ها روی این قله‌ها قرار می‌گیرند، غالبا خودشان افسوس می‌خورند که موفقیت به‌دست‌آمده، تک‌بعدی است و درنتیجه این تک‌بعدی‌بودن، خودشان را اذیت می‌کند. البته دیگران برایشان دست می‌زنند و هورا می‌کشند ولی خودشان افسوس می‌خورند. متأسفانه در حوزه موفقیت، آنقدر آدم‌ها را در یک حوزه پرورش می‌دهیم که زمینه‌های دیگری که شاید مهم‌تر هم باشند، از یادشان می‌رود. به طرف یاد می‌دهیم که به سمت کسب ثروت برود که خیلی هم خوب است اما چون تک‌بعدی پیش می‌رود، چیزهای دیگر مثل آرامش، خانواده و روابط و... را از دست می‌دهد. این‌جور موفق‌شدن فایده‌ای ندارد. چه بسیار افراد ثروتمندی که دوروبر خودمان می‌بینیم ولی نمی‌توانند یک وعده غذای معمولی و بی‌دغدغه بخورند، آن هم درحالی‌که شاید سن‌شان به نیم‌قرن هم نرسیده باشد. یا افرادی وجود دارند که از حیث علمی به جایگاه بالایی رسیده‌اند و کلی سمت دانشگاهی و مقالات چاپ‌شده و سخنرانی در سمینارهای ملی و بین‌المللی در کارنامه‌شان دارند اما تنها دارند زندگی می‌کنند و طعم شیرین خانواده‌داشتن و لقب «بابا» و «مامان» کسب‌کردن را نچشیده‌اند. وقتی هم از آنها می‌پرسید چه کار کرده‌اند، متوجه می‌شوید که همه هم‌وغم‌شان را گذاشته‌اند تا به درجات علمی بالا برسند.

 چرا چنین می‌شود؟

به‌دلیل افراط و عدم‌تعادل در زندگی. روایت داریم از پیامبر اسلام که حتی اگر کسی در عبادت هم افراط کند، از یاران ما نیست. در اخلاق و دین و دنیایمان نیز چنین توصیه‌هایی داریم که نباید به افراط و تفریط کشیده شویم. حالا این افراط در حوزه موفقیت هم به شکل‌های مختلف وجود دارد. مثلا من کسانی را می‌بینم که شکست می‌خورند و خوشحالند؛ می‌گوید «آخ‌جان من شکست خوردم و می‌خواهم اندازه نیوتن و اینشتین شکست بخورم و...» درحالی‌که حواس‌شان نیست که دنیای روزگار اینشتین و نیوتن با دنیای این روزهای ما فرق می‌کرده است. الآن با جست‌وجو در اینترنت می‌توانید هر حوزه‌ای را به‌راحتی پیدا کنید و اطلاعات‌تان را در آن بالا ببرید؛ مثلا اگر 10واحد اطلاعات کسب کرده‌اید، یک واحد هم اضافه کنید. زمان اختراع دوباره چرخ نیست؛ زمان اینکه هر روز شکست بخوریم و بعد به موفقیت برسیم، نیست.

 پس راه ‌رسیدن به موفقیت در زمانه ما چیست؟

امروزه اگر کسی بخواهد موفق شود، باید از مشاورها، مربی‌ها، آموزش‌های حرفه‌ای، کارگاه‌ها و... استفاده کند و میزان ریسک خود را به 80درصد موفقیت برساند و سپس اقدام کند. دنیای امروز، دیگر یک دنیای مه‌آلود نیست که بتوان در ابهام حرکت کرد؛ دنیای امروز، شیشه‌ای‌است و اینترنت، همه‌چیز را برای ما مشخص و روشن کرده است. متأسفانه استفاده از روش‌های سنتی، باعث می‌شود که افراد خسته شوند و اشتباهات مداوم داشته باشند و سرمایه و انرژی و انگیزه‌شان از دست برود و مدام بگویند کمرم شکست و چه و چه؛ درصورتی‌که هر کدام از آنها اگر از مشاور قدرتمندی استفاده می‌کرد، می‌توانست یک پدر و مادر، یک کارآفرین یا یک قهرمان ورزشی موفق شود.

 چرا چنین تفکری جا افتاده است و همه به آن اعتقاد پیدا کرده‌اند؟

 حتی در کارآفرینان بزرگ ما هم ‌چنین باوری وجود دارد؛ یادم هست که با یکی از جوانان بسیار موفق که کمپانی معروفی را هم راه انداخته بود صحبت می‌کردم و چنین حرفی را از او هم شنیدم که من از کسی که تا حالا در کسب‌وکارش شکست نخورده باشد می‌ترسم؛ چون بعد از این شکست خواهد خورد.
این متأسفانه همان تفکر سنتی است که هنوز هست. شما امروز به قهرمانان ورزشی در همین جام جهانی روسیه نگاه کنید؛ ستاره‌ها غالبا زیر 21سال سن دارند. این گروه دنبال موسفیدکردن در آسیاب نمی‌گردند و به‌واسطه حضور مربیان و مشاوران توانمند، پیش رفته و شکست نخورده‌اند اما در مقابل، سرگذشت مربیان و بازیکنان قدیمی را بخوانید؛ می‌بینید طرف الآن 60‌ساله شده و مدام دارد از خاطرات و شکست‌ها و سختی‌هایی که کشیده، صحبت می‌کند و خاطره می‌گوید؛ در حالی که وقتی شما به جوانان موفق امروزی و همین قهرمانان ورزشی نگاه می‌کنید، مدام از خودتان می‌پرسید که این اگر 60‌ساله بشود چه خواهد شد و به کجاها که خواهد رسید! بله، خیلی‌ها هستند که کارآفرین و چهره موفق هستند و مدام از شکست‌های خودشان با افتخار صحبت می‌کنند. جا دارد به این دوستان خداقوت هم بگوییم ولی باز هم جا دارد که به این دوستان بگوییم عزیزان دل! اگر شما مشاور و تیم قوی و متخصص داشتید، شکست نمی‌خوردید و به جای یک کارخانه معمولی با 3هزار نیرو، الآن فردی بودید مثل بیل گیتس با 20هزار کارمند و بازاری به گستره کره زمین؛ حالا هم می‌توانستید بازنشسته شوید و به کارهای دیگرتان بپردازید و شرکت‌تان نیز کماکان با قدرت به کارش ادامه دهد. شما نگاه کنید! الآن موفق‌ترین استارتاپ‌ها توسط کسانی ایجاد شده که صددرصدشان زیر 35سال دارند؛ یعنی کسب‌وکارهای امروز توسط این افراد، اداره می‌شود. دیگر دوران قبل نیست که ما برویم 50سال پادویی کنیم و خاک کارگاه بخوریم تا استادکار شویم. کسانی که نسخه می‌پیچند که باید شکست‌ها را دوبرابر کنید و شکست‌های بیشتری بخورید، براساس نگاه و بینش خودشان نسخه می‌پیچند. جوان‌های امروزی بروند و از جوانانی که به موفقیت رسیده‌اند و در همه‌چیز توانسته‌اند متعادل باشند، راهکارها را بگیرند.

 آیا تنها دلیل این باور همین است؟

نه! یک دلیل دیگر هم دارد؛ آن ‌هم اینکه مدرسان و آموزش‌دهندگان ما در حوزه موفقیت، تئوریسین و اهل نظر هستند ولی خودشان اهل عمل نیستند. نزدیک 5درصد از مدرسان موفقیت در جامعه ما که درس موفقیت و کسب‌وکار و بازاریابی می‌دهند، خودشان کسب‌وکار شخصی دارند؛ 95درصد دیگر فقط جمله‌ها و فرمول‌های قشنگ را حفظ کرده‌اند و تکرار می‌کنند. یک‌سری الگوهای کشورهای خارجی را هم آورده‌اند و بزرگ کرده‌اند و دارند به جوانان ما ارائه می‌دهند. خودشان به‌طور عمیق و تجربی، وادی کسب‌وکار را لمس نکرده‌اند. امروزه در دنیا، الکس فرگوسن ـ مربی معروف منچستریونایتد ـ را به دانشگاه‌های کسب‌وکار دعوت می‌کنند تا درس کسب‌وکار بدهد؛ با آنکه دکتری ندارد. اما چنین فردی می‌داند که ریسک و خلاقیت و کسب‌وکار چیست؛ این را درک کرده، لمس کرده و تجربه کرده. او می‌داند که کار تیمی و نوآوری و تحمل شکست و... یعنی چه. باید به سمتی حرکت کنیم که آموزش‌دهندگان ما فیلتر و کنترل شوند؛ درست مثل نظام مهندسی که به مهندسان، پروانه و مجوز می‌دهد.

 پس نتیجه‌ای که از صحبت‌های شما می‌گیریم، این است که نظام موفقیتی سال‌های اخیر ما با نظام موفقیتی دهه‌های 60 و 70 فرق کرده؛ درست است؟

ما از ائمه معصومین روایت داریم که با روش‌های دیروز، نمی‌توانیم فرزندان امروزمان را تربیت کنیم؛ طبیعی‌است که با روش‌های دیروزی هم نمی‌توانیم کسب‌وکارهای امروزی را رونق ببخشیم و اداره کنیم.

 برسیم به باور دیگری که در دنیای موفقیت خیلی جا افتاده؛ باور درجه‌یک‌بودن و بهترین‌بودن؛ همان شعار معروف بنز که یا بهترین یا هیچ. نظرتان درباره این باور موفقیتی چیست؟

این شعار بهترین یا هیچ، برای برندی که نیم‌قرن است دارد فعالیت می‌کند و قابلیت‌ها و توانمندی‌هایی را در خودش می‌بیند، امکان‌پذیر است؛ چراکه برای بهترین‌شدن با 5درصد فشار بیشتر به خودش، به این نتیجه می‌رسد اما برای یک جوان 24ـ23ساله، چنین شعاری درست نیست؛ چون خودش را تحت استرس و فشار قرار می‌دهد؛ در نتیجه نمی‌تواند بهترین باشد، پس ترجیح می‌دهد هیچ بشود. بنابراین یک آدم نباید این استراتژی را برای خودش تعریف کند. این استراتژی بهترین‌بودن فقط مناسب سازمان‌هاست؛ چون این سنگینی بهترین‌بودن روی چندصدنفر پخش می‌شود و فشار چندانی به آنها وارد نمی‌آورد. ولی اگر من به‌عنوان یک فرد چنین استراتژی‌ای را برای خودم تعریف کنم، فشار و بار زیادی روی روان و اعصاب من وارد می‌شود و اصلا شالوده فکری و ذهنی‌ام فرومی‌پاشد؛ اصلا دیگر از روابط و اوقات فراغت و خانواده و... هم نمی‌توانم لذت ببرم. یک فرد نمی‌تواند بی‌عیب و نقص باشد ولی یک سازمان، می‌تواند. من به‌عنوان یک فرد شاید بتوانم در یک وادی عالی باشم ولی بی‌نقص‌ترین و بهترین، نمی‌توانم باشم؛ مگر اینکه آنقدر خودم را رنج بدهم که از زنده‌بودنم لذت نبرم؛ تبدیل به ماشینی بشوم که فقط مترجم یا سخنران یا ورزشکار خوبی باشم.

 دیگر چه باورهای غلطی در حوزه موفقیت وجود دارد که بهتر است از آنها دوری کنیم؟

مشکل فراگیر دیگری که در این حوزه وجود دارد، این است که غالبا افراد سعی می‌کنند داستان‌ها و حکایت‌ها و باورهایی را به دیگران القا کنند، درحالی‌که خودشان پایبند آنها نمی‌مانند؛ یعنی به دیگران می‌گویند بپر، ولی خودشان نمی‌پرند. جویندگان موفقیت از این ‌پس یادشان باشد که از مدرسان موفقیت بپرسند که خودشان چرا این کارهایی را که سفارش می‌کنند، انجام نمی‌دهند. چرا کسانی که درس یک‌شبه میلیاردرشدن می‌دهند، خودشان مشکل مالی دارند؟ چرا کسانی که در عرصه زبان انگلیسی مدعی فرمول‌های ابداعی یکی‌دوماهه هستند، خودشان زبان‌شان خوب نیست؟ در این موارد، شنونده باید عاقل باشد؛ باید این سؤال‌ها را بپرسد. این حکایت‌ها و باورها در صورتی روی ما اثرگذار خواهد بود که گوینده، خودش عامل به آنها بوده باشد.

 باور دیگری هم که خیلی روی آن مانور می‌دهند، سریع‌رسیدن است. شما هم اشاره کردید که الآن دیگر زمانه وقت‌گذاشتن و سنتی فکرکردن نیست. این باور آیا درست است؟

بستگی به موقعیتش دارد. کسی که تبلیغ می‌کند یک، دو یا شش‌ماهه به فلان نتیجه می‌رسید، این درست نیست. اما الآن هم مثل روزگار قدیم نیست که بخواهید 10سال وقت بگذارید و از کسب‌وکار و فعالیت‌تان نتیجه بگیرید. اگر مشاور خوبی داشته باشید، حداقل 13و حداکثر 24‌ماه وقت لازم دارید تا از کسب‌وکارتان نتیجه بگیرید یا به این نتیجه برسید که از آن نمی‌توانید نتیجه بگیرید و باید دست‌ به‌ کار دیگری بزنید و بااقتدار بپذیرید که اشتباه کرده‌اید. ولی کسب نتایج یک‌شبه، یک‌ماهه و شش‌ماهه غیرممکن است و در نهایت، منجر به افسردگی و یأس می‌شود.

 به نکته جالبی اشاره کردید. احساس می‌کنم اگر این باورهای موفقیتی غلط اجرا شود و نتیجه‌ای نداشته باشد، منجر به افسردگی و یأس و خودخوری جوانان ما خواهد شد؛ امری که باعث هرزرفتن انرژی‌های زیادی می‌شود. نظر شما چیست؟ آیا چنین جوان‌هایی را دیده‌اید که به‌واسطه شکست در این قاعده‌های موفقیتی، دچار سرخوردگی و یأس شده باشند؟

از این جوان‌ها خیلی دیده‌ام. جوان‌هایی که در خانه نشسته‌اند و می‌گویند که همه دروغ می‌گویند؛ همه آدم را اشتباه هدایت می‌کنند. وقتی علت را می‌پرسی، می‌گویند یک سمینار و دوره‌ای رفته‌اند یا سی‌دی‌هایی خریده‌اند و بعدها فهمیده‌اند که همه آنها توهم بوده و متوجه شده‌اند که خود استاد هم به این نتایج نرسیده است؛ درنتیجه این جوان‌ها با ذهن جوان و کوچک‌شان نسبت به همه بدبین شده‌اند و کناره گرفته‌اند. خانواده‌ها باید خیلی مراقب باشند که بچه‌ها در مسیر موفقیت، دنبال چه کسانی می‌روند؛ باید دقت زیادی صرف این قضیه شود.

 چراکه ممکن است نتیجه‌اش افسردگی و یأس و رخوت باشد؟

بله، کاملا. 

  آیا نظارتی بر مدرسان موفقیت ما وجود دارد؟

اولا که واقعا نظارتی وجود ندارد و مشکل از همین‌جاست؛ ثانیا ما چرا همه‌اش منتظریم دیگران بیایند و برایمان تصمیم بگیرند؟ باید خودمان تصمیم بگیریم. مردم خودشان بیایند و نظارت کنند. الآن فضای مجازی کمک زیادی به شفافیت در این حوزه کرده است و مردم می‌توانند خیلی صریح نظر بدهند و کسی را دوست نداشته باشند یا کسی را دوست داشته باشند و تبلیغش را بکنند. الآن من در رسانه ملی کسی را می‌بینم که با لقب دکتر از او یاد می‌کنند اما من که کارم این است، می‌دانم که طرف حتی فوق‌لیسانس هم ندارد! واقعا چه اتفاقی دارد می‌افتد؟ سازمان‌ها و رسانه‌ها باید دقت کنند؛ خود مردم هم که می‌توانند بهترین فیلترکننده و انتخاب‌کننده باشند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید