
عید سمسارها رسید
درباره پرفروشهای قدیمیترین راسته سمساریها در روزهای پایانی سال

سحر جعفریانعصر-روزنامه نگار
همین که نوروز، دستش را میگذارد توی دست بهار و به قول فریدون مشیری «نرمنرمک میرسد...»، جنبوجوش به هر جان و جایی میافتد؛ از شاخههای خشکی که تر میشوند تا خانهتکانی و شلوغشدن بازارهای کساد... حتی بازارهای نهچندان معمول را هم رونق میبخشد و با وجود روزهای قبل، مشتری به میانشان میکشاند. مانند بورس قدیمی گروبرداری، امانتفروشی یا همان سمساری در خیابانهای مازندران و مدنی؛ راستهای که سالهای بسیار است سمسارچیهای کهنهکار از نسل نمکیها، کاسهبشقابیها و سوزنسنجاقیهای دورهگرد یکی مثل مشصادق یا کسی مثل اللهمراد کرکره دکانهایشان را بالا دادهاند و سمساران جوانتر نیز مغازههای نو ساختهاند و خدمات بابروز ازجمله سمساری در محل، سمساری آنلاین و سمساری آنتیک ارائه میدهند، مانند بهمن که مسترسمسار است و احمد که علاءالدینشاپ دارد. این روزها در این بازار متفاوت، مبل و صندلیهای کارکرده، فرشهای پاخورده، یخچالهای تعمیری، لوسترهای کریستالی، تلویزیونهای جعبهای، رادیوهای لامپی، همزنهای دستی، مایکروفرهای خطوخشدار، آفتابه و لگنهای مسی، کامپیوترهای کلاسیک تا مورد عجیب و غریب کفش میت و زیرخاکیهای عتیقه، خرید و فروش میشوند.
پرفروشهای عیدانه سمساریها
فرقی نمیکند مشتری دنبال شیر مرغ باشد یا جان آدمیزاد یا حتی عجیبتر از این دو را جستوجو کند؛ خیلی از اجناسی که بخواهد میتواند لابهلای خنزرپنزرهای دکانهای خردهریزفروش خیابان که از کف تا سقف روی هم چیدهشدهاند، پیدا کند. اسماعیل، کارگر یکی از دکانهای سمساری میگوید: «سخته... مثل پیداکردن سوزن وسط انبار کاه، ولی خب جوینده، یابنده است...». این روزها که سر اسماعیل و باقی سمسارها شلوغ است، بهطور میانگین روزانه برای بیش از 100مشتری تلفنی، 150مشتری حضوری و بسیاری مشتریهای آنلاین که تعدادشان خیلی بیشتر از روزهای قبل است، پرچانگی میکند. اسماعیل از پرفروشترین وسایل به وقت این روزها که عید به راستهشان آمده، میگوید: «مبلهای سلطنتی، فرشهای طرح دستباف، تابلوفرش، پرده، برقیهای آشپزخانه مثل بخارپز، غذاساز...»
مستر و علاءالدین و شاخمجازی؛ همه درکارند
سمساریهای این راسته شلوغ هر یک به شیوهای قصد تورکردن مشتری دارند. بعضی با رنگ و لعابدادن به تابلوهای سردر دکان که اغلب عناوینی ویژه میانشان دیده میشود، مانند «مسترسمسار»، «سمسارباشی» و «پاونشاپ علاءالدین» یا با خوشچینی ویترین مغازه و جلوی دست گذاشتن اجناس پرفروشی که آکبندهای گران دارند. مسترسمسار همان بهمن است که از زبان چرب، هیچ کم ندارد و احمد هم تابلوی «علاءالدینشاپ» را بالای سمساریاش کوبانده. بعضی دیگر هم که تعدادشان کم نیست، دست به دامن بلاگرهای بازارگرد و فضای بیدروپیکر مجازی شده و میشوند؛ نشان به آن نشان که سمساری کوچک کریمسمسارچی، یکی از قدیمیهای این راسته برای بسیاری از مشتریها که میگذرند، آشناست: «ا... این همون سمساریه که دیروز اون دختر معروفه توی اینستا داشت تبلیغ میکرد... اینم همون تلویزیون کمدیه و چوبیه که بهش تکیه دادهبود...». با این همه اغلب مشتریها زرنگند و حواسشان به جیبشان هست تا به راحتی دُم به تله تبلیغات ندهند. البته وسوسه خرید خردهریزهای سمساریهای بساطی و وانتی که حاشیه همین خیابان آتش به مالشان زدهاند، گاهی امان نمیدهد.
حراج گیوههای پدربزرگی و یخچالهای خشدار جهیزیه
70سال از روزهایی که مشصادق، شاگرد سمسارچی پیر در بازاربزرگ بود، گذشته؛ حجرهای در راسته بازار حراجها یا بازار سمسارها (ابتدای بازار کفاشهای فعلی). تن مشصادق از سرمای صبحگاه، سست شده... به بخاری دودگرفته دکان نزدیک و نزدیکتر میشود: «بازار حراجها، مخصوص سمسارباشیها بود... هر روز سماور، چادر تور عروس، گیوه و گالش، قندان مسی و یخدان را بار قاطر و الاغ و بعدها سوار دوچرخه میکردن و میآوردن برای فروش یا تاختزدن با اثاثیهای دیگه». هنوز از سردی، سست است که چای داغ را لاجرعه سر میکشد. پسر بزرگ او نیز سمسار است و کاسب همین خیابان: «سمساری او امروزیتره... یخچالهای آکبند و برندی که پشت ویترینیبودن یا توی کارخونه به هر دلیلی بدنهشون فرورفته و رنگشون پریده اینجا با قیمت ارزون میفروشن... مشتریهاش هم بیشتر عروس و دومادن...» یاد گذشته افتاده که زمزمه میکند: «نونخشکیه... نونخشکی»، «خردهریز انباری میخریم... آهنآلات، ضایعات میخریم».