
بی در و دروازه شدن تهران!

لیلا باقری
تهران، روزگاری شهری بود با حصار و دروازه. 12دروازه، مثل حلقهای دور پایتخت ناصرالدینشاه، مرزها را مشخص میکردند. هر که میآمد، باید از یکی از این دروازهها عبور میکرد و هر که میرفت، از میان طاقی بلند و ستونهای استوار رد میشد؛ دروازه و حصاری که اولبار در دوره شاه طهماسب دور تهران کشیده شد تا امن و امان بماند... بعد تخریب شد تا حد و مرز تهران گستردهتر شود و حصارهای ناصری جایش را گرفت... مرز غربی تهران دوره ناصری از خیابان کارگر بود؛ حدفاصل میدانحر تا حوالی میدان راهآهن... و یکی از دروازههای آن، دروازه یوسفآباد بود که مثل دیگر دروازهها کاشیکاریهایی با نقوش زیبا داشت تا علاوه بر عملکرد دفاعی، شکوه تهران را هم به رخ بکشد.
سال۱۳۱۲ بود که به دستور کریم بوذرجمهری، کفیل بلدیه تهران، در راستای مدرنسازی شهر و توسعه معابر، دستور تخریب دروازه یوسفآباد مانند دیگر دروازهها صادر شد. هیچکس فکر نکرد که با این کلنگها، فقط حصار و دروازهها را خراب نمیکنند... بلکه خاطرهها را هم ویران میکنند، بخشی از هویت را نابود میکنند. حالا اگر از همان مسیر قدیمی بگذریم، نه طاقی هست، نه کاشیهایی که زیر نور خورشید میدرخشیدند. تنها چیزی که باقی مانده، شاید همین عکسهای قدیمی باشد.
شروع تخریب دروازهها در سال 1309 باعث شد که تهران از شهری کوچک با حد و مرز مشخص تبدیل به شهری بدون مرز شود... و خانه پشت خانه و محله پشت محله ساخته شد تا رسید به امروز. حالا خاطره مشترک قدیمیها این است که فلان محله روزگاری باغ بود و دیگری بیابان.
ایکاش دروازهها هنوز سرجایشان بودند، حتی اگر حصارها خراب میشدند؛ هم بهدلیل قدمت تاریخی و زیبایی که داشتند و وصفش را شنیدیم و هویت شهر بودند، هم برای اینکه یادمان باشد بیدر و دروازه بودن هم حد و اندازهای دارد و شهر تاب اینهمه ساختوساز را ندارد. با این منابع آبی محدود، حتی وقتی حصار آجری ندارد.