• پنج شنبه 11 بهمن 1403
  • الْخَمِيس 30 رجب 1446
  • 2025 Jan 30
دو شنبه 8 بهمن 1403
کد مطلب : 247261
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/DRGvK
+
-

گردش ارواح در میدان محمدیه!

کوچه‌گرد
گردش ارواح در میدان محمدیه!

لیلا باقری

راوی: شما به روح اعتقاد دارید؟ اگه دارید، 2 تا انتخاب دارید؛ یا ته هرچی رو کشیدید پرت کنید بیرون یا پرت نکنید بیرون...
فری‌رو: چی چیو ته هرچی رو کشیدید پرت کنید یا نکنید، آبجی! بوخوری شدیم بس‌که این نسناس‌ها هر کوفت روشنی رو دیدن ورداشتن و کشیدن تا ببینن سیگار ادیب‌السلطنه‌س یا نه!
راوی: فری‌رو امون بده... می‌گفتم: اعتقاد دارید یا ندارید 2 تا انتخاب دارید...
مشفق‌میرزا: ندارند بانو! ندارند...
راوی: اعتقاد به روح؟
مشفق‌میرزا: خیر بانو... حق انتخاب!
راوی: یه دقه زبون به دهن بگیرید وامونده‌ها...
علی قاتی (با خنده): من وانموندم، بسته موندم... بعد واشدم... من وابسته موندم...
راوی: وابسته مونده، رو آب بخندی یخچال!
مشفق‌میرزا: بانو ایشان او را به مرده‌شوی‌خانه برده و سر تخت شستند و یحتمل اگر قرار بوده روی آب بخندد، همان وقت خندیده.
علی قاتی (با خنده): نه نخندیدم میرزا...
فری‌رو: بیبین آبجی! واسه همین چیزاس که می‌گم نندازن زمین ته هرچی کیشیدن...
راوی: وایسید ببینم! فری‌رو تو می‌گی هرچیزی پرت نکنن، چون ممکنه سیگار نباشه و علی قاتی هر چیزی رو نکشه به هوای تجربه دوباره سیگاری که قبل اعدام از دست ادیب‌السلطنه، رئیس نظمیه روزگار قدیم تهرون گرفته؟
فری‌رو: خیر... نه بله! بابا به علی مادر مرده که سیگار میگار ندادن! این روحای علاف براش قصه سیگار ادیب‌السلطنه رو گفتن... این اصلا نمی‌دونه سیگار چیه، اون وقتا نبوده. حالا سر روحی فیلش یاد هندستون می‌کنه.
راوی: تو هم شدی لنگه مشفق میرزا نقطی، گیر می‌دی به همه‌چی؟
مشفق‌میرزا: مگر من چه عیب و ایرادی دارم بانو؟ جز همان یک ایراد اعتیاد به چپق و زیادت خواستنش که رفتم چپقی بکشم اما چپقم را حسابی چاق کردند...
راوی: حیف که نمی‌شه نسق روح رو کشید... آخه میرزا حسابی! یارو رو آوردن میدون اعدام، دارن بهش چپق آخرشو می‌دن، تو پریدی وسط گفتی بده من بکشم؟
مشفق میرزا: مرا قضاوت نکنید! چرخ زندگی‌ام مدتی چنبر گشته بود. به تهران آمدم تا چندی به عریضه‌نویسی مشغول باشم. سخت خمار چپق بودم که...
فری‌رو (با خنده): نسناس... که دیدی یارو وسط میدون داره ناله می‌کنه یکی بیاد چپق منو بکشه و تو هم گفتی چی بیتر از مفت کشی و رفتی اون چپقی رو گرفتی که انقد توتون داخلش ریخته بودن که ورقلمبیده بود و به ضرب شستت صاف و صوف کردی و هیچ حالیت هم نشد که میرغضبه داره واست کیبریت می‌کشه و چن‌تا پوک غلاج مشتی هم زدی که یهو دیدی‌ای دل ناغافل، رفتی گَلِ دار!
راوی: راحت شدی میرزا... از تو عریضه بنویس درنمی‌اومد.
مشفق میرزا (با ناراحتی): جسارتا بقیه ارواح را مسخره بفرمایید. این فریدون‌روح خبیث السلطنه یا آن علی شیره قاطی کن...
علی قاتی (با خنده): بابا شیره، شیره س...
فری‌رو: دِکی... میرزا یه جوری می‌گی شیره... انگار... بابا انگورش چه فرقی با خرماش داره، اون رئیس آفتافه مچدشا هم اگه سوسه نمی‌اومد، علی جنسشو داده بود به داروغه و رفته بود... حالا گیریم قاطی داد... فرتی باید خِرکش کنن میدون اعدام؟
علی قاتی (با خنده): پاقاپق...
فری رو: اون وقت که تو رو گردوندن تو گذر و بازار و حق تیغ خواستن و ملت دلشون سوخت واست و سکه رو سکه انداختن که زود خلاصت کنن اسمش پاقاپق بود، زبون بسه...! میرغضب دس بسته، کشون، کشون آوردت روی کپه خاک وسط میدون و تخته بندت کرد به اون نیم ستون آجر... بعدش اسمش شد اعدام، حالا هم که محمدیه‌س.
راوی: عهههه... فری‌رو... تلخمون نکن!
فری رو: تلخ‌ نوکرتم... تا قبل مشروطه که مردمو می‌ذاشتن جلو توپ و... بومببب! یه تیکه ‌ش هم نمی‌موند واسه رو تخت مرده‌شور خونه یا خفه می‌کردن یا سوار الاغ می‌بردن پای قاپق گردن میزدن، خیلی‌ها مث همی علی رو واسه یه شیره قاطی گردن زدن... بعدش که تازه قانون اومد، همین میرزای خل وضعو به‌خاطر هوس چپق بردن گَلِ دار.
راوی: تو چی؟
فری رو (مِن و مِن کنان): شوما که خودت هم بودی، چند دفه بگم تا یادت بیاد.... بَرِ خیابونو گز می‌کردیم... صدای دور باش دور باش می‌اومد... سیگارم هنوز لا لبام بود...
برگرفته از خرده مراسم قبل از مجازات محکوم و سرنوشت میدان محمدیه در تهران روزگاران قدیم.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :