غم بز میخورند و خنده به گرگ میکنند!
نمایش با طنازیهای شنگول، حرفشنویهای منگول، بازیگوشیهای حبهانگور، دغلبازیهای گرگ ناقلا، حقهبازیهای جادوگر، خوشباوریهای آسیابان و عطارباشی و صدای آهنگین شیرین و موسیقی تلفیقی نوازندگان که به گوش مینشیند، پیش میرود. هر زمان از اجرای آن، واکنشهای متفاوت کودکان از غم، شادی، غرور و عبرتآموزی را دربردارد؛ مانند صحنهای که گرگ در تعامل با آنها بهدنبال راه چارهای برای چگونه دلی از عزا درآوردن است یا صحنه پایانی که بز زنگولهپا به رزم با گرگ برمیخیزد یا حتی صحنههایی که دکورها با حرکات بازیگریاران تغییر میکنند و از برایش، تعدادی کودک کنجکاو مقابل سکوی صحنه میآیند تا از نحوه اجرای آنها باخبر شوند! ساعتی میگذرد و نمایش رو به پایان است. با این حال، عوامل خسته از معاش اندک و فقدان پشتیبانیهای مؤثر ولی خوشحال از محتوای مناسبی که میسازند، خوب میدانند باید در قاب عکسهای یادگاری دستهجمعی و سلفی تماشاگران با گشادهرویی ژست بگیرند و لبخند بزنند. شاید همین استقبال و اقبال عمومی نمایش و روایتهای بومی بهروزشده است که رامین و شیرین و دیگر همکاران آنها را به پیمودن این راه با همه پستیها و بلندیهایش، دلخوش میکند.