نیگل و کثرتگرایی اخلاقی
آیا میتوانیم درست[تر] انتخاب کنیم؟
همشهری: تامس نیگل- فیلسوف یوگسلاویتبار آمریکایی(1937)- در میان فیلسوفان تحلیلی سده بیستم ویژگیهای ممتازی دارد که این ویژگیها ورود او را به فلسفه، عموما و فلسفه سیاسی خصوصا، فوقالعاده ارزشمند کرده است. نیگل یکی از عمیقترین و جذابترین فیلسوفان روزگار ماست. او بدون آنکه در لفاظی و مغلقگویی فرو غلتد با تیزبینی و دغدغهمندی خاص خود به موضوعات و مسائل انسانی میپردازد. جواد حیدری-عضو هیأت علمی دانشگاه شاهد- در چند سال گذشته ترجمههای ارزشمندی از آثار نیگل انجام داده است و در حقیقت بانی آشنایی اهالی اندیشه ایران با این فیلسوف معاصر شده است. هنگامی که از حیدری خواستیم متنی در رابطه با آرای نیگل در اختیار ما بگذارد، نوشتاری خلاصه و پربار در رابطه با تعارض میان ارزشهای بنیادین اخلاقی از نگاه نیگل به ما بخشید که در ادامه میتوانید مشاهده کنید. مخاطبان این نوشتار نهتنها اهالی اندیشه و دوستداران مباحث اخلاقی که همه ما هستیم؛ چراکه از بزنگاههای اخلاقیای صحبت میکند که در زندگی همه ما یا رخ داده است یا اتفاق خواهد افتاد.
منطق ارزشها، منطق واقعیات
کثرتگرایی یعنی اینکه ارزشها واقعیاند و بهصورت واقعی هم با یکدیگر «تعارض» دارند. نیگل 2 سنخ تعارض واقعی میان ارزشها را از هم تفکیک میکند. تعارض اولی را ناسازگاری (یا مغایرت) مینامد و تعارض دومی را تضاد. تضاد ممکن است نوعی تناقض تلقی شود.
در تعارض نوع اول، مراد نیگل از «مغایرت» این است که علیالاصول نمیتوان ارزشی را محقق کرد در حالی که میخواهیم ارزش دیگری را محقق کنیم یا بدون اینکه ارزش دیگری را از دست بدهیم. برلین این مطلب را به ناسازگاری سبکهای موسیقایی یا هنری ربط میدهد. در زندگی فردی تعارضات ارزشی زیادی وجود دارند که مصادیقی از ناسازگاریاند. نمیتوان هم زندگی روستایی را سپری کرد و هم زندگی شهری را یا هم زندگیای با کارِ بدنی سخت سپری کرد هم زندگیای با تأمل فکری. به گمان نیگل، این ناسازگاریها مسئله حادی را برای نظریه اخلاقی پیش نمیآورند، هرچند ممکن است ما را با انتخابهای دشواری رودررو کنند. خیرهای زیادی وجود دارند و در یک زندگی جز برای شمار محدودی از آن خیرها فضای کافی وجود ندارد. دقیقا همین مسئله در مورد فضای اجتماعی محدود نیز بهوجود میآید. جوامع خوب متفاوتی وجود دارند که به درجات گوناگونی ارزشهای ناهمگون نظم، احترام به سنت، تحرک اجتماعی، فردگرایی، زیبایی عمومی، تنوع تجاری، پیشرفت فناورانه، صیانت از طبیعت و... را محقق میکنند. این ارزشها در بسیاری موارد با یکدیگر برخورد میکنند؛ نه صرفا به خاطر محدودیت منابع بلکه به این خاطر که محقق کردن آنها تا حدی با یکدیگر ناسازگار است.
تعارض دوم، تضاد ارزشی است. مورد تضاد واقعی بین ارزشها تضادی دشوار و جدی است. این تضاد وقتی پدید میآید که هر ارزشی واقعا ارزش دیگر را تخطئه کند و نه صرفا اینکه با آن تداخل داشته باشد؛ اینها مثالهای خاص سرشت تعارض ارزشیای هستند که برلین آنها را نقل میکند و نشان از بصیرت تکثرگرایانه اصیل او دارد؛ همانطور که ماکیاولی گوشزد میکند، تعارض بین فضیلت تواضع مسیحیت و فضیلت دفاع و قدرت مشرکان. هریک از اینها ارزشی اصیلاند و نهتنها در مقام تحقق با یکدیگر ناسازگارند بلکه دیگری را بهعنوان فضیلتی متضاد که باید از آن اجتناب کرد تخطئه میکنند. مثالهای دیگری وجود دارند که بسیاری از آنها برگرفته از فضائل و ارزشهای زندگی و رفتار فردیاند؛ لذتگرایی در برابر ریاضتطلبی، خودداری در برابر خودانگیختگی، دنیویبودن در برابر معنویبودن، فردگرایی در برابر جمعگرایی و صراحت در برابر ظرافت. اگرچه این ارزشها مخالف یکدیگرند، میتوانیم تکتکشان را بهعنوان چیزی خوب و شکل شاخص ارزشی تصدیق کنیم که میتوان کاملا در طلب آنها بود. اما هریک از آنها به میزانی، اساسا رقیب خود را تخطئه میکنند. همه این تضادها میتوانند به ناسازگاریهای صرف تعدیل شوند؛ بهطوری که واقعا یکدیگر را تخطئه نکنند؛ به تعبیری، میتوان آنها را به ارزشهای روادارانه مبدل کرد. اما نیگل باور دارد که بعضی از آنها تعارض مستقیم و غیرقابلحل دارند.
مهمترین نکته فلسفی موضع نیگل این است که منطق ارزشها با منطق واقعیات فرق دارد. به نظر او، صدق در علم، صدق در ریاضیات یا صدق در تاریخ باید در یک نظام سازگاری با هم تلفیق شوند. ما واقعا نمیتوانیم درخصوص یکی از این حوزهها نظام سازگاری از باورها داشته باشیم. اما اگر ادله خوبی برای باور داشتن به دو چیز پیدا کنیم که با یکدیگر ناسازگار از آب درآیند، این رسالتی را بردوش ما میگذارد که بهدنبال راهحلی باشیم که این ناسازگاری را مرتفع کند، چه بسا غیرممکن باشد که بهصورت موفقیتآمیزی این کار را انجام دهیم. ما باید یکی از باورها را تعدیل کنیم یا از آن دست بکشیم. میتوانیم به این مسئله با تفسیر مجدد نسبیانگارانه یا ذهنیانگارانه بپردازیم اما مجبوریم با درنظرگرفتن جهان واحد که مجموعه باورهای ناظر به واقع ما آن را توصیف میکند کاری انجام دهیم.
به عقیده نیگل ما باید تعارض اساسی بین ارزشها را بهعنوان امری نهایی بپذیریم. به گمانم، او بر این عقیده است که حتی در موارد زیادی از ناسازگاریهای بین ارزشها-که در آن رقابت اجتنابناپذیری بر سر اینکه کدامیک از آنها را میتوان محقق کرد وجود دارد - موضعی مسلط و بالاتر از ارزشگذاری وجود ندارد که از آن موضع بتوانیم بین آنها انتخاب درستی کنیم یا حتی آن ارزشها را متوازن کنیم؛ بهطوری که هر انتخابی صورت بگیرد تماما درست باشد.
نیگل اعتقاد دارد که چنین چیزی منطقا ممکن است. باورهای ارزشگذارانه ما بخشی از تلاش ما برای توصیف جهان واحد نیست، آنگونه که باورهای تاریخی یا علمی اینگونهاند. چهبسا ارزشهای عینیای وجود داشته باشند که تنها نظم و نظام هنجاری و جزئی امکانات زندگی یا انتخاب در میان نظامهای اجتماعی را فراهم میآورند. به عقیده او، ماجرا میتواند از این قرار باشد که از برخی جنبهها ارزشهای واقعی نظم و نظامهای مانعهالجمع به بار میآورد که به تعارضات میان افرادی ختم میشود که انتخابهایشان را موجه میکنند و به زندگی و جوامعشان با ارجاع به این ارزشهای متعارض، نظم و نظام میبخشند.
آدمی نباید برای در آغوش کشیدن هدف غلبه بر تعارض ارزشی یا دستکم فروکاست آن از تکثرگرایی دست بکشد. یکی از مطالب مهم درخصوص تکثرگرایی نیگل این است که او همیشه ما را ترغیب میکند در برابر راهحلهای فروکاستگرایانه برای تعارض ارزشها مقاومت کنیم و در عوض پیوسته ترغیبمان میکند که واقعیت ارزشهای متعارض را بپذیریم. اما به نظر میرسد فشار در جهت کشف راهحل منسجم همچنان به قوت خود باقی میماند حتی وقتی که انسانها به ارزشهای مختلف متوسل میشوند. خاستگاه این فشار همان جستوجوی روشهای مشترک توجیه است، بهطوری که بتوانیم خودمان را موجوداتی تلقی کنیم که در جهان اخلاقی مشترک با کسانی که با آنها تعامل داریم زندگی میکنیم و البته این فشارها وقتی قویترین فشار خواهند بود که از طریق نهادهای سیاسی با یکدیگر تعامل کنیم.
هیچ تضمینی وجود ندارد که به نتایجِ پذیرفتنی دست یابیم اما هرجا که ارزشها وارد تعارض عملی میشوند فشارها درجهت عینیت و پاسخ درست، حتی برمبنای ارزشهای متکثر متعارض، بسیار قوی است. نباید هدف این باشد که تکثرگرایی را انکار کنیم بلکه باید این باشد که تکثرگرایی را در نظامی گرد آوریم که امکان میدهد تعارضات را تعدیل کنیم بدون اینکه یک ارزش بر رقبای خود غلبه کند.
به گمانم این مطلب هسته اصلی لیبرالیسم در نظریه سیاسی است. نیگل برای اینکه دفاعی تکثرگرایانه از لیبرالیسم سیاسی ارائه کند منکر آن است که بتوان تکثر ارزشهای متعارض را با فروکاستن همه آنها به یک مخرج مشترک مرتفع کرد، به عقیده او، کافی است اعتقاد داشته باشیم که جستوجوی ارزشهای مرتبهبالاتر یا جستوجوی روشی که امکان حل این تعارضات را میدهد، راهحلی معقول است.
5ارزش بنیادین و بعضا متعارض
اما تبیینی که نیگل از تکثرگرایی اخلاقی بهمعنا و روایت دوم آن ارائه میدهد از این قرار است که از یکسو، میان ارزشها چندپارگی وجود دارد و از سوی دیگر، باید تصمیم واحدی گرفت؛ بهعبارت دیگر، میان چندپارگی ارزش و یگانگی تصمیم تعارض وجود دارد. نیگل میگوید که در بن و بنیان، 5سنخ ارزش وجود دارند و تعارضاتی، هم بین این پنج سنخ ارزش و هم درون هر پنج سنخ ارزش وجود دارد.
اولین ارزش تکالیف خاص در قبال انسانهای دیگر یا نهادهاست. به تعداد جایگاههای اجتماعیای که آدمی دارد تکالیفی بر او بار میشود؛ پدر بودن، فرزند بودن، معلم بودن، دانشآموز بودن، شهروند بودن و... . گاهی ربط و نسبت فرد با دیگران و بعضی نهادها ربط و نسبتی ارادی و اختیاری است؛ مثل شوهر بودن و وزیر بودن و گاهی هم ربط و نسبت فرد با دیگران و بعضی نهادها ربط و نسبتی ارادی و اختیاری نیست؛ مثل فرزند بودن و شهروند بودن.
دومین ارزش، حقها هستند؛ حقها قیدوبندی بر عمل هستند. هر فردی حق دارد کارهای خاصی را انجام ندهد یا کارهای خاصی را انجام دهد یا اینکه به شیوههای خاصی با او رفتار نشود. این حقها کلیاند و انسان از آن رو که انسان است واجد این حق است و داشتن حق یعنی عدم مداخله.
سومین ارزش، فایده است؛ فایده یعنی تأثیرات عمل بر رفاه همگان؛ بهعبارت دیگر، فایده نفع و ضرر تمام انسانهای دیگر را درنظر میگیرد، نه فقط منافع و مضار کسانی که فاعل اخلاقی با آنها پیوندی خاص یا تعهدی خاص دارد؛ یعنی منافع و مضار بیشترین انسانهای ممکنی را مورد ملاحظه قرار میدهد که هیچ پیوند خاص یا تعهد خاصی با او ندارند؛ مثلا منافع عام تحقیقات پزشکی در زمره این سنخ ارزش قرار دارد و این سنخ ارزش، یعنی فایده، با دامنه دستیابی یا کامروایی سروکار دارد؛ بیشترین شادکامی برای بیشترین انسانها.
چهارمین ارزش، غایات یا ارزشهای کمالگرایانه است. دستاوردها یا آفرینشهای خاص، فارغ از ارزششان نزد افرادی که آنها را تجربه میکنند دارای ارزش ذاتیاند. ارزش ذاتی کشف علمی، ارزش ذاتی آفرینش هنری و اکتشافات فضایی نمونههای بارزی برای این مقولهاند. این سنخ ارزش با سطح و عمقِ دستیابی سروکار دارد نه با دامنه دستیابی؛ مثلا تحقیقات ریاضی در زمره این سنخ ارزش قرار دارد و اگر تنها معدود انسانهایی باشند که از این تحقیقات سر دربیاورند باز هم دارای ارزشاند.
پنجمین ارزش، طرح و برنامههای شخصی است. این سنخ ارزش تعهداتیاند که آدمی بهخودش میدهد؛ مثلا ترجمه یک اثر ارزشمند یا تسلط بر یک آهنگ کلاسیک یا صعود به قله اورست در زمره این مقولهاند. بحث بر سر این نیست که آیا مثلا ترجمه یک اثر یا تسلط بر یک آهنگ کارِ ارزشمندی است یا نه، بلکه بحث بر سر این است که به محض اینکه آدمی خودش را به کاری متعهد میکند، این تعهد باری بر دوش او خواهد بود؛ مثلا خواهد گفت که «به سفر نخواهم رفت چون باید این اثر را ترجمه کنم».
تعارضات میان این پنج سنخ ارزش (تکالیف، حقها، فایده، ارزشهای کمالگرایانه و طرح و برنامههای شخصی) همواره در تصمیمات ما نقش دارند و تعارض میان آنها در تحقیقات پزشکی، در سیاستگذاری و در زندگی شخصی پدید میآید. ممکن است آدمی سعی کند اینگونه نظم و نسقی به آنها ببخشد: حقهای کلی را زیر پا مگذار و تنها انجام آن تکالیف خاصی را برعهده گیر که منجر به نقض حقهای هیچکس نمیشود، فایده را درون طبقهای از افعال که فارغ از قیدوبندهای حقها و تکالیفاند به حداکثر برسان، در جایی که سیاستهای گوناگون به یک اندازه فایده به بار میآورند، انتخاب خود را باتوجه به غایات کمالگرایانه مشخص کن، در جایی که هر چیزی حلوفصل نشده رها میشود بر مبنای تعهد شخصی تصمیم بگیر. اما این شیوه حلوفصل تعارضات به گفته نیگل، هم تصنعی هست، هم صوری و هم دلبخواهانه.
در ادامه بحث، نیگل این 5 سنخ ارزش را براساس 2 ادله مهم تبیین میکند: الف- ادله غیرشخصی یا فارغ از فاعل: این نوع ادله با آنچه رخ میدهد سروکار دارند؛ مثل ارزشهای فایدهجویانه و کمالگرایانه. ب- ادله شخصی یا وابسته به فاعل: این نوع ادله با آنچه آدمی میکند سروکار دارند؛ مثلِ حقها، تکالیف و تعهدات شخصی. در اینجا شخصیبودن طیفی است؛ مثلا حقها کمتر شخصیاند و تعهدات شخصی بیشتر شخصیاند. نیگل میگوید که این 2 ادله از نظرگاههای عینی و ذهنی سر برمیآورند، از نظرگاه عینی ادله غیرشخصی و فارغ از فاعل بیرون میآید و از نظرگاه ذهنی هم ادله شخصی و وابسته به فاعل بیرون میآید و تعارض میان این 2نظرگاه جدی و غیرقابل فروکاست به یکدیگرند.
نیگل برای کمکردن تعارض میان این 5سنخ ارزش، استفاده از قوه حکم ارسطو را پیشنهاد میکند که البته سازوکار آن چندان واضح نیست. اما بر این نکته پای میفشارد که اگر بکوشیم این 5سنخ ارزش را یکپارچه کنیم در دام 2خطر گرفتار میشویم: خطر اول، خطر شکستپذیری رمانتیک است؛ یعنی وقتی میان ارزشها تعارض وجود دارد و هیچ راهحل عقلانی برای رفع تعارض وجود ندارد، هر کدام را دلت میخواهد انتخاب کن؛ مثلا عاطفهگرایی یکی از مصادیق بارز خطر اول است. خطر دوم عقلانیسازی افراطی و طردگراست؛ یعنی آن سنخ ارزشهایی را که نمیتوان در یک نظام واحد گنجاند باید بهعنوان ملاحظاتی بیربط یا بیمعنا کنار گذاشت؛ فایدهجویی و تحلیل هزینه فایده مهمترین مصداق خطر دوماند.
در پایان نیگل میگوید چندپارگی ارزش، 3 لازمه مهم دارد؛ اول اینکه لزومی ندارد در اخلاق به مبانی بپردازیم. همانطور که فیزیک توانست خودش را از مابعدالطبیعه(متافیزیک)جدا کند و این همه رشد عظیم داشته باشد، اخلاق هم باید خودش را از فرااخلاق جدا کند تا بتواند به علم تأثیرگذاری تبدیل شود. دوم اینکه چندپارگی ارزش، ما را وامیدارد تا در هر مسئله با صاحبنظران مشورت کنیم و ملاحظات گوناگون را بسنجیم. سوم اینکه اندیشه بنبست اخلاقی، اندیشه کاملا معقولی است. بنبست اخلاقی یعنی ممکن است که جهان، ما را با وضعیتهایی روبهرو کند که برای آدمی طرز عمل شرافتمندانه یا اخلاقی وجود نداشته باشد و جهان همیشه میتواند شخص بیگناهی را با گزینشهایی مواجه کند که از میان طرز عملهایی که از لحاظ اخلاقی شنیعاند راهی برای او باقی نگذارد که شرافتمندانه بگریزد.
این اندیشه نیگل 2ناقد مهم دارد؛ رانلد دورکین و درک پارفیت. دورکین در شاهکار خودش «عدالت برای خارپشتها» کاملا از وحدت ارزشها دفاع میکند و قائل به این است که با روش تفسیری میتوان از وحدت ارزش دفاع کرد. گزارش نظرات او را به ترجمه آثار او محول میکنم.