بررسی نقش کوچکشدن فضاهای عمومی و نبود جنبشهای شهری مؤثر در حیات شهروندی در گفتوگو با عباس کاظمی
عرصه بر شهر تنگ شده است
میترا فردوسی/ کارشناس ارشد مطالعات فرهنگی
از خانه که بیرون میزنیم پر از وسوسه رسیدن هستیم؛ فقط رسیدن. حالا اگر وسط راه دلمان خواست کمی بنشینیم، آیا جز کافههایی که دور و نزدیک میبینیم جایی هست که بتوانیم بدون اینکه بخواهیم چیزی بخوریم یا بنوشیم وارد آن شویم؟ پاسخ، تا حدودی منفیاست. ما در شهری بدون فضای زیست شهروندی زندگی میکنیم و جز چند بوستان و پارک که آنها هم جنبه مصرفی به خود گرفته و پر از مغازه شدهاند، جایی به معنای دقیق کلمه «عمومی» برای بودن بین آدمهای دیگر شهر نداریم. غریبههایی هستیم که با سرعت از کنار هم میگذریم بدون اینکه بتوانیم در فضایی عمومی ـ بدون نظارت جداکننده ـ دوشادوش هم بنشینیم و تعامل کنیم و «آشنا» شویم. شهرهای ما پر از فضاهای عمومی خصوصیشدهای هستند که منطقشان دیگر ایجاد فضای تعامل برای انسانها نیست بلکه فقط پول است که روابط و مناسبات را در این فضاها تعریف میکند. حال سوال اینجاست که اگر روزنههای تنفسی شهر یعنی فضاهای عمومی شهری بسته شوند، مردم یک شهر کجا باید تجربهای از شهروندبودن پیدا کنند و در جریان تعاملی سازنده، بخشی از «ما»ی جمعی شوند؟ آیا فردگرایی مضر شهری یا تخریب و ترک شهر، تبعات ایجادنشدن این «ما»ی شهروندی نخواهد بود؟ این سوالها زمینه گفتوگوی این هفته ما را با عباس کاظمی شکل دادند. عباس کاظمی، پژوهشگر پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی و مدیر گروه مطالعات فرهنگی در دانشگاه علم و فرهنگ است و چندیاست که در زمینه فضاهای عمومی شهری پژوهش میکند. او اعتقاد دارد که حذف بیقاعده و ضربتی فضاهای عمومی، فرایند شهروندسازی را مختل و اعتماد اجتماعی را تضعیف میکند. او معتقد است که حساسیتهای جمعی یعنی شکلگیری جنبشهای فراگیری که برای نجات شهر بسیج شوند و بدون انتظارکشیدن برای مشارکت شورای شهر و شهرداریها خود در ساختن شهر و بهسازی آن نقش داشته باشند، تنها راه عبور از این بحرانهاست.
بهنظر میرسد فضاهای عمومی کلانشهرهای ما از نوع خصوصیشده هستند. بسیاری از فضاهای سبز در پارکها و حاشیه اتوبانها فروخته شدهاند و شاهد گسترش بیش از اندازه «پاپها» هستیم (یعنی فضاهای عمومیای که خصوصی شدهاند). در شهری که بیشتر برای ماشینها ساخته شده تا آدمها، همان اندک فضاهایی که باید خصلت عمومی داشته باشند، در ادوار مختلف مدیریت شهری واگذار یا فروخته و تبدیل به فضاهای غیرعمومی میشوند. گویا مردم اجازه تحرک لازم در فضاهای شهری را ندارند. نظرتان درباره این موضوع چیست؟
همینطور است که گفتید ولی بیایید قدری به عقب برگردیم تا ببینیم چطور شد که تهران به چنین شکلی درآمد. عدهای میگویند «فضاهای عمومی مثل مراکز خرید و کافیشاپها هوایی خنک و محیطی زیبا دارند و تعدادشان هم زیاد است، چرا این انتقاد مطرح میشود که شهر فضای عمومی ندارد؟». در جواب باید گفت فضای عمومی و همچنین فضای باز کم نداریم ولی بخشهای عمومی شهر، خصوصی شدهاند. شهر مجموعهای از بخشهای عمومی، خصوصی و دولتی است. ما معتقدیم شهروندان تا وقتی در خانواده هستند درگیر سمتهای خانوادگی یعنی پدر بودن، همسر بودن و فرزند بودن هستند؛ هنگامی که در فضاهای اداری هستند کارمند یا اربابرجوع یا مدیر به شمار میروند و موقعیت رسمی دارند و تنها وقتی که در خیابان، پارک و دیگر فضاهای عمومی هستند «شهروند» محسوب میشوند. پس فضای عمومی شهر را باید از زاویه تأثیراتی که روی افراد میگذارد دید؛ یعنی جایی که آدمها در آنجا شهروند خلاق و سازنده شوند یا جایی که به مصرفکننده تبدیل شوند یا به افراد تنهای خودمدار تقلیل یابند. اگر شهر را فقط مجموعهای از خانهها، ادارات و خیابانها بدانیم گویا چیزی کم داریم؛ شهر در جایی معنا پیدا میکند که فضای عمومی داشته باشد بنابراین، بسیار مهم خواهد بود که آدمها چه میزان از زمان خود را در فضای عمومی صرف کنند.
یک سوال مهم اینجا این است که اصلا فضای عمومی در شهر چه فایدهای دارد؟
فضای عمومی در بدو امر، برای همه دسترسی آزاد و رایگان ایجاد میکند؛ اگرچه میتواند در محیطهای خصوصی یا دولتی نیز شکل بگیرد. در کنار عامل دسترسی رایگان و برابر باید به مفهوم عاملیت نیز توجه داشت؛ اینکه شهروند از طریق فضای عمومی و در فضای عمومی، عاملیت پیدا میکند که شهر را بسازد و از طریق کردارهای خود شکل دهد. شاخص سوم برای فهم فضای عمومی این است که شهروندان از منافعی که از این فضاها عاید میشود برخوردار شوند. اگر چنین شاخصهایی را برای فضای عمومی بپذیریم آن وقت، تعامل اجتماعی مردم در بستری بههمپیوسته، نقش مهمی میشود که فضای عمومی شهری بازی میکند. شهر از طریق فضاهای عمومیاش قابل زیست میشود، از طریق فضاهای عمومی است که شهروندان اخلاق متفاوتی مییابند و یاد میگیرند بهنحوی مشخص با هم وارد تعامل شوند. خصومت پنهان و آشکاری که بین تهرانیها مشاهده میشود ناشی از شیوهای خاص از زیستن درون فضاهای عمومی شهری است!
یعنی در واقع فضای عمومی از طریق ادغام فرهنگی شهروندان میتواند باعث افزایش اعتماد و ارتباط اجتماعی شود؟
تمام ویژگیهای روانشناسی اجتماعی در اخلاق شهروندی در فضای عمومی خلق میشود. من در خانه خودم فردگرایی خودخواهانه و خانوادگی دارم، در اداره نیز به سمت عقلانیت ابزاری و سیستماتیک میروم ولی در فضای عمومی، منافع جمعی طوری تعریف میشود که جایگاه خود را در کنار دیگران ببینم و مصالح جمع را درنظر بگیرم. آنجا وارد تعامل و گفتوگو با آدمهای غریبه میشوم و اخلاق شهروندی را یاد میگیرم. در فضای عمومی، منافع شخصی خود را به نفع منافع جمعی مهار میکنم. در فضای عمومی میتوان گروههای اجتماعی را شکل داد. فضای عمومی جاییاست که جمعیت قابل توجهی میتوانند در آن جمع شوند و با یکدیگر تعامل داشته باشند. بنابراین صرف جمع کردن مردم بدون امکان تعامل جمعی مدنظر نیست؛ مانند کارهایی که امروزه مراکز خرید انجام میدهند. فضاهای عمومی نباید امکان تعامل جمعی را از ما بگیرند و به تعامل فردی تقلیل دهند؛ مثلا در فضاهای عمومی بستهای مثل یک مجتمع بزرگ تجاری، روزانه 20 تا 25هزار نفر تردد میکنند اما آن جمعیت پراکنده، منزوی و بدون تعامل است و نهایت تعامل آنها بینفردی است؛ در حالی که وقتی در یک میدان بزرگ برنامه جمعی تدارک میبینید، جشنی میگیرید یا برنامه فراغتی میگذارید، مردم را وارد تعامل با هم میکنید بدون اینکه در طبقات، مغازهها و فضاهای تفکیکشده مختلف باشند.
اینجاست که اهمیت سیاست فضای عمومی را درمییابیم. در فضاهای عمومی کنونی، آدمها کمتر وارد تعامل گسترده با هم میشوند.
ما مدافع فضاهای عمومی باز هستیم، چون معتقدیم فضای عمومی باعث میشود آدمهای ناشناس با یکدیگر تعامل داشته باشند، نه صرفا آدمهایی که همدیگر را از قبل میشناسند؛ البته دیدار با آشنایان نیز مفید است اما هدف اصلی فضاهای عمومی شهری نیست. فضاهای شهری، پیوندهای محلی ضعیف را تحکیم میبخشند؛ مثلا با آدمهای دو کوچه آنطرفتر فقط در حد سلام و علیک مراوده داریم و با آنها وارد تعامل نمیشویم ولی اگر یک مهمانی بزرگ محلهای برگزار کنید پیوندهای ضعیف بین افراد، پررنگ میشوند. بدینترتیب، سبکها، ذائقهها و آدمهای مختلف با یکدیگر مرتبط میشوند، ملاقات میکنند و آشنا میشوند. این آشنایی، روابط اجتماعی را مستحکم میکند و اعتماد اجتماعی و سرمایههای اجتماعی شهر را بالا میبرد که بسیار ارزشمند است.
اما اگر بخواهیم پاساژها یا مراکز خرید را فضای عمومی شهری قلمداد کنیم یک جای کار میلنگد، چون سرمایه و منافع ناشی از روابط مبتنی بر مصرف - که در این مکانها رخ میدهد - صرفا به جیب آدمهای خاص میرود و افراد عاملیت چندانی در شکلدهی به آن ندارند. این فضاها اساسا توان مشخصی برای جمع کردن آدمها دارند.
وقتی فضاهای عمومی جامعه میمیرند و کارکرد خود را از دست میدهند چه تأثیری بر آدمها میگذارند؟ آیا منجر به گسترش فردگرایی و افت سرمایه و اعتماد اجتماعی میشوند؟
نگاه ما به فضاهای شهری، دیدگاه پراگماتیستی است؛ یعنی میگویم در فضای عمومی بسته (مثل مثال مراکز خرید) افراد تشویق به نوع خاصی از رفتار میشوند (مصرف و خرید) ولی در فضای عمومی باز، خودشان رفتار خویش را انتخاب میکنند. «کیفیت محیطی» که در مجتمعهای تجاری هست عاملی است که رفتار شهروندان را تولید میکند؛ مثلا آنها را مصرفگرا، فردگرا، منفعتطلب و... میکند، در حالی که مثلا در مهمانیهای خیابانی اخلاقی ایجاد میشود که مبتنی بر همدلی، محبت و اعتماد است. ساخت فضاهای عمومی بستهاز دوره مدیریت شهری آقای قالیباف به بعد آغاز شد. استراتژی آقای کرباسچی، جداسازی فضاهای عمومی فرهنگی از تجاری بود؛ اما در زمان آقای قالیباف مجتمعهای چندمنظوره شکل گرفتند که تجاری، فرهنگی، ورزشی، فراغتی و... بودند. این حجم بزرگ از فضاهای عمومی چندمنظوره که شکل گرفته، شهروندان را مصرفگرا میکند و مسائلی مثل چشم و همچشمی، آگاهی از برند و هر چیز دیگر مبتنی بر پول را جایگزین نوعدوستی و همدلی میکند. فضاهای عمومی جدید، بیشتر اعیانی و مجلل شدهاند. ما وقتمان را در کافیشاپهای زیبا، مجتمعهای تجاری بزرگ و رستورانهای مجلل میگذرانیم و این کاملا با سر کردن در فضاها عمومی معمولی و غیرتجاری متفاوت است.
به اعیانی و مجلل بودن فضاهای عمومی جدید اشاره کردید. اگر بخواهیم طبقاتی نگاه کنیم آیا فضاهای عمومی جدید فقط محل حضور افرادی از طبقه بالای جامعه شدهاند؟
بله، مثلا در بسیاری از این فضاهای عمومی جدید، رستورانها و فضاهای مجلل وجود دارد و شبکههای اجتماعی مثل اینستاگرام نیز مردم را تشویق به استفاده از پرستیژ آنجا میکنند؛ ولی همه قادر به بهرهگیری از این امکانات نیستند. بدینترتیب فضا عادلانه توزیع نمیشود و مفهوم کیفیت زندگی به کالایی تبدیل میشود که باید برای آن پول خرج کرد.
بدینترتیب خیابانها متعلق به فقرا و فضاهای عمومی بسته متعلق به اعیان میشوند.
به هرحال مردم با خلاقیت مقاومتی که دارند حتما توانستهاند فضاهای عمومی را در شهر برای خودشان خلق کنند یا از فضای عمومی مردهای به شکلی متفاوت بهره ببرند. بهنظر شما تاکنون تلاشهایی در این زمینه انجام شده و اگر شده آیا موفق بوده؟
خلاقیت بین طبقات متوسط و طبقات پایین شهر فرق میکند. طبقات متوسط برخلاف اقشار پایین میتوانند به فضاهای عمومی بسته نیز دسترسی یابند و خلاقیت خود را بروز دهند. امروز سرمایهداران تبدیل به مالکان شهری شدهاند و آنها هستند که چهره شهر را شکل میدهند، سیاستگذاری میکنند و میگویند که کجا حضور داشته باشید یا در چه برنامهای مشارکت کنید. اینکه توفیق مردم در جنگ بین فضاهای عمومی اعیانی و غیراعیانی چقدر بوده بحث دیگری است ولی اکنون در سیاستگذاریهای فضای شهری، فضای عمومی بسته را دارای صاحب و فضای عمومی باز را بیصاحب میدانیم و گاهی هم فضای عمومی باز را تابع الگوهای تجاری میسازیم. چندی پیش در یک سخنرانی گفتم «فرهنگی شدن فضاهای تجاری، با تجاری شدن فضاهای فرهنگی فرق دارد و دومی خطرناکتر است». اینکه در فضای تجاری کار فرهنگی صورت گیرد یک داستان است و پیامدهای خود را دارد ولی تبدیل فضاهای عمومی باز به منبع درآمد بسیار به حال زندگی شهری مضر است.
این فضاها آنطور که شما ترسیم میکنید نقاط ثقل زندگی شهری ما هستند اما چرا مطالبه عمومی برای احیای آن وجود ندارد یا نسبت به فروش شهر و خصوصی شدن فضاهای عمومی حساس نیستیم؟ نه ما نه مسئولان شهری!
بهنظر من کمتر کسی در ایران نگران وجه انسانی شهر است و این وجه برای کمتر مدیری موضوعیت دارد. از نظر بسیاری از مدیران، شهر صرفا محل تبادل پول، ثروت و آدمهاست؛ نه جای زیستن و شیوههای انسانی سکونت! فضای عمومی، شهر را قابل سکونت میکند، چون در آن تعامل انسانی میتواند جایگزین تعامل مصرفگرایانه شود. مدیریت شهری در طول سالها در ایران معتقد بوده که برای تامین منابع کافی جهت اداره شهر باید نظامهای بروکراتیک بزرگ بسازد که شروع به کسب درآمد کنند. اما این نظام بروکراتیک، به قدری بزرگ میشود که بخش عمده پولهایی را که درمیآورد صرف خود میکند و باز هم برای تامین هزینههایش خود را بزرگتر و بزرگتر میکند. وقتی پول برای توسعه فضای عمومی نداشته باشند قانون را اینطور مینویسند که مجوز فضای تجاری به شرطی داده میشود که دو طبقه هم فضای فرهنگی درست شود. از این رو شاهد هستیم که در مراکز خرید، فضاهای باز، کتابفروشی، کافیشاپ و... میگذارند و از این طریق شهرداری تا اندازه زیادی از خود برای توسعه فضاهای باز عمومی سلب مسئولیت میکند.
آیا مطالبات عمومی به شکل جنبشهای شهری تاکنون توانستهاند قدری از سیستم مدیریت شهری در جهت بهبود و گسترش فضاهای عمومی واقعی امتیاز بگیرند؟
مشکل تهران این است که جنبشهای اجتماعی قوی حول محور شهر ندارد. برخی از دلایل این مسئله، سیاستهای کنترلی شهر است و قسمتی هم مربوط به شهروندی مبتنی بر منافع فردی! الان شهروندان فقط به قسطها، اجارهخانه و دغدغههای مالی خود فکر میکنند. کل شهر دچار نوعی طاعون است که او را تشنه درآمد و پول میکند. وقتی همه نهادها در کنار مردم مشغول انباشت ثروت و پول هستند دیگر نمیتوان اسم این منطق را سرمایهداری گذاشت، نتیجه بازتولید ثروت به قیمت تخریب شهر است. در این ضیافت که کل ساکنان شهر جز پابرهنگان حضور دارند امکان شکلگیری جنبشهای نیرومند شهری ضعیف شده است.
اکنون بعضی جنبشهای شهری شکل گرفتهاند که در واقع ضدشهر هستند؛ مثلا یکی از آنها کمپینی به نام «خداحافظ تهران» است. خیلیها سعی میکنند خانههای خود را از تهران به روستاها ببرند. به اعتقاد شما میتوان گفت دلیل این موضوعات این است که شهر بدون فضای عمومی مردم را خسته میکند و پس میزند؟
اینها بخشی از جنبشهای شهرگریز هستند که به نظر من مخرباند؛ ما به جنبشهایی نیاز داریم که مبارزه کنند و شهر را بسازند. خارج شدن عدهای اندک، فقط منجر به نجات خودشان خواهد بود و نه نجات شهر! کسانی مثل دیوید هاروی میگویند: «ما باید در شکل دادن به چهره شهر سهیم باشیم و تصمیم بگیریم که مازاد سرمایهای که از دل شهر درمیآید چطور مصرف شود. این سرمایه نباید بیش از حد خصوصی باشد، لازم است بخشی از آن به مصارف عمومی برسد»؛ منظور از «مازاد سرمایه» پولی است که سرمایهداران از طریق فروش شهر بهدست میآورند و دوباره آن را صرف ساختوساز و توسعه شهر میکنند. دیوید هاروی میگوید بخش عمده این پولها باید در شهرداری و بخشهای دولتی، صرف منافع عمومی شود ولی الان حتی اگر پول به شهرداری هم برود بیش از آنکه صرف شهر شود صرف اداره نهاد شهرداری میشود! جنبشهای شهری باید از مدیران شهری بخواهند که مردم را در تصمیمگیری راجع به نحوه هزینهکرد پولی که از سرمایهداران و توسعهدهندگان شهر دریافت میکند سهیم کنند. لازم است مردم نیز در تصمیمگیری راجع به اینکه چقدر از بودجه عمومی شهر صرف معلولان، ناتوانها و اقشار گوناگون شود مشارکت کنند. مردم باید درباره اینکه ساختن پلهای دوطبقه اولویت دارد یا پناهگاههای شهری برای بیخانمانها تصمیم بگیرند و نه صرفا مدیران شهری.
و مردم باید پیوستهای اجتماعی را برای همه پروژههای شهری مطالبه کنند!
بله، پیوستهای پروژههای شهری در ایران کنونی بیشتر به شوخی شبیه است اما همه این مصیبتها را من بهدلیل فقدان جنبشهای اجتماعی بزرگ شهری میبینیم. شهرهای ما در ایران درگیر معضلات بزرگی هستند که روز بهروز نیز بزرگتر میشوند. حساسیتهای جمعی مردمی که در شهر زندگی میکنند به میزانی که بر مسائلی چون آلودگی هوا، ترافیک، ریزگردها، مگسهای سفید، انباشت زبالهها، گرانی مسکن، از بین رفتن باغها در شهر و... افزوده میشود افزایش نمییابد. این حساسیتهای جمعی یعنی شکلگیری جنبشهای فراگیری که برای نجات شهر بسیج شوند و بدون اینکه به انتظار شورای شهر و شهرداریها بمانند خود در ساختن شهر و بهسازی آن مشارکت کنند. مسائل شهری اگر به مسائل سیاسی و جناحی تقلیل یابد بهمعنای سرپوش گذاشتن بر بحرانهای شهری است اما من امیدوارم در آینده شهرهایی چون تهران، کرج، مشهد، اصفهان و... توان خلق جنبشهای اجتماعی سازنده شهری را داشته باشند.
بهنظر من کمتر کسی در ایران نگران وجه انسانی شهر است و این وجه برای کمتر مدیری موضوعیت دارد. از نظر بسیاری از مدیران، شهر صرفا محل تبادل پول، ثروت و آدمهاست؛ نه جای زیستن و شیوههای انسانی سکونت! فضای عمومی، شهر را قابل سکونت میکند، چون در آن تعامل انسانی میتواند جایگزین تعامل مصرفگرایانه شود