دیالوگ
آسمان زرد کمعمق
بهرام توکلی
وقتی زنگ زدی، توی مطب روانشناسه بودم. گذاشت صدای تلفنتو بشنوم. بهش گفتی اون روزِ مسافرت همهچی خیلی قشنگ بوده. فکر کردی کاش همهچی همون قد قشنگ بمونه. دلت میخواست همهچی همونقد قشنگ تموم بشه! من ازت میترسم غزل؛ میترسم اونروز، فرمون رو عمدا پیچونده باشی...