• پنج شنبه 30 فروردین 1403
  • الْخَمِيس 9 شوال 1445
  • 2024 Apr 18
دو شنبه 2 آبان 1401
کد مطلب : 174833
+
-

«معلم اخلاق»، در قاب روایت همسر و فرزند

دیداری تلخ در زندان ساواک!

نگاه
دیداری تلخ در زندان ساواک!

علی احمدی فراهانی _  تاریخ‌پژوه

زنده‌یاد آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی را، عموما به‌عنوان عالمی اخلاقی می‌شناسند. هم از این روی و در این مجال، سعی کرده‌ایم تا آن بزرگ را در قاب خانواده دیده و به خوانش 2 روایت از سیره وی، از سوی همسر و فرزندش بپردازیم. خاطرات تلخ بانو قدسیه سرخه‌ای همسر آیت‌الله، مربوط به دوران دستگیری و زندان ایشان است. وی در این‌باره می‌گوید: «تمام سختی‌ها را من به دوش می‌کشیدم، به‌طوری که دل همه برای من می‌سوخت! حضرت زهرا(س) بعد از رحلت پیامبر(ص) با گریه‌ها و ناراحتی‌های خود، رسالتشان را انجام می‌دادند و مشکلات را به گوش مردم می‌رساندند. تصور نکنیدکه وقتی حاج‌آقا به زندان می‌رفتند، وظیفه سیاسی خانواده تمام می‌شد. حاج‌آقا گاهی اوقات این را به من می‌گفتند که ما وقتی در زندان هستیم، از جهت احساس مسئولیت راحت‌تریم، چون نمی‌توانیم غیراز همان کارهایی که می‌شود در زندان انجام داد، از قبیل خواندن قرآن و درس‌خواندن و مباحثات و تدریس، کار دیگری انجام دهیم... وقتی حاج‌آقا را به زندان می‌بردند، تازه اول مبارزات و مشکلات ما بود. هرچند من این مشکلات را نه به خانواده و نه به کسانی که مخالف بودند نمی‌گفتم، ولی به گوش حاج‌آقا می‌رساندم که چه می‌کشیم! رژیم تن‌لرزه‌ها، ناراحتی‌ها، اعصاب خردشدن‌ها و... را جوری برنامه‌ریزی می‌کرد که ما آرامش نداشته باشیم! به‌طوری که حتی یک ساعت هم، در خانه خودمان احساس امنیت نمی‌کردیم. با تلفن‌های شب و نصف‌‌شب تهدیدمان می‌کردند. ناراحتی‌های زیادی بودند ولی من کلاً نمی‌گذاشتم این حالت به بچه‌ها منتقل بشود و سعی می‌کردیم مشکلات را از سر بگذرانیم. یکی از دیدارهای خود و فرزندان با حاج‌آقا در زندان را، هرگز از یاد نمی‌برم. سخت‌ترین حالتی بود که حاج‌آقا را دیدیم. یک جای 2 متر در3 متر بود. دورتادور آن را ریل‌کشی و شکل قفس درست کرده بودند و حاج‌آقا را در آن قفس روی صندلی نشانده بودند! خوشحال بودیم که ایشان سالم‌اند، غافل از اینکه بدنشان عفونت کرده و ایشان اصلاً نمی‌تواند روی پا بایستند، برای همین روی صندلی نشسته‌اند. این ملاقات چند دقیقه بیشتر طول نکشید و بعد ایشان را بردند آن دستگیری 2 سال و خرده‌ای ادامه داشت، اما در دیدار‌های بعدی حاج‌آقا را در قفس نمی‌آوردند و تنها چند مانع میان ما قرار داشت. بالاخره فشارهای انقلاب باعث شد، شرایط کمی آسان‌تر شود و ما بتوانیم راحت‌تر ایشان را ببینیم... .»
شرایط دشوار خانواده آیت‌الله در ادوار پیش و پس از پیروزی انقلاب را، می‌توان از دریچه خاطرات بانو مریم مهدوی کنی، فرزند ارشد ایشان نیز دید. آنگاه که روایت می‌کند:«ایشان نسبت به خانواده خود، خیلی حساس بودند و حاضر بودند به‌خودشان همه جور فشاری بیاید، ولی به ما منتقل نشود. اگرچه پیامدهای کارهای ایشان، خودبه‌خود به ما منتقل می‌شد. با اینکه ایشان نمی‌خواست به ما استرس وارد شود، ولی به‌طور طبیعی هر بار که ایشان را می‌گرفتند یا به زندان می‌رفتند، ما احتمال همه‌‌چیز را می‌دادیم و همیشه در حالت اضطراب و نگرانی بودیم. به قول مادرم تا پیش از فوتشان، همواره و هر بار به‌دلیلی در حال نگرانی بودیم. چه قبل از انقلاب از ترس دستگیری و زندان و تبعید و چه بعد از انقلاب از ترس اینکه ترور نشوند. به‌خصوص در سال‌هایی که بمب‌گذاری‌ها و ترورها گسترده بودند، همیشه این حالت اضطراب در ما بود، هر چند ایشان قلباً نمی‌خواستند که ما در چنین وضعیتی باشیم. ما از حرکات ایشان متوجه می‌شدیم که وضعیت خاص و خطرناکی به‌وجود آمده است و مثلا کسی که به خانه‌مان آمده، یک فرد عادی نیست. مثلا یک شب که نظامی‌ها به خانه ما ریختند، بیشتر از آنکه نگران خودشان باشند، نگران ما بودند. می‌توانستند فرار کنند و بروند، ولی به‌خاطر اینکه ما صدمه نبینیم، به خانه آمدند. آن مأمورها به ما کاری نداشتند، ولی از بس فضا سنگین بود، قابل تصور هست که برای شخصی که زن و بچه‌اش دست آنها گرفتارند، چه افکار و نگرانی‌هایی مطرح است. خاطرم هست گاهی برادرم با اینکه خیلی کوچک بود، با آنها بحث و مشاجره می‌کرد... .»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید