بین سالهای۱۳۵۰تا۱۳۵۳ درسهای تفسیر و ایدئولوژی آیتالله خامنهای در ۳مسجد «کرامت»، «امام حسن(ع)» و «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشکیل میشد، برای همین هر روز مردان و زنان بسیاری که بیشترشان جوان بودند، به این مساجد میآمدند تا با تفکرات اصیل اسلامی آشنا شوند. درس نهجالبلاغه ایشان از شور و حال خاصی برخوردار بود و در جزوههای کپی شده با عنوان «پرتوی از نهجالبلاغه» تکثیر و دستبهدست میگشت. طلاب جوان و انقلابی که درس حقیقت و مبارزه را از محضر آیتالله خامنهای میآموختند، با عزیمت به شهرهای ایران، افکار مردم را با آن حقایق نورانی آشنا و زمینه را برای انقلاب اسلامی آماده میساختند. این فعالیتها باعث شد که در دیماه۱۳۵۳ ساواک ایشان را بازداشت و با قطار به زندان کمیته مشترک ساواک و شهربانی منتقل کند. رهبر معظم انقلاب تا پاییز۱۳۵۴ در این مکان زندانی بودند. سختیهایی که ایشان در این بازداشت تحمل کردند، به تعبیر خودشان «فقط برای آنان که آن شرایط را دیدهاند، قابل فهم است».
بازجویی منوچهری از رهبر انقلاب و چگونگی انتقالشان به زندان کمیته مشترک را اینگونه تعریف میکنند: «وقتی به ایستگاه قطار رسیدم، مرا به اتاقی بردند که چندنفری در آنجا بودند. بعد مرا در ماشینی نشاندند. یادم نیست چشمهایم را بستند یا گفتند سرم را پایین بیندازم. به هر حال جایی را نمیدیدم. این را فهمیدم که از خیابان سپه آمدیم و به جایی رسیدیم که دست راست پیچیدیم. بهنظرم مرا از پلههایی بالا بردند و پایین آوردند. مسیر بسیار طولانی بود تا بالاخره به بازداشتگاه کمیته مشترک و سپس به اتاق افسر نگهبان رسیدیم. آن ۲مأموری که مرا از مشهد آورده بودند، در اینجا از من عذرخواهی و با من خداحافظی کردند و رفتند. بعد مأموری آمد و لباسم را گرفت و لباس زندان داد.» «منوچهر وظیفهخواه»، معروف به منوچهری برای زندانیان کمیته مشترک ضدخرابکاری نام آشنایی است؛ بازجویی که برای گرفتن اعتراف از زندانیها از هیچ شکنجهای فروگذار نمیکرد. مقام معظم رهبری هم از این بازجو خاطره دارد: «منوچهری درحالیکه یقه پیراهنش باز و چیزی به گردنش انداخته بود، نگاهی به من کرد و گفت خامنهای تویی؟ گفتم بله. پرسید مرا میشناسی؟ گفتم نه. گفت منوچهری هستم. بعد نگاهم کرد تا اثر حرفش را در صورتم ببیند. خیلی چیزها دربارهاش شنیده بودم و فوراً او را شناختم، ولی به روی خودم نیاوردم. بعد گفت من تو را خوب میشناسم. تو همان کسی هستی که مثل ماهی از دست بازجو لیز میخوری. تکتک کارهای تو چیزی نیست، اما مجموعهاش خدا میداند که چیست.»
ترفندی برای ملاقات زن و شوهر زندانی
ایشان در ادامه به بیان خاطرهای دیگر در دوره زندان در کمیته مشترک میپردازند و میگویند: «حدود ۸ماه در یکی از سلولهای انفرادی بازداشتگاه کمیته مشترک ساواک و شهربانی زندانی بودم. سلولی که فقط 2.40متر در 1.60متر وسعت داشت. در داخل سلول با اینکه دیوارش قطور بود با زندانی سلول کناری صحبت میکردم. او به من گفت من حسین هستم، رجایی همسایه من است. میخواهد بداند شما که هستید؟ و من در جواب گفتم من سیدعلی خامنهای هستم. در سلول که بودیم تا زمانی که بیدار بودیم صدای فریاد شکنجهدیده از یک طرف و صدای فریاد شکنجهگر از طرف دیگر بلند بود. البته میگفتند اینها نوار است که میگذارند. شاید نوار بود، شاید هم واقعی. نمیتوان مطمئن بود که همیشه نوار بوده است. هروقت هم ما را برای بازجویی میبردند، در حیاط و ایوانهای زندان صدای فریاد بلند بود. همیشه یکی سر یکی داد میزد و این تقریباً بلااستثنا بود.» آیتالله خامنهای از آن روزها خاطره خوشی هم دارد: «یک روز صبح دیدم فضای تاریک اتاق روشن شده است. سابقه نداشت، چون تنها روشنی آنجا چراغ کمنوری بود که پشت میلهها قرار داشت. از پنجره اتاق هم هیچ وقت نوری نمیآمد. به بالای سرم نگاه کردم. متوجه شدم که خط باریک آفتاب بر اثر گردش فصل داخل اتاق افتاده است. این نور یک ربع ساعتی بود و رفت. ابتدا باریکه نور بود و بعد بهتدریج بیشتر و تبدیل به یک نوار نور به قطر 15-10 سانت شد. در این تاریکی عمیق، این نور بسیار مغتنم بود. در سلول 4نفر بودیم. یکی از آنها آقایی بود که همسرش هم در کمیته مشترک زندانی بود. یک روز تصمیم گرفتیم کاری کنیم که آن آقا از همسرش خبر بگیرد. به نگهبان گفتیم امشب نظافت راهرو را بهعهده ما بگذارد. او هم لطف کرد و پذیرفت. یکی از بچههای همسلولی که بچه زرنگی بود، سر نگهبان انتهای راهرو را گرم کرد تا همسلولی ما بتواند جلوی سلول و از پشت در با همسرش صحبت کند.»
یکشنبه 30 بهمن 1401
کد مطلب :
185916
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/BgnBX
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved