در عزای دامی که دیگر دانه ندارد!
پیمان شوقی
با پایان تعطیلات عید امسال و آغاز فعالیت جدی رسانهها، ابراز نگرانیهای تهیهکنندگان و دستاندرکاران سینما بابت اکران ضعیف نوروزی شروع شد؛ فیلمهایی که تنوع ژانری قابلقبولی داشتند و قاعدتا باید تماشاگران بسیاری را جلب میکردند؛ ولی چنین نشد. آنهم درحالیکه آمارهای جهانی فروش و رکوردشکنیهای گیشه سینما در دنیا گویای آن است که تماشاگران سینما با آن قهر نکردهاند و دو سه سال دوری اجباری بهواسطه همهگیری کووید پلید باعث متروک شدن عادت سینما رفتن و اعتیاد به تماشای آنلاین از پلتفرمهای معروف نشده؛ بنابراین دلیلی ندارد که تماشاگر ایرانی هم دیگر تمایلی به فیلم دیدن دستهجمعی در سالنهای اغلب جدید و مدرن کشور نداشته باشد؛ بهویژه در روزهایی که تلویزیون سراسری و نمایش خانگی هم رقیب جدی فیلمهای روی پرده نیستند. بنا براین همه حیران و پرسان بودند که پس چرا...؟!
امید دستاندرکاران سینما برای اینکه اکران عید فطر رونقی به بازار راکد فیلمها بدهد هم نقش بر آب شد. با وجود اضافه شدن چند فیلم متفاوت از فیلمسازان شناخته شده این اتفاق نیفتاد و با اینکه چند فیلم نسبتا جنجالی جشنواره قبل به سرعت پروانه نمایش گرفتند و راهی سینماها شدند، باز هم گیشهها خلوتند. همه در وهله اول انگشت اتهام را به سمت دمدستترین مظنون همیشگی یعنی صدا و سیما گرفتند که برای تبلیغ فیلمها همکاری نکرده وغیره. ولی درخواست دستهجمعی تعداد زیادی از سالنهای سینما برای تغییر کاربری نشان داد قضیه جدیتر از این حرفهاست. خطری جدی دارد سینمای کشور را تهدید میکند: خطر از میان رفتن یک صنعت ملی که 4-3 دهه برای بالیدنش خون جگر خوردند و عمرها به پایش صرف کردند و امروز حدود نیم میلیون نفر به شکل مستقیم و غیرمستقیم از آن ارتزاق میکنند. صنعتی که میلیاردها تومان و میلیونها دلار و یورو صرف پا گرفتن و عرضهاش به بازارها و مخاطبان خارجی شده و چند جشنواره شناخته شده در سطح جهان دارد که یکی از آنها تصادفا در آخرین سال برگزاریاش جزو رویدادهای
«کلاس یک» سینمایی دنیا شده بود و نشانه قیادت فرهنگی کشور در منطقه بهشمار میرفت. بنابراین گیر کردن این سینما در بنبست کسادی تنها بهمعنای خاموش شدن یکی از چراغهای فرهنگی مملکت نیست، بلکه هدر رفت یک سرمایهگذاری مستمر و یک مزیت طلایی استراتژیک را نشان میدهد. کنکاش برای استخراج دلایل این ضرر و زیان عظیم فرهنگی قطعا در قواره این یادداشت کوتاه نیست ولی میشود مختصرا اوضاع را با وضعیت اقتصادی سینما در دنیا مقایسه کرد و به طرح چند سؤال رسید. مثلا میشود پرسید تماشاگر ایرانی سینما نسبت به همتایان خود (نه در اروپا و آمریکا، بلکه در همین کشورهای همجوار و خاورمیانه) برای فیلم دیدن چقدر حق انتخاب دارد؟ آیا میتواند درصورت تمایل، جدیدترین فیلمهای دنیا را همزمان با سایر کشورها باکیفیت خوب روی پرده ببیند؟ آیا مجاز است آثار فیلمسازان صاحبنام کشورش را بدون جرح و تعدیل تماشا کند؟ آیا درآمدش به او اجازه میدهد که همراه خانواده یا دوستانش به سینما برود و هزینههای جانبی آن (رفتوآمد و پذیرایی) را هم بپردازد؟ آیا فیلمهای روی پرده، محتوایی انگیزشی به او میدهند که لذت اقناع و کاتارسیس را در پایان داستان تجربه کند و جز وقتگذرانی بهره دیگری هم از خرید بلیت برده باشد؟ آیا در فیلمها شاهد صحنههای چشمگیر و پرهزینهای هست که دستکم از تماشایشان لذت بصری برده باشد؟ و در نهایت به این پرسشهای تکراری رسید که فیلمهای ایرانی اکران شده در سالهای اخیر چقدر از تنوع مضمونی، تنوع داستان، تنوع لوکیشن و تنوع بازیگر بهرهبردهاند که مشتریان دائمی خود را دچار دلزدگی و بیانگیزگی نکرده باشند؟ باید بپذیریم که فیلم ایرانی دیگر جذابیتش را برای تماشاگر از دست داده و مخاطبانش، قول زندهیاد پژمان بختیاری را فریاد میزنند که:
« گفتا چه کنم، دام شما دانه ندارد!» اگر بخواهیم دنبال مقصر این وضعیت بگردیم نمیشود تنها یقه یک سازمان یا ارگان را گرفت، بلکه طیف متنوع و نسبتا وسیعی از عوامل چرخه تولید و نمایش خود سینما تا مسئولان و متولیان در سطوح مختلف دستگاههای دولتی و نظارتی را باید پای کار آورد. ضمن اینکه یافتن و شماتت مقصر هم دردی را دوا نمیکند و باید پیش از خرابی کامل این بنا، به فکر چاره بود. چاره را البته منتقدان و کارشناسان سینمای ایران سالهاست که گفته و نوشته و فریاد زدهاند ولی تا به امروز گوش شنوایی نیافتهاند. امید است مسئولینی که در سازمان سینمایی و دیگر نهادهای فرهنگی برای سامان دادن و برنامهریزی کلان سینمای ایران قبول زحمت کرده و حقوق میگیرند، پیش از آنکه به نقطه غیرقابل بازگشت برسیم، حرکتی بکنند وتمهیدات کارگشایی را بهکار ببرند.