• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 19 بهمن 1400
کد مطلب : 153238
+
-

بلندپروازی از دست رفته

یادداشت
بلندپروازی از دست رفته

بهنود امینی- روزنامه نگار

جریان تازه‌ای از فیلمسازان جوانی در سینمای ایران شکل گرفته است که راه خود را از فیلم کوتاه به سینمای بلند داستانی باز کرده‌اند. از نمونه‌های این جریان می‌توان به کریم لک‌زاده، برادران ارک، فرنوش صمدی، کاوه مظاهری، امید شمس (که با فیلم اولش ملاقات خصوصی در جشنواره حاضر است) و آرین وزیردفتری کارگردان فیلم بی‌رویا اشاره کرد.
بی‌رویا اثری است جاه طلبانه اما تلف شده. شادی کرم‌رودی در نقش زیبا، دختر جوان، ساکت و غریبی ظاهر و در یک شب بارانی مقابل خانه زوج جوان قصه، بابک و‌رؤیا (صابر ابر و طناز طباطبایی) پیدا می‌شود. او که ظاهرا حافظه خود را از دست داده، به‌تدریج و با حمایت‌رؤیا اوضاع بهتری پیدا می‌کند اما به جای اینکه درصدد پیدا کردن خانواده و به یاد آوردن گذشته‌اش باشد، تلاش می‌کند به هر شکلی که شده جای خود را در این خانواده جدید محکم کند. اما این کوشش چندان صورت اخلاقی و معمولی ندارد و بیشتر به یک «نقش‌ربایی» شباهت دارد. در واقع زیبا آرام آرام جای‌رؤیا را در خانه و رابطه‌اش می‌گیرد. به‌نظر می‌رسد اطرافیانش نیز مشکل چندانی با این جابه‌جایی ندارند و..
فیلمساز قصد دارد این قصه را در بستری از ژانر/مود سایکودرام روایت کند اما ابزاری که برای این هدف به‌کار می‌گیرد، کارآمد و کافی نیستند.
 فیلم دائم بین2 لایه  درام و روایت در رفت‌وآمد است. یک لایه روایتی رئالیستی از مصایب زوج جوانی دارد که قرار است تا چند روز دیگر به دانمارک مهاجرت کنند. اما حالا با ممنوع‌الخروج شدن ناگهانی‌رؤیا به‌دلیل بدهکاری مالی مؤسسه‌ای که در آن کار می‌کند، برنامه سفرشان در آستانه به هم خوردن است. همین باعث سر باز کردن مشکلاتی در رابطه‌شان می‌شود که ریشه در گذشته و رابطه مبهم‌رؤیا با دوستی قدیمی دارد. در لایه دیگر ورود زیبا، حال و هوایی ماورائی و هذیانی به فیلم می‌دهد که مثلا در سکانسی چون آگاهی ناگهانی زیبا از سقوط لوستر به اوج می‌رسد.
اما این 2لایه به جای تنیده شدن در یکدیگر یا هم‌بافت شدن،  با بی‌سلیقگی و بی‌ارتباط با یکدیگر پیش می‌روند. مخاطب نه با مضامین آشنای لایه اول (مهاجرت، کلاهبرداری مالی، بحران در رابطه عاطفی زوج)‌ درگیر می‌شود و نه لایه لاغر و کم‌مایه ـمثلن‌ـ تریلر می‌تواند بذر اضطراب و شک را در دل تماشاگرش بکارد. انگار فیلمساز در تردید است که می‌خواهد فیلمش اثری کاملا با رنگ‌وبوی سایکودرام باشد (که والاترین کیفیت آن را می‌توان در سه‌گانه آپارتمان رومن پولانسکی جست) یا ترجیح می‌دهد همچون رمان سه‌گانه نیویورکی پل آستر (که در فیلم هم به آن ارجاع داده می‌شود) مکاشفه‌ای فلسفی در باب مفهوم گم شدن انسان (در جهان معاصر) باشد.
پیش‌تر گفتیم ابزاری که فیلمساز برای خلق حال و هوای مالیخولیایی اثرش تدارک دیده، کم‌مایه و ضعیف هستند. برای مثال می‌توان به موسیقی متن غلو شده در لحظات حساس و کلیدی فیلم اشاره کرد که دائما این انتظار را در مخاطب تقویت می‌کند که بالاخره یک لحظه حقیقتا وحشت‌زا (یا اصلاتأثیرگذار) در پیش دارد اما با فید‌اوت‌های ناگهانی و اعصاب خرد‌کنی مواجه می‌شود که حس و حال لحظه را زایل و روایت را منقطع و پراکنده می‌سازد. اما بی‌رویا بیشترین لطمه را از پایان‌بندی‌اش می‌خورد. جایی که آن بخش کم‌رنگ مالیخولیایی فیلم دیگر کاملا حذف شده و با نوشته‌ای که در پایان قصه روی پرده ظاهر می‌شود (یک توضیح ویکی‌پدیایی و کلیشه‌ای از بیماری اسکیزوفرنی)، فیلم ژست یک اثر روان‌کاوانه‌ را می‌گیرد که تمام جهان و داستانش از احوالات مشوش یک کاراکتر اسکیزوفرنیک (رویا) شکل گرفته است. در واقع پایان‌بندی فیلم قصد دارد این مهم را تأیید کند تمام لحظاتی که در دو‌سوم آغازین فیلم و رابطه‌‌ رؤیا با بابک و همکارانش تماشا کردیم، بخشی از توهمات اسکیزوفرنیک او بوده است. درحالی‌که چنین برداشتی نیازمند یک روایت سوبژکتیو (از دریچه ذهنی رویا) بوده است که واضحا چنین رویکردی در فیلم وجود نداشته است. ما بسیاری از لحظات تعیین‌کننده فیلم را با نمای نقطه‌نظر دیگر کاراکتر‌ها (مثلا بابک) دیده‌ایم. از سوی دیگر ساده‌انگاری‌ فیلم درباره بیماری اسکیزوفرنی غیرقابل چشم‌پوشی است.
اولا که بسیار بعید است شخصی با این وضعیت حاد بیماری (آنقدر که خانواده خود را از یاد ببرد و خود را در نقش زن دیگری ببیند) تا میانسالی (حدود سنی رویا) بی‌علامت باشد. عجیب‌تر آنکه خانواده او پس از دوباره یافتن‌رؤیا و مشاهده وضعیت نابسامان او تنها به یک ویزیت روان‌پزشک بسنده کنند. ‌کمی بعد‌تر هم مخاطب باز نمایی ببیند از‌رؤیا که در میان اعضای خانواده واقعی‌اش نشسته و همچنان با همان نگاه‌های گنگ و مردد به آنها خیره شده است. این تناقض‌ها دلیلی ندارد جز همان بی‌اطلاعی نویسنده از ابعاد مختلف بیماری اسکیزوفرنی. اینکه معمولا بیماران اعصاب و روان دچار این اپیزود‌های ناگهانی فراموشی نمی‌شوند، مگر اینکه یک مشکل نورولوژیک (جدا از بحث روان‌شناختی) برایشان مطرح باشد.   یا اینکه دارو یا ماده مخدر خاصی مصرف بکنند. (به نقل از یک روان‌پزشک).
شاید اگر نویسنده/فیلمساز آن تردید پیش‌تر گفته ‌شده را درباره ماهیت نهایی اثرش نداشت مجبور نمی‌شد برای پایان بخشیدن به قصه آشفته و سردر هوایش دست به دامن علم روان‌پزشکی شود.  بلند‌پروازی کارگردان بی‌رویا و تلاش او برای الحاق معانی و مفاهیمی به اثرش که فرای ظرفیت آن است، فیلم اعترافات ذهن خطرناک من (هومن سیدی) را به‌خاطر می‌آورد که در آن هم فیلمساز جوان بعد از چند تجربه نسبتا موفق، چنان شیفته یک ایده پیچیده اما تکراری شده بود که خروجی نهایی به هر چیزی شباهت داشت جز سینما. جالب است نام آن فیلمسازحالا با تجربه را به‌عنوان تهیه‌کننده بی‌رویا نیز می‌بینیم.

پس از تحریر: طناز طباطبایی در جلسه‌ مطبوعاتی کاخ جشنواره اذعان کرد که نوشته‌‌ کپشن انتهای فیلم (و اشاره به بیماری اسکیزوفرنی)، راه‌حلِ کارگردان برای دریافت اجازه‌ حضور فیلم در جشنواره (و اخذ پروانه‌ نمایش) بوده است.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید