تلخی واقعیت و جذابیت توهم
دایی جان ناپلئون و حافظه تاریخی ما
جمال رهنمایی- روانشناس تحلیل
جنون بهعنوان شدیدترین بیماری روانی که منجر به قطع ارتباط و درک نادرست انسان از واقعیت شده و عملکرد او را در پیشبرد زندگی دچار اختلال میسازد، بیماری رایج و شناختهشدهای است. وقتی واقعیت به حدی تلخ، غیرقابلتحمل و دور از انتظار میشود که روان انسان قادر به تحمل آن نیست، دستگاه روان طی یک عملکرد هوشمندانه برای تداوم بقا ارتباط ما با دنیای واقعیت را قطع میکند تا با قصه خودساختهای از شر واقعیت خلاص شویم و به دنیای قابلتحمل خودمان که از سوی دیگران جنون نامیده میشود، پناه ببریم.
رمان تاریخی «دایی جان ناپلئون» نوشته ایرج پزشکزاد که هفته گذشته در سن 94سالگی درگذشت، داستانی خیالی برای روایت این ویژگی جمعی ایرانیان است که به زبان طنز دوسویه توهم خودبزرگبینی و احساس حقارت را برای ما قابلهضم کرده بود. زبان ساده و قابلفهم این داستان در کنار رمانهایی مانند «ماشالله خان در بارگاه هارون الرشید» به ما کمک میکرد تا از این پیچ سخت تاریخی روبهرو شدن باواقعیت تازه جهان عبور کنیم. این کتاب توسط ناصر تقوایی به سریالی به همین نام تبدیل شد که بخشی از خاطره مردم و تاریخ معاصر ماست.
نسلهای سالهای دهه50 و قبل از آن این سریال را به یاد دارند. اشرافزادهای که با وجود از دست رفتن جایگاه خود در توهمی خودساخته در دنیایی خیالی به زندگی اشرافی خود ادامه میداد و با دستکاری خاطرات خود پیروزی در نبردهای خیالی را ادامه میداد و دست آخر خودش را در نبردی بزرگ با ناپلئون هم تصور میکرد. حالا دیگر خاطرات این اشرافزاده فقیر هر سهشنبه شب باعث خنده تماشاچیان تلویزیون میشد؛ داستانی شبیه «دون کیشوت» و سریال «قهوه تلخ».
پدیده جنون یا قطع ارتباط و عدمدرک صحیح واقعیت یک نشانه منحصربهفرد در دیوانگان نیست. همه ما در میانه طیف رفتارهای عاقلانه و جنونآمیز قرار داریم و بسیاری از انسانهای عاقل نیز در بخشهایی از زندگی خود رفتارهای جنونآمیز دارند. فرایند جنون از دیدگاه روانکاوی قطع کامل و تقریبا غیرقابلبرگشت با واقعیت است که از طریق ایجاد یک نظم روانی خودساخته و قابلتحمل از سوی دیوانگان تکمیل میشود. این نظم خودساخته که کاربردی در دنیای واقعیت ندارد، از سوی اکثریت غیرطبیعی شناخته میشود اما برای خود شخص کاربرد دارد و باعث بقای او خواهد شد. پایه ایجاد یک نظم روانی در ذهن چگونگی درک ما از واقعیت است؛ شکلی که ما به دنیا نگاه میکنیم و آنرا درک میکنیم. شکل اولیه این نظم روانی افکار مبهم و هذیانگونهای است که در ابتدا شکل مشخصی ندارند و رفتهرفته براساس نیازهای زندگی، شکل و تعریف سازگارانهای پیدا میکنند. مهمترین ویژگی این نظم روانی کاربردی بودن آن برای تداوم حیات ماست. بسیاری از پدیدههای دنیای واقعیت برای ما قابلتحمل نیستند و غیرقابلحل و غیرقابلفهم نیز هستند و به همین دلیل مرگبار و کشنده نیز بهنظر میآیند. برای آدمهایی با جایگاه اجتماعی یا ملتهایی با جایگاه تمدنی تصور فقدان این جایگاه تصوری دردناک و کشنده است. اینجاست که دستگاه روان دست بهکار میشود و داستان را به شکلی روایت میکند که با نادیده گرفتن واقعیت خودش را از این وضعیت نجات دهد. ذهن ما داستانی تازه و غیرواقعی خلق میکند تا ما همچنان شخصیت محبوب و برجسته این روایت باقی بمانیم. این داستان اگرچه غیرواقعی و ناکارآمد و غیرقابلفهم برای دیگران است اما برای ما کاربرد دارد و تداوم حیات روانی ما را تضمین میکند. در شکل گستردهتر تفکر جمعی نیز میتواند دچار چنین فرایند جنونآمیزی شود و با نادیده گرفتن واقعیت تاریخی، عملکرد گروههای اجتماعی و نقایص خود، پدیدههای بیرونی را مقصر اصلی توصیف کرده و خودش را از زیر بار مسئولیت و نقص خارج کند. در مثال فردی و جمعی آنچه بهعنوان واقعیت خودساخته بنا شده، عاری از حقیقت نیست و رگههایی از حقیقت را در خود دارد؛ روایتهایی که دایی جان از نبردهای خیالی کازرون و ممسنی تعریف میکند بهکلی ساختگی است هر چند در دنیای واقعیت پدیدهای به نام استعمار انگلستان و تاریخ جنگهای استعماری و تلاش یک امپراتوری برای قبضه قدرت و ثروت در جهان وجود داشته است.