هرگز اینگونه گرم نگرفته بودم با زندگی!
فریدون صدیقی- روزنامه نگار
شما را دوست دارم حتی به وقت پرسهزدن کرونا در گوشه و کنار زندگی یا در غارت موجودی کارت بانکی برای خرید چند قلم کالای نحیف! چون دوستداشتن یک احساس شخصی است و دلیل نمیخواهد که چرا چنین؟ آن هم در این ایام سرد و سخت؟ پاسخ روشن است، دلم میخواهد، دوست دارم.
ملاحت و نجابت غریبی در چهره جوانش بود که حال آدم را سیب میکرد بهطوری که یک وقتی در همان ایام دلم میخواست شبیه او باشم، بعد بهخودم گفتم هر کسی باید شبیه خودش باشد.
یکبار در پیادهروی خیابانی که نقاش دورهگردی نقش خیال میزد هوس کرد که روبهروی او روی تکهمقوایی بنشیند تا عکساش را بکشد و نشست. کار که تمام شد نقاش گیسو شلال، تصویر از بوم گرفت و بهدست من داد؛ چطوره؟ هیچ پاسخی نداشتم برای اینکه چیزی در تصویر از آن او نبود. دماغ دستکاری شده بود و همین او را از او بودن دور کرده بود! یعنی آقای نقاش بدون اجازه، بینی را جراحی و ندانسته صورت دلنشین را پاک کرده بود. گفتم: چرا؟ زیبایی، توازن درون با بیرون ماست، تلألو حس درونی ما بر صورتی است که ترکیبی از چشمچشم دو ابرو، دماغ، دهان و یک گردو است. نقاش گفت: فکر کردم آن قوز نرم دماغ، بار اضافه است. من جواب دادم این بار، بهترین جلوه زیبایی است. عابری گفت: درست مثل دروغ خوبی که گاه به اندازه طلا ارزش دارد. دوستم هیچ نگفت. عابر گفت: عیوب خود را فقط با چشم دیگران میتوان دید. حق با او است. همین دخترنوجوان دوست شفیق من با آن گونههای اناری و چشمان خندانتر از پسته دامغان کسیدماغ کوفتهای او را نمیبیند از بس که ملیح و گفتنش شکرپنیر است! راست این است دلی که دائم مهر و ادب و تبسم میریزد هر لحظه چهرهاش زیباتر میشود. به همین دلیل سیرت زیبا را از هزار سال پیش، والاترین نعمت میدانند و شاید به همینخاطر است که مردان و زنان کوتاه و بلند غالبا همراه و همدل هستند؛ مثلا همین مهینخانم، فامیل سببی ما که خودش بالابلند است اما با مردی محترم ازدواج کرده که کمی بلندتر از یک بوته یاس است. او از جمله مردانی است که میداند زیبایی ابدی، نیکاندیشی است. من از او شنیدم روزگاری خواهد آمد که علم کورها را بینا، کرها را شنوا و قلبها را عاشقتر میکند!
عمری در آرزوی تو
رفته ست و میرود
صبرم به جستوجوی تو
رفته ست و میرود
رفتی و بوی زلف تو
ماند و هزار دل
دنبال تو به بوی تو
رفته ست و میرود
شما را دوست دارم حتی به وقت دندان درد که از درد کبودم و نفسم در مضیقه است و شما در همان زمان رخ خود را به زیباسازی بردهاید! چرا؟ چون زندگی جاری است! اما راست این است اکنون که چشمها رنگین و دماغها گربهای است باید احوال چشمها و دماغهای دستنخورده را جویا شد!
روزنامهنگاری خبر میدهد سالانه قریب 150هزار نفر از هموطنان جوان دماغ خود را آهویی میکنند تا ترکیب صورت خود را متوازن کنند. جراح میانسالی میگوید نکته اما اینجاست نخودیکردن بینی باید در تناسب با ظاهر، جنسیت و نژاد باشد! ولی اغلب چنین نیست و میبینیم روی صورتی کشیده با پیشانی بلند و محکم، دماغی کوچکتر از دماغ بچه گربه جا خوش کرده است!که متأسفانه خندهدار است. یک گونه عمل کرده توضیح میدهد، گاهی این عملها برای گریز از تکرار چهره یکنواخت است، خصوصاً برای خانمها که قرار است همیشه زیبا باشند. پدر 2فرزند عمل کرده جواب میدهد بههر حال دستکاریها باید با صدا و سیما همگون باشد. حتی کاشت مو باید به چهره و قد و بالای آدم بیاید؛ مثل موکاری یک مجری تلویزیون که خیلی خوب سرپوشانی شده است و با گونه و چشمهای گوشتی او همگون است. یک کارگردان باسابقه اهل سینما گفته است ریشه همه این مشکلات در عدماعتمادبهنفس است؛ چیزی که بازیگرانی چون علیرضا خمسه،مهران رجبی، ژرارد پاردیو و ادریان برودی دارند و خیلیها ندارند. آقایی جامعهشناس میگوید: ناگفته نباید گذاشت هیچ دریایی بیموج نیست، رودخانهها هم بیشتک نیستند، پس میشود اعتمادبهنفس داشت اما نازیبایی را هم زیبا کرد؛ یعنی دماغبازی گاهی اجتنابناپذیر است.
کاش میشد قلبم را به بیمارستان ببرم تا چند واحد مهر به آن تزریق کند! کاش میشد یک سرم اعتمادبهنفس، زیرپوش تنم کنم تا سرم را بالا بگیرم و بگویم همین که هستم، زیبایی با من است! این را پرنده، فرهاد، خیابان، گل سرخ و شیرین میگویند.
هرگز اینگونه گرم نگرفته بودم
با آلبالوی روی شاخه
با روشنایی داخل ویترین
با رایحه گوجهفرنگی
با رود جاری با ابر پرنده
هرگز اینگونه گرم نگرفته بودم
با زندگی
* شعرها بهترتیب: امیر خسرو دهلوی و ادیب جان سئور