تهران مرکز / آنقدر که حافظه خیابانها به یاد میآورد
مرتضی کاردر
مرکز شهر پارکینگ خودروهاست. روزها آکنده از خودروهایی است که کارکنان شرکتها و ادارههای دولتی و خصوصی به همراه میآورند و گوشهای رهایشان میکنند؛ گوشهای که شاید درست دمدر خانه شما باشد و رفتوآمد را برایتان سخت کند اما معلوم نیست صاحب خودرو کیست و اکنون در کدامیک از ساختمانهای دور و نزدیک مشغول کار است. پس ساکنان مرکز شهر عادت کردهاند گاهی خودشان را کج کنند که بتوانند از در خانه بزنند بیرون. اما حکایت خودروها در مرکز شهر با پایان ساعت اداری تمام نمیشود، شکل دیگری پیدا میکند. شبها از ازدحام روز خبری نیست و کوچهها و خیابانهای مرکز شهر سوت و کور است. سکوت و خلوت و دنجی و تاریکی مجالی فراهم میآورد برای خودروها و سرنشینانی که میخواهند ساعتی را جایی خلوت کنند. کم نیستند سرنشینانی که شیشه خودرویشان را بالا کشیدهاند و قفل مرکزی را زدهاند و به خواب رفتهاند. کم نیستند آدمهایی که در خودروهایشان نشستهاند و گپ میزنند. کم نیستند آدمهایی که شاید حوصله رفتن به خانه را نداشتهاند یا اصلاً خانهای برای رفتن ندارند و خودرویشان را خانه اول خود کردهاند. کم نیستند رانندگان سرویسهای اینترنتی که منتظر مسافرند؛ رانندگانی که در سالهای اخیر شمارشان در مرکز شهر رو به افزایش است. کم نیستند زوجهای جوانی که در خودرویی به گفتوگو نشستهاند و البته شما را که میبینند کمی خودشان را جمع میکنند و معذب میشوند و شما که ممکن است برای گذاشتن زبالهها به سطل زباله رفته باشی هم ناگزیری کمی معذب شوی. کم نیستند آدمهایی که شیشه خودرو را پایین دادهاند و سیگاری دود میکنند؛ سیگاری که عطر تندی دارد و با سیگارهای معمولی کمی فرق میکند. کم نیستند آدمهایی که کنار زدهاند و با صدای بلند به آهنگی گوش سپردهاند و دلشان خواسته که شما هم شریک شنیدنشان باشید. کم نیستند سرنشینانی که جوری نشستهاند که انگار دارند کسی یا چیزی را میپایند و نگاه سنگینشان ممکن است قدری شما را معذب کند. اما آنقدر که حافظه خیابانها به یاد میآورد همیشه شماری از این خودروها و سرنشینان مشکوکشان ساکن کوچهها و خیابانهای مرکز شهر بودهاند.