• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
یکشنبه 3 اسفند 1399
کد مطلب : 124944
+
-

باندها

باندها


فیلم‌های جیمز باند در دهه‌های چهل و پنجاه در ایران دوبله و اکران می‌شد. دکتر نو، گلد فینگر، از روسیه با عشق، الماس‌ها ابدی‌اند و... جزو فیلم‌های محبوب سینماروها در سال‌های قبل از انقلاب بودند ولی منتقد ایرانی روی خوشی به باند نشان نمی داد. اگر از گزارش‌های نشریات عمومی و عامه پسند بگذریم و وارد حیطه نقد فیلم شویم به ندرت با مطلبی مثبت درباره فیلم‌های باند مواجه می‌شویم. منتقدان آن سال‌ها جیمز باند را جدی نمی‌گرفتند و لحن برخی نوشته‌های منتشر شده در نشریات دهه چهل، استهزا آمیز است؛ چیزی نزدیک به شیوه برخورد منتقدان با سینمای فارسی. مقاله «باندها» نوشته دکتر کیومرث وجدانی اولین نوشته جدی درباره جیمز باند در ایران است که اولین‌بار در ماهنامه ستاره سینما به سردبیری بیژن‌خرسند و در اسفند ۱۳۴۵ منتشر شد. مقاله‌ای تحلیلی که با محوریت ۴ فیلم اول باند نوشته شده و همچنان خواندنی و پرنکته است. مروری بر بخش‌هایی از مقاله باندها نگاه نکته‌سنج نویسنده‌اش را نمایان می‌کند.


دکتر کیومرث وجدانی ـ  منتقد

کتابی است که دیگر به سطرهای آخر آن رسیده‌ایم. شمعی است که دیگر چیزی به خاموش شدنش نمانده. پدیده‌ای است که ناظر آخرین لحظات احتضارش هستیم، زیرا به‌وسیله گردونه زمان از آن فاصله گرفته‌ایم و اکنون در مناسب‌ترین فاصله، برای قضاوت درباره‌اش هستیم، زیرا نه آنقدر به آن نزدیکیم که جزئی از هیاهوی آن شده باشیم و نه آنقدر دور که سراب خاطره‌اش به‌کلی از نظرمان محو شده باشد. از این فاصله است که می‌توان تمامی این قوس و قزح زیبا را یک‌بار دیگر نظاره کرد و بی‌طرفانه به‌مرور این افسانه پرداخت؛ این افسانه «جیمزباند».
 
هیاهوی بسیار برای همه‌‌چیز
  وقتی‌که به‌یاد می‌آوریم با ظهور «جیمزباند» تب «باندیسم» همه جا را فرا گرفت و سری «مامور»ها و «صفر صفر»ها از هر گوشه و کنار سر درآوردند، خواه ناخواه باید در جست‌وجوی سرنخ و انگیزه این اشتیاق عمومی باشیم. کافی نیست همه‌‌چیز را به‌حساب بی‌سلیقگی و کم شعوری تماشاچی عادی بگذاریم، زیرا تماشاچی عامی اگر هم شعور قابل ملاحظه‌ای نداشته باشد لااقل خواسته‌هایی دارد که سلیقه‌اش آینه‌ای در برابر این خواسته‌هاست و اگر اخلاف «باند» اصالت نداشته باشند خود او این اصالت را دارد، زیرا جوابگوی یک نیاز همگانی است. باید این نیاز و این جواب را شناخت.
 
  فیلم‌های «باند» تجسم ایده‌آل‌های ما و جبران محرومیت‌هایی است که به‌علت زندگی در کنار همنوعان بر ما تحمیل می‌شود. رؤیای رنگارنگ و شیرینی است که برای لحظاتی چند ما را از چنگال رنج یکنواختی زندگی روزمره نجات می‌دهد. برای انسان‌های این عصر که شرایط بغرنج زندگی اجتماعی وجودهای محدود آنها را به‌صورت اجناس دسته‌بندی‌شده و متحدالشکل یک کارخانه درآورده، ایده‌آلیسم «باند» روزنه امیدی است برای کسانی که مجبورند مدام رنج «صبح‌ها از بستر برخاستن و شب‌ها به بستر رفتن» را تحمل کنند. «باند» یک راه گریز موقت است. «باند» رمانتیسم عصر ماست. مانند مکتب «وسترن» ما را به قلمرو وسیع‌تر و آزادتری می‌کشاند. درحالی‌که «وسترن» ما را به گذشته‌ها می‌برد، «باند» دورنمای آینده و امیدهای آن‌را در برابرمان مجسم می‌سازد.
 
آشنایی در بهشت
  هنگامی که از «باند» راجع به دو تبهکاری که ضمن تعقیب او اتومبیل‌شان به قعر دره‌ای سقوط کرده، سؤال می‌کنند، جواب می‌دهد، «برای رفتن به جهنم عجله داشتند»... و بلافاصله پس از منظره اتومبیل غرق در آتش آن تبهکاران، باغ باصفایی را می‌بینیم که «باند» در آن مشغول قدم‌زدن است.
در مقابل آن جهنم، این بهشت را می‌بینیم... و «باند» را که در آن قرار دارد. ولی او در این بهشت بیگانه نیست.
 
مافوق بشر
  در وجود این ساکن بهشت تصویر خود را می‌بینیم. نه آنطور که هستیم بلکه آنطور که میل داریم باشیم. عناصر متشکله وجود «باند» همان‌هایی است که ما را نیز به‌وجود آورده، منتها به مقادیر بیشتری در وجود «باند» به ودیعه گذاشته شده. «باند» نیز از تمام صفات مشخصه ما برخوردار است منتها در سطحی بالاتر. و همین اختلاف سطح است که به‌ او نمای یک فوق‌بشر را داده.
غرایز، عواطف، افکار و مغز و عضلات و گوشت و خون «باند» بیشتر از ما می‌تواند از زندگی برداشت کند. و به‌همین جهت او بیشتر از ما برای مرگ آمادگی دارد. «باند» گلادیاتوری است که «خوب زندگی می‌کند و خوب هم می‌میرد». «باند» جایزه کامیابی را در مسابقه زندگی از سایرین می‌رباید، زیرا شایستگی نابود ساختن دشمنانش را دارد. «باند» مرد برترنیچه است که می‌خواهد عدالت طبیعی را دوباره جانشین عدالت ساخته بشر سازد.
 
...و مانند بشر
  ... و با وجود این «باند» قبل از هرچیز یک انسان است. درحالی‌که عناصر تشکیل‌دهنده وجود او از حد معمول بیشتر گسترش یافته، ولی تناسب بین آنها رعایت شده. عینا مانند مجسمه افسانه‌ای غول «رودس» که در عین بزرگی بی‌حد جثه‌اش تناسب بین اعضای بدن حفظ شده است. قدرت مادی و معنوی «باند» هر قدر که باشد زیربنای ضمیر او، یعنی غرایز و عواطفش، او را به سایر انسان‌ها شبیه و مربوط می‌سازد. تمام وجود «باند» در آسمان بالای سرما سیر نمی‌کند. اگر شاخ و برگ این درخت عظیم در آسمان‌ها باشد ریشه‌هایش در زمین فرورفته است. اگر غیر از این بود وجود «باند» برای تماشاچی باورکردنی و قابل پذیرش نبود. اگر «باند» دوست‌داشتنی است تنها به‌خاطر عملیات حیرت‌آورش نیست. بلکه بیشتر از آن به‌خاطر خشم او هنگام فریب‌خوردگی، تاثر کنترل‌شده‌اش در مرگ یک دوست، نگاه آغشته به دلواپسی و اضطرابش در لحظات سرگردانی و از همه مهم‌تر به‌خاطر عرق سرد و لرزش خفیفی  است که پس از هربار پشت سر گذاشتن مرگ، سراسر وجودش را فرامی‌گیرد.
  
بت دوم
  اگر «باند» را با تمام مشخصات فوق انسانی‌اش در یک کفه ترازو بگذاریم کفه دیگر را یک «دکترنو» و یا یک «پنجه طلایی» [گلدفینگر] اشغال می‌کند. دو کفه ترازو همسطح یکدیگر قرار می‌گیرند، زیرا وزنه‌های آنها با یکدیگر مساوی هستند. «دکترنو» کلیشه منفی «باند» است؛ موجودی است به هوشمندی و قدرت «باند» و با همان مشخصات فوق‌بشری (و باز با همان جنبه مضاعف انسانی و فوق انسانی) و تنها تفاوت او با «باند» در این است که مسیری عکس او را در پیش گرفته است. «باند» یک قهرمان است و او یک ضد‌قهرمان. و آنچه او را به‌صورت یک ضد‌قهرمان درمی‌آورد. یک پدیده مرضی است (این انگیزه و این نقشه امروزه در فیلم‌های مکتب «باند» به‌صورت دو قرارداد پابرجا درآمده‌اند که ابداع آنها از مشکل‌ترین محک‌های آزمایش این نوع فیلمسازان است). اگر این ضدقهرمان از «باند» شکست می‌خورد نه به‌سبب ضعیف‌تربودن او، بلکه به‌علت مسیری است که به سوی انهدام بشریت پیش گرفته (و اینجاست که از ورای ترکیب بغرنج این مبارزات فلسفه ساده خوبی و بدی مطلق و پیروزی خوبی بر بدی جلب نظر می‌کند). این ضدقهرمان نمی‌تواند ضعیف باشد. ضعف او ضعف «باند» است، زیرا ارزش «باند» بسته به ارزش حریفی است که به مبارزه‌اش برخاسته.
 
عرصه شطرنج
  مبارزه این دو بت نیز در سطحی هم‌طراز سایر عناصر متشکله فیلم‌های «باند» باید قرار داشته باشد. مبارزه «باند» و ضدقهرمانش پیش از آنکه یک مبارزه فیزیکی باشد یک مبارزه روان‌ها و نبرد افکار است (چه بجا و هوشمندانه فیلم «دامی برای جیمز باند» [از روسیه با عشق] با صحنه مسابقه شطرنج شروع شد). قرار گرفتن مبارزه «باند» و رقیبش در چنین سطح فیزیکی دیگر از محک‌های آزمایش فیلمساز مکتب «باند» است. از نقاط ضعف فیلم «پنجه طلایی» [گلدفینگر] مبارزه روحی «باند» و پنجه طلایی [گلدفینگر] در صحنه گلف‌بازی و نیز تهدید «باند» به مرگ با اشعه «لاسر» است که در مقابلش رابطه جالب «باند» و مأمور «اسپکتر» در صحنه داخل ترن قرار می‌گیرد. طرفین مبارزه هیچ‌کدام حق اشتباه‌کردن را ندارند و از میان همه راه‌های صحیح، صحیح‌ترین آنها را انتخاب می‌کنند تا اینکه صحیح‌ترین یک‌کدام بر صحیح‌ترین دیگری پیروز شود. در چنین حدی است که هر انگیزه، هر ایده و هر حرکت جزئی برای آنها و تماشاچی اهمیت حیاتی پیدا می‌کند، زیرا مبارزه آنها از برخورد همین انگیزه‌ها و ایده‌ها و حرکت‌ها به‌وجود می‌آید. همین جزئیات است که داربست خالی فلسفه خوبی علیه بدی را پر می‌کند. اگر فلسفه خوبی و بدی اسکلت مکتب «باند» را تشکیل می‌داد این مبارزه روانی خون جاری در رگ‌های آن به‌شمار می‌رود.
 
جلای فلزی
  ماشین و ماشینیزم (بازهم در حدی تکامل‌یافته‌تر از واقعیات زندگی)، خواه در خدمت لذات «باند»، خواه در خدمت مبارزانش و خواه حتی در خدمت دشمنانش و علیه او، روز به‌روز نقش اساسی‌تری را در فیلم‌های مکتب «باند» بازی می‌کند و قدرت تخیل طراحان مکتب «باند» مدام بر دامنه پیچیدگی این ترکیبات مافوق تصور می‌افزاید. شاید در ابتدا این پدیده را صرفاً ساخته و پرداخته افرادی با قدرت تصور قوی بدانیم و ماحصل کار را در حد معجونی زائیده تخیلات خلاصه کنیم، ولی وقتی به مرز مشترک این تخیلات و واقعیت (به‌عنوان مثال آن دستگاه عظیم در گورستان اتومبیل‌ها در پنجه طلایی [گلدفینگر]) بیندیشیم، آن‌وقت آنچه در ورای این مرز قرار دارد مفهومی بیش از فانتزی و تخیلات پیدا می‌کند. در آن حقیقت تلخ وحشت بشر را می‌بینیم. وحشت بشر را که همراه با کنجکاوی او چشم به‌راه سرانجام مبارزه انسان و ماشین دوخته است؛ مبارزه‌ای که در آن چندان امیدی به پیروزی خود ندارند. «باند» بر عکس ما در برابر این ماشینیزم عاجز نیست. شاید او نیز نتواند بر ماشین پیروز شود ولی شایستگی هماهنگی با این دنیای ماشینی را دارد. و تماشاچی نیز آرزوی پیروزی وی را دارد، زیرا پیروزی «باند» پیروزی اوست. ترکیب «باند-ماشین» معرف اشتغال ذهنی بشر امروزی نسبت به مسئله ماشینیزم، عجز او در برابر این مسئله، وحشت او از این عجز و آرزوی نومیدانه او از پیروزی بر این هیولاست. بنابراین جای تعجبی ندارد اگر جانشین بعدی موج باندیسم، موج فیلم‌های علمی-تخیلی باشد.
 
از کالیگاری تا دکترنو

  چطور شد که «باند» این دوره را برای ظهور (و انسان قرن بیستم این زمان را برای پذیرش او) انتخاب کرد؟ وقتی که به نهضت «اکسپرسیونیسم» سینمای آلمان بیندیشیم شاید موضوع کمی روشن‌تر شود. ظهور «کالیگاری»ها و «دکتر مابوز»ها معرف عکس‌العمل بدبینانه یک ملت شکست‌خورده بود که آرزو داشت یک سیستم هیولامانند با بی‌رحمی خود و به‌قیمت ریختن خون‌های فراوان این سرافکندگی را جبران کند. و وقتی «رؤیا»ی آنها با ظهور هیتلر به تحقق پیوست «کالیگاری» و «مابوز» نیز ناپدید شدند. عصر سیستم‌ها آغاز شده بود.
«دکترنو» نمونه تکامل‌یافته «کالیگاری» و «دکتر مابوز» است که در این دنیا این‌بار «باند» در برابرش قرار گرفته است و او را شکست می‌دهد. آن نیروی عظیم شیطانی را که زمانی یک نسل از بشر برای بقای خود لازم داشت دیگر لازم ندارد. آنچه مورد علاقه یک نسل بود، مورد تنفر و وحشت نسل فعلی است.
اختلاف بین قهرمان دیروزی و امروزی هم به همین موضوع مربوط می‌شود. عده‌ای «باند» را یک موجود ضداخلافی می‌دانند، درحالی‌که «باند» ضد‌اخلاقی نیست، بلکه این معیارهای اخلاقی است که تغییر کرده. 
در گذشته بشر سیستم را خدای خود می‌پنداشت، ولی امروزه آن‌را دشمن خود می‌داند. امروزه فرد به مبارزه با سیستم پرداخته، ولی هنوز خود را در برابر آن عاجز می‌بیند و اینجاست که از «باند» کمک می‌خواهد تا شر «دکتر نو»‌ها را از سر او رفع کند. ظهور «باند» در این عصر نشانه نیازی است که بشر امروزه به آزادی فرد و اثبات اصالت او دارد.
 
سایرین

  نیاز به «باند» گروه کثیری از مشابهین او را با خود به بازار آورده است. اکثر اینها زائیده طمع سازندگانش و تقلید کورکورانه آنها بودند و در رأس اینها «مامورین» فیلم‌های ایتالیایی و ترکیب رنگارنگ «صفر صفرها» قرار دارند که کاراکتر آنها درست نقطه مقابل «باند» محسوب می‌شود. «باند» مافوق انسانی است که روی زمین سکونت دارد، ولی اینها انسان‌های عادی هستند که در آسمان‌ها پرواز می‌کنند. بلندپروازی‌های ناشیانه سازندگانش باعث شده که این مامورین فاقد هرگونه صفت انسانی باشند و طبعاً مبارزه روانی و نبرد افکار هم در این فیلم‌ها تا حد صفر تنزل کرده است و در عوض به‌طرزی نسنجیده در مبارزه فیزیکی اغراق شده است، به‌طوری‌که نتیجه کار از حد آستانه تحمل عاطفی تماشاچی تجاوز می‌کند و اکنون جای خود را به سادیسم می‌دهد.
در مقابل این اکثریت، اقلیتی نیز وجود دارد که از اصالت برخوردار است و اگر هم به اندازه «باند» اصالت نداشته باشد لااقل آن‌قدر اصالت دارد که در یک سطح قابل بحث قرار گیرد. در ترکیب وجود «ناپلئون سولو» آن تعادل ایده‌آل عناصر، در جهت و بر له قوای فکری او، برهم خورده است «سولو» بیش از امتیازات فیزیکی خود به هوش و ذکاوتش اتکا دارد. [ناپلئون سولو نام شخصیت یک مجموعه تلویزیونی جاسوسی موفق در دهه 1960در سریال مردی از آنکل بود. و رابرت وان آن را ایفا می‌کرد. این شخصیت هم به وسیله یان فلمینگ خلق شده بود]. دوراندیشی یک شطرنج باز که در ذات او نهفته است، به سازندگانش این فرصت را می‌دهد که فیلم را تا حد یک مبارزه روانی و فکری هوشمندانه ترقی دهند. لااقل نخستین فیلم این سری چنین نویدی را می‌داد و خوشبختانه آخرین فیلم آنها باز به‌همین نوید رجعت کرده است. برخلاف کاراکتر انسانی «سولو» وجود «فلینت» [شخصیت اصلی فیلم جاسوسی مامور ما فلینت که در سال 1966به‌وسیله دانیل مان کارگردانی شد. جیمز کابرن نقش فلینت را ایفا کرد] از آن زیربنای غرایز و عواطف محروم است. «فلینت» پیش از آنکه یک مافوق بشر باشد یک موجود دوبعدی است. پیش از آنکه یک قهرمان باشد یک شعبده‌باز است؛ شعبده‌بازی که حس خودنمایی او وادارش می‌سازد تا لحظه‌ای فرصت را جهت متحیرساختن تماشاچی از دست ندهد. شاید این توهم پیش‌آید که «فلینت» نمایی از بشر آینده است و تنها گناهش این است که زودتر از موقع مقرر در این دنیا ظهور کرده، ولی این موضوع چندان صحیح به‌نظر نمی‌رسد، زیرا تجربه نشان داده است که تکامل بشر فقط بر قسمت‌های قشری خمیر او می‌افزاید، وگرنه اساس کار همان است که از ابتدا بوده.
قهرمانان فیلم‌های «آندره اونبل» نیز به همین بلیه دوبعدی بودن مبتلا هستند با این تفاوت که دیگر آن عظمت ظاهری «فلینت» را نیز ندارند.
تعادل ایده‌آل کاراکتر «مت هلم» را نیز یک عنصر اضافی برهم می‌زند؛ طنز. این عنصر کاراکتر او را بیش از مشابهش به سوی انسانی‌بودن سوق می‌دهد. کاراکتر «هلم» در عین اینکه تقلیدی است از «باند» در ضمن یک نوع دهن کجی به آن نیز حساب می‌شود.
در تنزل‌دادن کاراکتر مافوق بشری «باند» تا درجه یک انسان عادی حدی وجود دارد و ما این حد را در وجود قهرمان فیلم «مردی از ریو» مجسم می‌بینیم. این مرد تمام صفاتش در حد و مانند صفات هر انسان عادی دیگری است، به جز یک صفت؛ اراده‌اش.
به کمک همین اراده است که او می‌تواند مدام به دنبال هدفش برود (و چقدر زیبا روی این دویدن تأکید شده است) آن ‌را با ماشین، با قایق یا حتی با هواپیما (بی‌آنکه چیزی از خلبانی بداند)، در جنگل‌ها، دشت‌ها، کوه‌ها و دریاها، زمین و آسمان تعقیب کند... و فانتزی بیافریند! این اراده دیگر نماینده حداقل صفات و عناصری است که بقای موجودیت «باند» بستگی به آنها دارد. اراده تحقق‌بخشیدن به آرزوها و رؤیاهای خود. بدون این اراده دیگر «باند» هم وجود نخواهد داشت.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :