همنشین با نقش فرش ایرانی
پای درددل «تورج ژوله»؛ از خاطرات پدرش- اصغر بیچاره- تا پژوهشگری فرش
ریحانه جاویدی| کودکیاش را میان اتاقهای تودرتوی عمارت 11 اتاقی در محله پیچشمران گذراند که هر گوشهاش ردی از پدر بود؛ پدری که کار و زندگیاش مرز نداشت و میان استودیوی خودساختهاش نفس میکشید؛ لحظهای در گوشهای از حیاط جهنمی برپا میشد تا صحنهاش را فیلمبرداری کنند و روزی دیگر، برای فیلمنامهای دیگر یکی از اتاقها امامزادهای بود تمام و کمال. یکی بودن کار و زندگی پدر مهمترین عاملی شد که تورج ژوله سینما را از فهرست علایقش قلم گرفت و هیچگاه راه پدرش اصغر ژوله (اصغر بیچاره گنابادی)، عکاس و فیلمساز سینما را ادامه نداد؛ در عوض زندگی را به فرش گره زد و پژوهشگری شد که در حوزه فعالیت خود کم از پدر ندارد. وقتی قرار است از روزهای کودکی تعریف کند، باز هم همهچیز از پدرش شروع میشود؛ «من در یک فضای کاملا سینمایی متولد شدم، در خانهای که چیزی میان خانه و استودیو بود. تمام اتاقها پر از وسایلی بود که یا بخشی از مجموعههای شخصی پدرم بود، مثل دوربینهای عکاسی و گرامافونها و یا وسایل کار و فیلمبرداری. یک اتاق 100متری از 11 اتاق عمارت، خانه ما بود و بقیه عمارت به پدر تعلق داشت و بخشی از تاریخ سینمای ایران در اتاقهای تودرتوی آن رقم خورد. کار و زندگی پدرم هیچ مرزی نداشت. تا جایی که یادم میآید همیشه در خانه ما فیلمبرداری بود و من و خواهرم باید سکوت میکردیم. یکی بودن وکار و زندگی، خصوصیت پدرم بود و این چیزی بود که نه من و خواهرم دوست داشتیم و نه مادرم. شاید همین هم عاملی شد که هیچ کدام از ما به سمت سینما کشیده نشدیم. سالهای سال در خانهای زندگی کردیم که اگر میخواستیم از آن خارج شویم باید از میان بساط فیلمبرداری میگذشتیم. در خانه ما همیشه باز بود و رفتوآمد به آن یک لحظه تمامی نداشت.»
تورج ژوله از سوم دبستان تا دوم دبیرستان را میان استودیوی پدرش-اصغر بیچاره- در عمارت قدیمی محله هندیها گذراند؛ عمارتی متعلق به دوره پهلوی اول که امروز خراب شده و جایش را به یک مجتمع مسکونی 24واحدی داده است تا نهتنها لوکیشن خاطرات خانواده ژوله از بین برود بلکه بخشی از تاریخ سینمای ایران هم زیر خاک دفن شود؛خانهای که تصویرهای نصفه و نیمهای از آن در میان برخی فیلمهای قدیمی، پخش شده است. تا مدتها بازیهای کودکیاش در میان دکور جهنمی گذشت که پدرش در سال 1347، درست یکسال پیش از تولد تورج ژوله، برای فیلم شبنشینی در جهنم ،در گوشهای از حیاط عمارت برپا کرده بود؛ جهنمی که نهتنها کودکی او را رقم زده بلکه تمامی بچههای محله با آن خاطرهها دارند؛ «تمام روزهای کودکیام در این خانه گذشت اما سال 1360، پایان روزهای ما در این عمارت بود. موعد اجاره خانه به سر آمده بود و باید از آن دل میکندیم. برای نخستین بار بود که خانه و محل کار پدرم قرار بود از هم جدا شود. برای ما خوب بود اما پدرم روزهای سختی را گذراند. مردی که همیشه میان وسایل قدیمیاش نفس کشیده بود حالا باید از این فضای وسیعی که در اختیارش بود دل میکند و نمیدانستیم چه بر سر تمام آن مجموعهها و وسایل خواهد آمد اما به هر جا که نقل مکان میکردیم مجموعههای پدر راه خود را میان خانه باز میکرد و بعد از مدتی باز خانهمان به استودیو تبدیل میشد؛ عکسهای هنرپیشهها بر دیوارهای خانه قد علم میکرد و حتی از پردههای خانه آویزان میشد. با وجود این، تلخترین خاطرهام از پدر به همین روزها بازمیگردد؛ روزهایی که باید از استودیو و خانه قدیمی جدا میشد و مجبور شد بخشی از وسایل قدیمیای که برای فیلمهای مختلف ساخته بود را میان حیاط عمارت آتش بزند یا بهدست چرخهای بازیافت بسپارد. آن لحظه، غم تنها چیزی بود که در چهرهاش میدیدم و هیچ وقت ماتم پدرم را در آن لحظه فراموش نمیکنم . یکسالی طول کشید تا آن عمارت قدیمی با حجم وسیعی از وسایل و دلبستگیهای پدر تخلیه شود. هیچ کمکی برای نگهداری و حفظ این وسایل که تاریخ سینمای ایران را رقم زده بود به پدر نشد. بارها به وزارت ارشاد نامه زد و گفت من توان نگهداری از این وسایل را ندارم اما کسی توجهی نکرد و با تمام تنگناهای مالی باید خودمان چارهای پیدا میکردیم. آن روزها نهتنها برای من بلکه برای سینمای ایران هم بدترین اتفاق و خاطره است. شاید اصلا هیچکدام از مسئولان دوست نداشتند که این اشیا و خاطرات حفظ شود درحالیکه امروز جایشان در موزه سینما خالی است.» آرشیو اصغر بیچاره؛ چشمانتظار موزه عکاسی از مجموعه وسیع اصغر بیچاره، دوربینهای عکاسی و آرشیوی غنی از عکسها با سوژههای مختلف باقی مانده است که باید در موزهای برای تاریخ عکاسی ایران ثبت و ضبط شود اما کسی به این آرشیو توجهی ندارد. ژوله میگوید:«ما توانایی و امکان چنین کاری را نداریم، باید کسی متولی این کار شود تا موزه عکاسی و عکس راهاندازی شود. شاید خانوادههای دیگری هم باشند که آثاری داشته باشند و به موزه عکس ایران اهدا کنند. ایران با داشتن تاریخ غنی در حوزه عکاسی، موزه عکس ندارد. در مجموعه پدرم عکسهای مهمی هست، با موضوعات مختلف از تاریخ نقاشی قهوهخانهای تا سینما، موسیقی و معماری که میتواند حرفهای بسیاری داشته باشد. از طرف دیگر تجهیزات عکاسی قدیمی هم موجود است که بیانگر سیر تحول عکاسی در ایران است و باید بهعنوان اشیای تاریخی در موزه حفظ شود».
نخستین دار قالی اگرچه تورج ژوله راه پژوهشگری در حوزه فرش را برای خود انتخاب کرده و سینما هیچگاه علاقه شخصی او نبوده با این حال تا مدتها کنار دست پدر عکسهای فیلمهایی را چاپ کرده که امروز هر کدام خاطرهای شده بیمانند که «ناخدا خورشید» یکی از آنهاست. کودکی و نوجوانیاش چنان با فیلم گره خورده که نام تمامی فیلمهایی که پدرش دستی در آنها داشته به وضوح با سال ساختشان در حافظهاش باقی مانده است اما روزهای بعد از سربازی بود که از فضای سینمایی خانه فاصله گرفت و مجذوب فرش شد. خاطرهاش از نخستین بار که دستی به سمت دنیا ی فرش برد را اینطور تعریف میکند: «پنجم دبستان بودم که قرار شد بهعنوان تکلیف درس هنر، هر کسی کاردستیای درست کند و انتخاب من انگار به دنیای پارچه و نخ گره خورده بود . با کمک مادر یک پیشبند دوختم اما به مذاق معلم هنرمان خوش نیامد. اگرچه بعدها این پیشبند هم در مجموعههای پدرم به یادگار ماند اما قرار شد چیز دیگری درست کنم که نمره هنرم صفر نباشد. با چوبهایی که در خانه بود یک دارقالی کوچک درست کردم و با کامواهایی که از مادرم گرفتم شروع کردم به بافتن؛ اگرچه فرش دستباف من باز هم نظر معلم هنر را جلب نکرد و دار قالی را شکست اما پدرم از لحظه لحظه آن یکهفتهای که فرش کوچکم را میبافتم عکس گرفته بود تا آرشیوش چیزی از من کم نداشته باشد.» با وجود این ژوله نقطه آغاز قدم گذاشتنش به دنیای حرفهای فرش را سال 1367میداند؛ زمانی که سربازیاش تازه تمامشده بود و با یکی از دوستان خانوادگی راهی ورامین شده بودند تا همراه او از فرشها عکاسی کند. نخستین باری بود که 2روز تمام را میان دنیایی از فرش گذراند و بعد از آن با مطالعه کتاب قالی ایرانی اثر سیسل ادواردز فرش برایش جدیتر شد. یکسال بعد از آن، اطلاعیهای در روزنامه دید که مسیر زندگیاش را شکل داد؛ «سال 1368بود که در روزنامه آگهی دوره دوساله رشته فرش را دیدم. قرار بود شرکت سهامی فرش ایران، 60نفر دانشجو جذب کند تا در دانشگاه هنر درس بخوانند. در آزمون شرکت کردم، قبول شدم و ماجرا شروع شد. بعد از آن دوره دوساله که با رتبه اول فارغالتحصیل شدم، به استخدام شرکت سهامی فرش درآمدم و بهمدت 6سال در این شرکت مشغول بهکار شدم. در این 6سال باید به مناطق مختلف ایران سفر میکردم و از وضعیت فرشبافی مناطق مختلف ایران گزارش تهیه میکردم که نقطه آغاز پژوهشگری فرش هم برای من از همین دوره فعالیتم در شرکت سهامی فرش ایران شروع شد.تا سال 1376که در این شرکت فعالیت کردم با استادان بزرگی در حوزه فرش آشنا شدم که هر چه بیشتر به سمت پژوهشگری هدایتم کردند و به همین دلیل میتوانم بگویم سالهای 1375و 1376برایم در زمینه پژوهش، تالیف و تدریس فرش، سالهای طلایی بودند؛ چرا که سال75 مصادف شد با کنفرانس بینالمللی فرش در ایران و من در دبیرخانه این کنفرانس باید مقالات محققان داخلی و خارجی را در کنار سایر استادان این حوزه مطالعه میکردم و این نخستینبار بود که با استادان بنامی مانند علی حصوری، آشنا شدم که بهکار و فکر من جهت دادند. همان سال خودم هم مقالهای ارائه کردم و نخستین مقالهای که از سوی این تیم خبره تأیید شد، مقاله من بود.»
چهره رنگ پریده هنر مردمی ایران حاصل 6سال فعالیت ژوله در شرکت سهامی فرش ایران علاوه بر گزارشهایی که تهیه کرده و پژوهشهایی که انجام داده، مجموعه نوارکاست گفتوگو با استادکاران فرش در شهرهای مختلف ایران است که امروز بسیاری از این چهرهها دیگر زنده نیستند و صحبتهایشان یادگاری ارزشمندی است در میان اسناد هنر فرشبافی ایران؛ هنری که ژوله معتقد است در هر نقشاش حکایتی از شیوههای مختلف زندگی اقوام ایرانی نقش بسته است. او فرش را مردمیترین هنر ایرانیها میداند؛ هنری که گسترهاش مرزهای سیاسی را پشت سر گذاشته و راه خود را در تمام آسیا باز کرده و بیش از هر هنر دیگری آیینهای از تصورات عامیانه و تفکرات مردم کوچه و بازار است که حال و احوال و سادگی ذهن بافندهاش را به نمایش میگذارد و این عام بودن، راز جذابیت فرش ایرانی است. بافندگی وسعتی به اندازه ایران دارد و در گوشه و کنار این سرزمین همواره تکه نخی برای بافتن در دست مردم پیدا میشود. ژوله فرش ایرانی را مالامال از ذوقآزمایی بافندهاش میداند. او میگوید:«در فرش ایرانی، از عشایری و روستایی گرفته تا فرش دستباف شهری، ذوق رنگرز، بافنده، طراح و همه آنهایی را که فرش را از گره نخست تا آخرین رج به سرانجام میرسانند میتوان دید؛ بهخصوص در فرش عشایری که مملو از ذوق است و میتوان دید در هر لحظه بافنده به چه چیزی میاندیشیده است. فرش ایرانی این قابلیت را دارد که هر کسی که به سراغ مطالعهاش برود را شیفته خود کند اما در این میان فرش اصیل عشایری را میتوان یک اثر هنری دانست؛ فرشی که تماما حکایت ذوقآزمایی و خلوص بافنده است ،درحالیکه فرش دستباف شهری از اثر هنری فاصله گرفته و جایی برای ابراز وجود بافنده باقی نمانده است». تورج ژوله معتقد است سالهایی که در آن هستیم بدترین دوران فرشبافی ایرانی است؛ نهتنها مشکلات اقتصادی به فرش گره کور زده بلکه فرهنگ فرشبافی و بافندگی در حال فراموشی است. اهمیت و منزلت این هنر و سنت ایرانی کمرنگ شده و نسلهای جدید از ارزش کار بافندگی فاصله گرفتهاند، خلاقیت و ابتکار بافندهها از بین رفته و جغرافیای فرش ایرانی هر لحظه در حال کوچک شدن است. این پژوهشگر فرش میگوید:«درحالیکه 22بهمن امسال چهلمین سال تاسیس موزه فرش ایران از راه میرسد اما در این سالها به گنجینههای فرشی که در موزههایمان نگهداری شده توجه نکردهایم و نسبت به فرش غافل ماندهایم. از فرش تنها ازدیاد دار قالی را شناختهایم و افزایش تعداد بافنده، بیآنکه در این میان فکری هم به حال اعتلای فرهنگ فرشبافی و بافندگی کرده باشیم. گنجینههایی که میتوانست الگوی ما باشد، تنها در موزهها نگهداری شد؛ نه خودمان آنها را بررسی کردیم و نه اجازه دادیم مقابل دیدگان دنیا قرار بگیرد، حال آنکه شرایط نگهداری آنها هم شایسته نبود و آسیبهای بسیاری را به داشتههایمان وارد کردیم. اگرچه 3سالی میشود که به وضعیت موزه فرش رسیدگیهای خوبی شده است اما باید باور کنیم از استاندارد جهانی فاصله داریم».