سال خاموشی چراغها
زویا پیرزاد پدیده ادبی این سال را منتشر کرد
محمد مقدسی
در سالهایی که شاگردان گلشیری یک به یک با کتابهایشان از راه میرسیدند و حرفهایی درباره فرم و زبان و تکنیک داشتند و در جوایز نوپای ادبی پشت سر هم تجلیل میشدند، رمانی از راه رسید که بدون هیچ ادعایی در محافل ادبی، آهسته و پیوسته آمد، سینهبهسینه، تبلیغ و کمکم تبدیل به پرفروشترین و پرمخاطبترین رمان سالهای آخر دهه70 شد. رمان «چراغها را من خاموش میکنم» نوشته زویا پیرزاد که حالا به چاپ صدودوم رسیده است. سهنسل آن را خواندهاند و قصه خود را در آن جستهاند. رمان پیرزاد بیش و پیش از هر چیز اهمیت داستانگویی را مشخص میکرد. زویا پیرزاد با زبان روان و نگاه پر از احساس خودش به سراغ مغفولترین بخش خانواده ایرانی دهههای اخیر رفته بود؛ زن خانهداری که در روزمرگی زندگی غرق شده و خود را فراموش کرده بود. بسیاری از مخاطبان که از قضا بیشترین وقت داستانخوانی را هم بین مخاطبان ایرانی داشتند، زندگی خود را در زندگی کلاریس، قهرمان رمان مییافتند و با گمشدن او در روزمرگی زندگی همذاتپنداری میکردند و دوست داشتند به همراه او کمی این سیر ساکن و راکد را به هم بزنند. رمان چراغها را من خاموش میکنم، آنقدر نمونه موفقی بود که بعد از آن تعداد بسیاری، از درونمایه آن تقلید کردند و رمان پیرزاد تبدیل به کهنالگوی داستانیِ زنان روشنفکر در دهههای بعد شد که بعد از 20سال هرچند کمفروغتر اما همچنان ادامه دارد. در انتهای دهه1360 از نویسندگانی گفتیم که از ایران مهاجرت کرده بودند و تجربه زیسته خود در غربت را نوشته بودند. آثار آنها از همان زمان جسته و گریخته مجوز چاپ میگرفت و بهدست مخاطب ایرانی میرسید. رضا قاسمی، نویسنده ساکن فرانسه در سال1375 رمانی نوشت با نام «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» که ابتدا در آمریکا و بعد از پنجسال در ایران چاپ شد. این رمان نمونه اعلای ادبیات فرمالیستی بود و در آن مرز خیال و واقعیت درهم آمیخته بود. قهرمان داستان، مهاجری ایرانی ساکن طبقه ششم آپارتمانی بود که 12اتاق داشت. همسایگان قهرمان داستان، مهاجران ایرانی و فرانسوی بودند که هرکدام ماجرایی داشتند و داستان حول ماجراهای برخود او با این همسایگان پیش میرفت. روایت رنجآور قاسمی از زندگی مهاجری گمشده در هزارتوی غربت بهخاطر روایت اول شخص، زبان بیپروا و ساختار مالیخولیاییاش از فرزندان خلف «بوف کور» بود. درواقع رضا قاسمی از زیر شنل هدایت بیرون آمده بود و همانطور که انتظار میرفت، در محافل روشنفکری ادبی هم بسیار مورد ستایش قرار گرفت. نویسندگان نسل جدید و تازهنفس هم در این سال آثاری را منتشر کردند. مرجان شیرمحمدی که تا پیش از آن در بازیگری شناخته شده بود، در این سال مجموعهداستان «بعد از آن شب» را منتشر کرد که در جوایز ادبی مورد ستایش قرار گرفت. یکی از داستانهای این مجموعه با نام «بابای نورا» منبع اقتباس رسول صدرعاملی برای ساختن فیلم «دیشب باباتو دیدم آیدا» بود و سهگانه دخترانه صدرعاملی را تکمیل کرد.یعقوب یادعلی، نویسنده جوانی بود که در این سال مجموعه داستان «احتمال پرسه و شوخی» را منتشر کرد. یادعلی در این مجموعهداستان لحنی ساده و بیتکلف داشت و اصول از پیش تعیینشده در ذهن را بههم میریخت و حتی با خودش شوخی میکرد.