
آشنایی با طلبه جوان و مربی جودو بچههای محله هرندی
درس اول؛ مرام پهلوانی

علی جواهری
منطقه 12
سوار یک موتورسیکلت است. بعد از کلی خوش و بش با جوانانی که هیکلیتر از خودش هستند و سر کوچه پاتوق کردهاند، به سمت ما میآید. آقا «مصطفی» مانند جوانان محله هرندی تیپ زده، شلوار شش جیب و کاپشن ورزشی؛ تنها تفاوتش چفیهای است دور گردنش. او طلبه جوانی است که موجب شده تا جوانان و نوجوانان درد کشیده محله هرندی یک گروه جهادی تشکیل دهند و با همت بسیجیشان آرامش را به محله هرندی برگردانند. اکنون که حدود 4سال از تشکیل این گروه جهادی میگذرد، فعالیتهایشان شامل رسیدگی به سالمندان و توزیع غذا میان نیازمندان و آبرومندان محله میشود.
حجتالاسلام «مصطفی اینانلو» طلبه 28ساله و امام جماعت مسجد هرندی، مربی جودو هم هست. با همراهی دوستان طلبهاش با هزار زحمت در ورزشگاه بزرگ معلولان، سالنی گرفته تا 3روز در هفته همراه بچههای محله ورزش کند و در کنار ورزش، درس پهلوانی به آنها بیاموزد. مصطفی اینانلو میگوید: «امام خمینی(ره) فرمودهاند که انقلاب اسلامی ما را افرادی از جنوب شهر به سرمنزل رساندند. هرندی محلهای محروم است، ولی استعدادهای خوبی دارد. «شیخ رجبعلی خیاط» از ساکنان قدیمی این محله و نماینده مردم مؤمن و پرهیزگار است. شهید هرندی هم از اهالی این محله بود. او خدمات بسیاری به انقلاب اسلامی کرد.»
بعد از احوالپرسی گرم و صمیمی در حالیکه با هم به سمت ورزشگاه «معلولان» میرویم، میگوید: «برای این مردم هر کاری از دستم برآید انجام میدهم. روزهای اولی که اینجا آمدم و با برخی از جوانان که رفتار ناشایستی داشتند صحبت میکردم، مرا نمیپذیرفتند. چند بار هم تهدید شدم ولی معتقدم همیشه راهی برای ورود به قلب این افراد و تغییر رفتارشان وجود دارد.» تمام کار روحانی محله هرندی رسیدگی به مشکلات اهالی است. هر روز به ادارهها و نهادهای خیریه مختلف میرود تا بتواند کمکی برای نیازمندان محله جمع کند.
همیشه چند جوان همراهیاش میکنند تا نشان دهند پشت هم هستند و برای حل مسائل محله یکدیگر را تنها نمیگذارند، البته شرط این همراهی توجه به موضوعهایی است که آقامصطفی روی آنها حساسیت دارد. آنان بیشتر وقتها از پول تو جیبیشان به نیازمندان کمک میکنند. آقا مصطفی میگوید: «درباره محله هرندی و مشکلاتش چیزهایی شنیده بودم تا اینکه یکی از دوستان طلبهام درباره شرایط زندگی در این محله و آسیبهای آن برایم صحبت کرد و با هم قرار گذاشتیم یک روز به اینجا بیاییم.
او در یک نیمه شب زمستانی به من گفت: «اگر میخواهی به محله هرندی بروی، اکنون وقتش است.» خیلی تعجب کردم و با چند نفر از طلبهها به سمت محله حرکت کردیم. وقتی آن همه کارتنخواب را دیدم شوکه شدم. برای یک تکه نان التماس میکردند. آن شب بیاختیار گریه کردم و با خودم گفتم: اینگونه به پدرت قول دادی سرباز امام زمان(عج) شوی؟ از آن روز با خود عهد کردم در این محله خدمت کنم و همراه دوستان طلبهام تا رفع همه مشکلات در هرندی بمانم.»
فعالیتهای زندگیبخش
امام جماعت مسجد هرندی جودوکار خوبی هم هست: «اوایل بچهها دوست نداشتند حتی با من صحبت کنند، ولی وقتی متوجه شدند جودوکار هستم خیلی از آنها در همان کلاسهای جودو علاقهمند شدند و دوست دارند طلبه شوند. اینجا پر از اتفاقاتی است که هر روز مرا دوباره میسازد. پسر بچه 10 سالهای در این محله زندگی میکند که هیچکس را ندارد و صبح تا شب کار میکند. بعد از فهمیدن این موضوع بلافاصله به خانهشان رفتم. وقتی به او رسیدم دیدم گرسنه و بیحال روی زمین افتاده است.
با دیدن وضع زندگیاش زانوهایم شل شد و بیاختیار روی زمین نشستم.» او با بیان اینکه با کمک اهالی محله و همین نوجوانان به افراد گرفتار اعتیاد کمک میکنند تا به زندگی برگردند، میگوید: «بچهها دوستانشان را که دچار اعتیاد شدهاند پیدا میکنند و آنها را به کمپی که خودشان در آن روضه اهلبیت(ع) میخوانند و من سخنرانش هستم، میفرستند. در این میان اگر کسی ترک کرد مخارج سفر کربلای او را تقبل میکنم، بعد هم بچهها برای دوستشان مراسم استقبال میگیرند و بازگشت از کربلایش را همه اهالی تبریک میگویند. تا به حال افراد زیادی را اینگونه ترک دادهایم و موفق هم بودهایم.»
وقتی وارد ورزشگاه میشویم بچهها مشغول تمرین هستند که با دیدن استادشان سرجایشان میایستند و احترام ورزشی جودو را بهجا میآورند. کمک مربی که کمربند مشکی جودو دارد بچهها را به صف میکند تا حاج آقا برایشان از احکام بگوید. آقامصطفی بعد از فارغ شدن از ورزش میگوید: «اکنون گروه جهادی بچههای هرندی در حوزههای مختلف مثل بازسازی خانه، سرزدن به سالمندانی که کسی را ندارند و حتی تهیه جهیزیه فعال است.» صحبتهای این روحانی جهادگر به پایان رسیده است که یکی از شاگردانش با تأخیر وارد میشود و ازدواجش را تبریک میگوید. از فرصت استفاده میکنم و درباره خانواده آقامصطفی از او میپرسم.
میگوید: «متولد سرآسیاب استان البرز هستم. پدرم از آدمهای خوب روزگار است؛ از آنهایی که تا مشکل افراد گرفتار را حل نکند، آرام نمیگیرد. هیچوقت دنبال مسائل دنیایی نبود و نیست. مادرم هم بانوی معتقدی است که مجالس روضهاش هیچوقت ترک نمیشود. وقتی پدرم متوجه شد در چنین جایی کار میکنم خیلی خوشحال شد و گفت: «دعا میکنم زیر سایه صاحبالزمان(عج) همیشه در کار خیر موفق باشی.»
وقتی هم ازدواج کردم، شرطم زندگی در اینجا بود که همسرم پذیرفت.» صدای اذان که فضای ورزشگاه را پر میکند همه شاگردان به سمت وضوخانه میروند تا برای اقامه نماز آماده شوند. آقامصطفی هم به آنها میپیوندد و بعد از نماز تمرین را دوباره از سر میگیرند.