• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
پنج شنبه 12 دی 1398
کد مطلب : 91853
+
-

محمود عبدالحسینی، عکاس نام‌آشنای ایرانی، تجربه‌های خودش را نتایج سفرهایش می‌داند

سفر سرآغاز کشف‌های هنرمندانه است

سفر سرآغاز کشف‌های هنرمندانه است


عیسی محمدی

خیلی عوض شده است؛ انتظار نداشتیم در این دوازده، سیزده سالی که او را ندیده‌ایم، این‌چنین شکسته‌تر شده باشد. آن روزها استوارتر و جوان‌تر به‌نظر می‌رسید. حالا محمود عبدالحسینی، بیشتر از اینکه به عکاس‌ها شباهت داشته باشد، به فیلسوف‌ها و صوفی‌ها شباهت دارد. البته وقتی که پای حرف‌هایش می‌نشینید می‌بینید که پربیراه هم اشتباه نکرده‌اید و حرف‌هایی از جنس دیگر می‌زند. در مسافرخانه این هفته روز هفتم همشهری، سروقت محمود عبدالحسینی رفته‌ایم؛ یکی از باسابقه‌ترین و مطرح‌ترین عکاسان ایرانی. متولد 1337 است و از سال1359 وارد مطبوعات شده. به گفته خودش، در ابتدا با کسوت خبرنگار و روزنامه‌نگار وارد مطبوعات شده و چنین نبوده که در کارش، حوزه‌های عکس و جریده‌نویسی و... از هم جدا باشد. حالا او چکیده این چهار دهه حضورش را با بهانه سفر و سفر رفتن در اختیار ما می‌گذارد. عبدالحسینی تا به حال نمایشگاه‌های انفرادی مختلفی برگزار کرده و در بیش از 100 نمایشگاه گروهی نیز مشارکت داشته. در دانشگاه هنر و دانشکده‌های خبر و رسانه هم تدریس می‌کند. قسمتی از فعالیت‌های یکی، دو دهه اخیر او را هم داوری جشنواره‌ها و کارهای اجرایی در حوزه فعالیت‌های صنفی عکاسان مطبوعاتی تشکیل داده است. بخشی از معروف‌ترین عکس‌های رهبران انقلاب اسلامی هم متعلق به اوست. گفت‌وگو با این عکاس دوست‌داشتنی را پیش رو دارید؛ با کلی نکته به‌یادماندنی برای همه خوانندگان و البته بیشتر هنرمندان و عکاسان جوان‌تر.







  در این عمری که از خدا گرفته‌اید، چقدر سفر رفته‌اید؟
خیلی. از همان اول که کارم را شروع کردم، سفر هم‌ذات کارم بود. با وجود اینکه مرا عکاس می‌شناسند، ولی به‌عنوان خبرنگار و روزنامه‌نگار کارم را شروع کردم. در سال1359 با مجله پیام انقلاب کارم را شروع کردم و در آن‌جا بخش عکس و تحریریه جدا نبود. به همین دلیل همه کارها را با هم انجام می‌دادیم. اوایل انقلاب، ایران جزو کشورهای خبرخیز بود. به همین دلیل لازم بود که همه رسانه‌ها روی اینجا متمرکز باشند. طبیعی بود که ما هم باید می‌رفتیم و جاهای مختلف را می‌دیدیم. با حزب جمهوری هم در بخش مهندسی همکاری داشتم. باید به نقاط مختلف کشور می‌رفتم و گزارشی از کمبودها می‌دادم. بعدش هم که غائله کردستان و جنگ تحمیلی اتفاق افتاد و به سفرها و مأموریت‌های بیشتری رفتم.
  پس جزو آدم‌های کثیرالسفر محسوب می‌شوید؟
بله، همینطور است. خیلی کم پیش می‌آمد که به سفرهای تفریحی انفرادی یا خانوادگی بروم. حجم کارها زیاد بود. در نهایت اینکه وقتی از منطقه برمی‌گشتم، به سفرهای چند روزه یا کوتاه‌مدت می‌رفتیم. الان 10سالی است که فشار کار مرسوم رسانه‌ای و خبری کمتر شده و بیشتر به سفرهای تفریحی می‌روم. آخرین سفر را هم 2هفته پیش رفتم که سه روزه بود.
سفرهایی که رفته‌اید و می‌روید، چه مفهومی برای شما دارد؟
مددی می‌گیرم از دوست عزیزم وحید جلیلوند که همیشه می‌گفت باید از خودمان سؤال کنیم که مثلاً الان برای چی باید با شما صحبت کنم و چرا باید به سفر بروم ؟ چرا باید دوربین بگیرم و عکس بگیرم؟ اگر این سؤال را ابتدای هر حرکتی از خودمان بپرسیم، دریچه‌ها، پنجره‌ها و سرفصل‌های جدیدتری پیش روی ما باز خواهد شد؛ که حالا یا به آنها رسیده‌ایم یا باید برسیم یا برنامه‌ای بریزیم که در آینده برسیم. خداوند تبارک و تعالی هم که در کتاب خودش می‌فرماید: سیروا فی‌الارض. چرا فرموده سفر بروید؟ برای اینکه بروید و ببینید. سفر با این غرض و نیت، باعث می‌شود تا جامعه و خودمان و خدای خودمان و جهان‌مان را ببینیم و بررسی کنیم و عبرت و درس بگیریم. این باعث می‌شود تا هم داشته‌های خودمان را ببینیم و افتخار کنیم و هم به کمبودهای دیگران پی ببریم و حتی از در کمک برآییم. همین‌که نیت می‌کنیم یک سفر، اگرچه کوتاه‌مدت داشته باشیم، اگر سؤال طرح کنیم که چرا باید این سفر را برویم و چطور باید این حرکت اتفاق بیفتد و آیا باید شتاب داشته باشیم یا تأمل و...؟ همه اینها منجر به ایجاد آموزش و تجربه برای ما می‌شود. هدف خلقت، تکامل نیست، رشد است. سفر بهانه و فرصت خوبی برای این رشد است. اولویت اول در سفر، به‌نظر من مسئله شناخت است. از پیامبر رحمت و مهربانی نقل شده که «اول العلم معرفه‌الجبار». سفر، مرا از محدوده‌ای که داشتم فراتر می‌برد، افق و چشم‌انداز گسترده‌ای را پیش روی من قرار می‌دهد و شناخت مرا وسیع‌تر می‌کند. وقتی وارد جنگلی می‌شوم و دوربین را روی سه‌پایه می‌گذارم و قابم را به منظره‌ای محدود می‌کنم، وقتی از آن دریچه آن تک برگی را که از پشت نور خورشید به آن خورده می‌بینم و متوجه اسکلت‌بندی آن می‌شوم، آنجاست که به عظمت طبیعت و خالق طبیعت پی می‌برم؛ آنجاست که از جهان‌شناسی به خداشناسی می‌رسم. ارسطو هنر را تقلید از طبیعت می‌داند. درنهایت انسان به این نتیجه می‌رسد که طبیعت، نظم دارد و حتی در بی‌نظمی آن، نظمی پدیدار است. در نتیجه به اندیشه تبعیت از این نظم می‌افتد و خودش را ارتقا می‌دهد. سفر برای من چنین می‌تواند باشد.
  نکته بسیار مهمی از صحبت‌های شما دریافت کردم. در دهه 80 که در کلاس درس مرحوم بهمن جلالی حضور داشتیم، اشاره می‌کردند که دیگر نیاز نیست کسی حتی عکاسی بداند، چون با دیجیتال شدن دوربین‌ها، در نهایت می‌توانید چند تا عکس قابل تحمل بگیرید. الان ابزارها و تکنولوژی تکامل یافته و هر کسی می‌تواند هر کاری را بکند؛ به تعبیر من همه ما شبیه روبات شده‌ایم. اما روبات نمی‌داند که چرا کاری را می‌کند، درحالی‌که ما می‌دانیم. احساس می‌کنم یکی از تفاوت‌های عظیم بین ما و روبات‌ها و کسانی که روبات‌وار دارند کار می‌کنند، باید همین بحث فلسفه و چرایی انجام کار و اطلاع از آن باشد. اینطور نیست؟
جا دارد که دراین‌جا یادی از استاد بهمن جلالی هم کنیم. خدا رحمت‌شان کند. اصلاً فرق انسان و حیوان در چیست؟ فقط در زبان و سخن گفتن نیست. برخی از پرنده‌های دست‌آموز هم این کار را می‌کنند. حیوان یک‌سری از کارها را غریزی انجام می‌دهد. تفاوت عمده در تفکر و اندیشه است. نه حیوان و نه تکنولوژی و روبات، این اندیشه و تفکر را ندارند. هر کسی که دوربینی به دست گرفت، عکاس نیست؛ هرچند که شاید بتواند تصویری ثبت کند. تکنولوژی عکاسی و خود عکاسی سهل‌الوصول شده، ولی آن تفکر اندیشمندانه که بگوید یک عکاس چطور پشت ویزور دوربین قرار بگیرد و چطور عکاسی کند، نه‌تنها از اول تا امروز تغییر نکرده که رشد هم داشته. قبل از استفاده از وسیله عکاسی، شما صحنه را نزد خودت قاب‌بندی می‌کنی و صحنه‌ای را که می‌خواهی از کل جدا می‌کنی و این می‌شود یک تفکر و بینش هنرمندانه. پس اینجا باید بین هنرمند و تکنیسین تفاوت قائل باشیم. در سینما، بین بازیگری که فقط آکتور است و کسی که طرح و ایده و فکر دارد، تفاوت قائل‌ هستند؛ به اولی آکتور می‌گویند، به دومی هنرمند می‌گویند که به‌وجود می‌آورد؛ حالا در استفاده از کلمه خلاق و خالق کمی محافظه‌کارم، چرا که این کار را فقط خاص خداوند تبارک می‌دانم. هنرمند لایه‌های پنهان را کشف می‌کند؛ درست مثل میکل‌آنژ.
  در ادبیات عرفانی هم‌ چنین بحثی مطرح است؛ اینکه نیازی به رفتن و رسیدن نیست، چون ما سایه آفریدگار خود هستیم و پیش از این نیز به مقصد رسیده‌ایم. فقط باید به درون خودمان متمرکز شویم و این را کشف کنیم. مسئله کشف مطرح است، نه رفتن و رسیدن...
بله. یکی از خاصیت‌های سفر کشف همین لایه‌های پنهان است. این اصل در زمینه‌های مختلف هم مطرح است، فقط خاص هنر نیست. ما اگر به سفر برویم و کنار کوهی بایستیم، اگر به قصد کشف نرفته باشیم، این کوه برای‌مان با کوه‌های دیگر فرقی نخواهد داشت. اما کسی که کاشف است، می‌تواند برداشت‌های مختلف علمی و مهندسی و هنری و ادبی و عرفانی و... از این کوه داشته باشد که آن را منحصربه‌فرد کند. نگاه تو باید مانند یک غواص باشد، نه کسی که دارد در سطح شنا می‌کند. در این صورت به دستاوردهای خوبی از سفر خواهی رسید. جالب اینکه چنین آدمی هم لذت ظاهری را از سفر می‌برد و هم لذت کشف را. بعدش هم مثلاً اگر عکاس باشد، این زیبایی‌ها را می‌خواهد که با دیگران به اشتراک بگذارد؛ چرا که با خودش می‌گوید چرا باید دیگران از این زیبایی محروم باشند. حالا این‌جا دوربین می‌شود وسیله ثبت این کشف و زیبایی و بعدتر نیز به شکل‌های گوناگون آن را به اشتراک می‌گذارد. 
  ما فرم‌های هنری مختلفی داریم. شما عکاسی را جزو فرم‌هایی می‌دانید که برای انجامش، نیاز به سفر وجود دارد یا نه؟
باید به این سؤال پاسخ بدهیم که برای چه سفر می‌رویم. پاسخ به این سؤال خیلی چیزها را مشخص می‌کند، وگرنه می‌توانیم در شهرمان بنشینیم و چیدمان مصنوعی محیط را انجام دهیم و عکاسی کنیم. نگرشی که در این زمینه وجود دارد خیلی مهم است. طبیعی است وقتی در یک محدوده قرار بگیرید، محدود هم بشوید. ضمن اینکه ما اساساً در عکاسی، درس‌هایی داریم که نیاز به سفر هم دارند؛ مثل عکاسی طبیعت و عکس شب و آسمان و... . یک مثال از عکاسی صنعتی بزنم. یک وقت موتور یک کولر را می‌آورند تا در آتلیه عکاسی کنیم. یک وقت شما خودت می‌روی و این موتور را در خط تولید می‌بینی و کارکرد و نحوه شکل گرفتن آن را درک می‌کنی و سپس در همان محیط کارخانه از آن عکاسی می‌کنی. طبیعی است این عکس‌ها با هم قابل مقایسه نباشند و اینکه آدم برود و ببیند، اثرگذاری بیشتری داشته باشد.
  غالب مردم با سفرنامه «داستان سیستان» با شما بیشتر آشنا شده‌اند. آیا در سفرنامه‌ و کتاب‌های دیگری هم حضور داشته‌اید؟
اخیراً کتابی به دست یکی از دوستان ما رسیده که نام من در آن وجود دارد. متعلق به یکی از مسئولان تبلیغات در جبهه جنوب بوده. ولی به شدتِ سفرنامه سیستان نیست. در آن سفرنامه من از تهران تا خود سیستان و تا لحظه بازگشت، با امیرخانی بودم. نکته جالب اینکه تا قبل از آن، هیچ کدام‌مان همدیگر را نمی‌شناختیم.
  معتقدم به جای شما اگر عکاس دیگری با روحیاتی دیگر بود، این‌چنین در روایت رضا امیرخانی بازتاب پیدا نمی‌کرد. قبول دارید؟
شاید. من همیشه به دانشجویان و اطرافیانم می‌گویم که تجربه، سخت، تلخ و گران به‌دست می‌آید. تجربه چیزی نیست که در منابع دیگر به دنبالش باشیم. نوع برخورد من با مسئولان و مردم که در این کتاب هم انعکاس یافته، نتیجه تجربه‌هایم بوده و تجربه‌هایم نتیجه سفرهایم. این تجربه‌ها کمکم می‌کنند تا طوری با مردم و مسئولان کنار بیایم که به هدفم در گرفتن عکس‌های خوب کمک کند. چهارچوب خشک اداری اجازه فراهم شدن شرایط را نمی‌دهد تا بتوانید بهترین عکس‌ها را بگیرید. شما باید بتوانید با مردم کنار بیایید و مردم‌شناسی بدانید و مقصدی که برای مأموریت به آنجا می‌روید را خوب بررسی کنید. حتی من در زمان جنگ، کمی از لهجه‌های مختلف مثل ترکی و اصفهانی و... را می‌دانستم و خیلی کارم را راه می‌انداخت.
  یک جورهایی، آدم جهان‌وطن می‌شود.
دقیقاًً. همه اینها بر می‌گردد به یک واژه و کلمه؛ شناخت. شناخت محیط و ابزار کار و مقصد و... . نخستین دوره آموزش عکاسی دیجیتال در ایران را من برگزار کردم و به همین دلیل می‌توانم درباره عکاسی دیجیتال اظهارنظر کنم. نظر من این است که خیلی‌ها دوربین دیجیتال دارند، ولی عکاسی نمی‌کنند، بلکه عکس می‌اندازند. این جمله را هم زیاد به دیگران می‌گویم؛ از جمله‌های خودم است: من از صبح تا شب کلیک می‌کنم. از شب تا صبح دیلیت که هیچ، شیفت‌دیلیت می‌کنم. شما اگر شناخت کامل داشته باشید، نیازی نیست چند صد تا عکس بگیرید تا 5-4 تا عکس خوب در بیاید. وقتی پشت ویزور دوربین قرار می‌گیرید، می‌دانید که چه می‌خواهید و با چند عکس، همان تصویر مورد نیاز را خواهید گرفت. شاید این حرفم باعث رنجش دوستان عکاس خبری هم بشود، ولی می‌گویم. من همیشه عادت داشتم که در برنامه‌ها، زودتر از همه می‌رفتم و دیرتر از همه بیرون می‌آمدم. من عکاس خبری هستم، شاید در لحظه آخری که من حضور ندارم، اتفاق خیلی مهمی بیفتد. عکاسی خبری وابسته به زمان و مکان است. شما باید در مکان حضور داشته باشید تا در زمان مناسب، بتوانید عکس‌هایتان را بگیرید. الان بیشتر عکاسان خبری، همان 10دقیقه، یک ربع اول می‌آیند و عکس می‌گیرند و می‌روند. یک عکاس خبری باید مثل یک تحلیل‌گر، حتی قدرت پیش‌بینی داشته باشد و حدس بزند که چه اتفاقاتی می‌خواهد بیفتد تا بتواند بهترین عکس‌ها را بگیرد. وگرنه اگر قرار است سریع بیاییم و برویم که این عکس‌ها را به شیوه دیگری که نیاز به عکاس هم نباشد، می‌شود گرفت. و اینکه سفر، به شما تجربه‌هایی را منتقل می‌کند که بتوانید پیش‌بینی کنید و در لحظه مناسب و در زمان مناسب، قدرت تصمیم‌گیری و عمل‌گرایی مناسب را داشته باشید؛ نکته‌ای که در عکاسی و بیشتر هنرهای دیگر خیلی مهم است.
  سفرنامه داستان سیستان جزو سفرنامه‌هایی بود که موج جدیدی از سفرنویسی روایی در ایران را به راه انداخت. جدا از این کتاب، اثر دیگری با این رویکرد مطالعه کرده‌اید؟
نه. البته یکی، دو سال بعدش، یکی از دوستان مطبوعاتی در یکی از سفرهایی که رفته بود، کاری شبیه به این سفرنویسی را انجام داد و عجیب اینکه یکی از عکاسان را هم به‌عنوان شخصیت کتابش مطرح کرد، ولی کارش چندان اثرگذار نبود.
  خودتان خبر داشتید که یکی از شخصیت‌های این کتاب هستید؟
اولین بار از دفتر بیت رهبری این موضوع را به من گفتند. شاید این را کسی نداند. دست‌نویس کتاب که به دفتر رهبری رفت، قبل از چاپ چند نفری خواندند و جرح و تعدیل‌هایی داشتند، ازجمله تغییر اسامی و تبدیل آنها به اسم مستعار. تنها کسی که گفتند همینطور چاپ شود، رهبری بودند. این نکته برای من به‌عنوان یک روزنامه‌نگار خیلی نکته مهمی بود.
  کتاب را خواندید، خودتان هم لابد کلی خندیدید؟
بله. خیلی خندیدم. بعد از چاپ کتاب هم اتفاقات جالبی افتاد؛ مثل اینکه بعد از چند سال به شیراز رفتم. در شاهچراغ که رو به ضریح و در حیاط نشسته بودم، دیدم 2 نفر مرا شناختند. مدام می‌پرسیدند شما عبدالحسینی عکاس هستید؟ کمی سر به سرشان گذاشتم، ولی دیدم ولم نمی‌کنند، گفتم بله. دیدم که بلافاصله رفتند و با لشکر آدم آمدند. کلی نشستیم و صحبت کردیم و خوش گذشت. البته به‌خود امیرخانی هم گفتم که بعد از این کتاب، شما همه حقه‌های ما را برملا کردی و دیگر بچه‌های محافظ نمی‌گذاشتند یک دقیقه هم از تیم‌شان دور شوم.
  برای نخستین سفر کجا را پیشنهاد می‌کنید؟
معتقدم که آدم باید اول از داشته‌های خودش شروع کند و بعد به فراتر از مرزهایش برود. من خودم به همه‌جا رفته‌ام و دستاوردهای فرهنگی زیادی از این سفرها برداشت کرده‌ام.
  جناب عبدالحسینی، در این سن و سال چه چیزی حال‌تان را خوب می‌کند؟
امیدوارم خداوند به مردم دنیا و خاصه مردم ایران‌زمین لطفی کند و از این سختی‌هایی که درگیرش هستند رها شوند. هرچند وقتی تاریخ را می‌خوانیم، می‌بینیم که مردم ایران درگیر از این دست سختی‌ها و بیشتر از آن بوده‌اند و هر جایی که مقاومت و استقامت کرده‌اند، به نتایج خوبی هم رسیده‌اند. از خداوند می‌خواهم که حال خوبی به مردم ایران بدهد؛ و حتی در سطح بالاتر، به همه مردم جهان. امیدوارم در این شرایط خاص، حال همه خوب شود؛ حالا هر کسی هر تعبیری از این حال خوب می‌تواند داشته باشد.



باید از خودمان سؤال کنیم که مثلاً الان برای چی باید با شما صحبت کنم و چرا باید به سفر بروم و چرا باید دوربین بگیرم و عکس بگیرم



 خاطره‌ای بجا مانده از داستان سیستان
با رضا امیرخانی 2 روز زودتر از تیم همراه رهبری به زاهدان رفته بودیم. وقتی رسیدیم، به شهر رفتیم تا سر و گوشی آب بدهیم و شناخت بیشتری از شهر و مردمانش پیدا کنیم. به قول رفقا دوربین را هم غلاف کرده بودم، چون معمولاً مردم نسبت به یک غریبه، خاصه اگر دوربین هم داشته باشد، واکنش نشان می‌دهند. ریش‌هایم مثل الان بلند بود و یک شلوار جین راحتی هم پوشیده بودم. با اینکه ریش بلند در این شهر چیز عجیبی نبود، ولی مردم زیاد به من نگاه می‌کردند. برایم سؤال شده بود. در شبی که رهبری با علما و فضلای اهل تسنن زاهدان دیدار داشتند، چند دقیقه‌ای منتظر بودیم تا دیدار صورت بگیرد. فرصتی دست داد و با مولوی‌های اهل تسنن صحبت کردم. وقتی حسابی گرم گرفتیم، پرسیدم ریش من هم مثل شما بلند است، ولی چرا مردم خیلی عجیب و غریب به من نگاه می‌کردند؟ جواب دادند برای اینکه ما همراه با ریش بلند، شلوار جین پایمان نمی‌کنیم. متوجه اشتباه خودم شدم.


من و کمپوتم
ترکش به سر این رزمنده اصابت کرد و پس از مداوای اولیه یک کمپوت سیب به او دادند تا از افت قند بدنش جلوگیری کند و این رزمنده سلحشور با سعه صدر و طمأنینه در چشم به هم زدنی با سرنیزه‌اش دَرِ کمپوت را باز و میل کرد. 
جزیره مجنون
اسفند سال شصت و دو





بحث‌های طلبگی
طلبه‌های حوزه علمیه اهل تسنن در شهرستان گنبد


 

این خبر را به اشتراک بگذارید