• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
چهار شنبه 14 آذر 1397
کد مطلب : 39867
+
-

حال و هوای تحریریه‌ها پس از سقوط سی130 چگونه بود؟

فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه

4 روایت از عکاسان رسانه‌های مختلف درباره روز سقوط و مرگ دوستان‌شان

فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه

نگار حسینخانی

سقوط. ساعت 2عصر ۱۵آذر ۱۳۸۴،سی130سقوط کرد. ۱۲۸شهید  و ۱۳۲زخمی از سقوط هواپیمای ترابری ارتش ایران در تهران؛ هواپیمایی باری ـ نظامی با ۹۴مسافر ارتشی و خبرنگارانی که برای پوشش خبری رزمایش عاشقان ولایت در چابهار به جنوب‌شرقی ایران می‌رفتند؛ از تهران به بندرعباس؛ هواپیمایی که پس از پرواز، در نزدیکی فرودگاه مهرآباد تهران بر فراز یک محوطه مسکونی سقوط کرد. خلبان پس از ترک فرودگاه مهرآباد با گزارش نقص فنی در موتور هواپیما تقاضا می‌کند به فرودگاه برگردد، اما حین بازگشت هواپیما دچار آتش‌سوزی می‌شود و با ساختمان مسکونی ۱۰طبقه‌ای در شهرک توحید در منطقه فرودگاهی مهرآباد (در فاصله 3کیلومتری فرودگاه) برخورد می‌کند. خلبان چند بار درخواست فرود در فرودگاه امام خمینی را می‌کند که به او اجازه نمی‌دهند؛ چند بار هم درخواست فرود در فرودگاه سابق قلعه‌مرغی را می‌کند که باز به او اجازه نمی‌دهند. از ۱۲۸نفر تلفات گزارش‌شده، ۹۴نفر داخل هواپیما بوده‌اند که در دم جان سپرده‌اند و دست‌کم ۳۴ تن از کشته‌شدگان از ساکنین ساختمان و افراد حاضر در اطراف آن بوده‌اند.

«دریغا/‌ای کاش ‌ای کاش/ قضاوتی قضاوتی قضاوتی/ در کار در کار در کار/ می‌بود!» و آنها که ماندند از رفتگان می‌گویند.

طاهرکناره: مرگ کربلایی‌احمد را باور نکردم



تازه سرویس عکس همشهری راه افتاده بود و هنوز بچه‌ها لپ‌تاپ نداشتند و تازه دوربین خریداری کرده بودند و سرویس عکس تازه یک سی‌اف یک گیگ داشت. این بود که طاهرکناره می‌گوید: «به بچه‌ها گفته بودم برای سفر نرفتن من را بهانه کنند و با این امکانات کم جایی نروند. حداقل امکان برای عکاس اعزامی این بود که لپ‌تاپی داشته باشد که بتواند عکس‌هایش را با آن بفرستد. آن روزها در سال 84 چند روزی بیمار بودم و در خانه استراحت می‌کردم که از خبرگزاری با من تماس گرفتند که هواپیمایی آموزشی سقوط کرده است. آن دوره برای خبرگزاری فرانسه هم کار می‌کردم. با حال نزار و با اکراه راهی شدم و چون ابتدای فرودگاه را بسته بودند، از آذری به سمت شهرک توحید راهی شدیم. حس کردم این دود بیش از یک هواپیمای دوسرنشینه است. سربازان محوطه را محاصره کرده بودند و اجازه داخل شدن نمی‌دادند و تعداد عکاسان و خبرنگاران زیادشده بود و همه گریه می‌کردند. آنجا متوجه شدم این هواپیمای همکاران‌مان است، اما مطمئن بودم از همشهری کسی را راهی نکرده‌ایم». او به‌عنوان دبیر سرویس اطلاع نداشت که کربلایی‌احمد راهی سفر شده است تا اینکه گفتند از همشهری هم کسی در هواپیما هست. طاهرکناره می‌گوید: «با تحریریه تماس گرفتم و متوجه شدم کربلایی‌احمد را راهی کرده‌اند و آنقدر حالم بد شد، به خبرگزاری اطلاع دادم عکاس دیگری برای عکاسی بفرستد. به تحریریه روزنامه رفتم، به‌هم ریخته بودم و همه گریه می‌کردند. کربلایی‌احمد انسان منظمی بود و بسیار خانواده‌دوست و حواس‌جمع. او اهل هیجان بی‌مورد و... نبود. هیچ‌کدام گمان نمی‌کردیم او دیگر نباشد چون اصلا اهل خطر نبود. من اصلا در جریان نبودم عکاسم راهی شده است. گویا با سردبیری تماس گرفته بودند و چون برنامه مخصوص ولایت بوده، بدون هماهنگی با من اسمی را رد کرده بودند. هرچند همیشه به عکاسان می‌گفتم به‌عنوان دبیر سرویس من را جلودار کنند و برنامه‌ها را نروند. من مرگ کربلایی‌احمد را هیچ‌گاه باور نکردم».



مهلت اجل و  روایت امامی



ساتیار امامی، آن روزها عکاس خبرگزاری فارس بود. او می‌گوید: «سال84 بود و من آن روز آفیش برنامه خبری بودم؛ نخستین مصاحبه شهردار وقت، محمدباقر قالیباف. شهردار همین‌ که به جلسه آمد با تماس تلفنی عذرخواهی کرد و خارج شد. همزمان دبیر عکس خبرگزاری فارس تماس گرفت و گفت هواپیمایی نظامی سقوط کرده که خودم را به ماشین رساندم، اما اتومبیلم پنچر بود. موتور گرفتم و به سمت مهرآباد حرکت کردم، اما چند لحظه که گذشت به این فکر کردم که خبرنگاران صبح قرار بوده به بندرعباس بروند. در همین فاصله با علیرضا برادران تماس گرفتم اما در دسترس نبود. با دبیرمان تماس گرفتم و گفتند که صبح قرار بود پرواز کنند و نزدیک 2ظهر بود و باید تا آن وقت می‌رسیدند. یکی‌یکی بچه‌ها را دیدم که به محل سقوط می‌رسند. شکّ‌ام را بلند مطرح کردم که نکند این هواپیمای خبرنگاران باشد! عطا طاهرکناره، دبیر سرویس عکس روزنامه همشهری بود و همین‌که این حرفم را شنید سیلی‌ای به‌ صورتم زد و چند لیچار بارم کرد که این چه حرفی است که می‌زنم. پس از چند دقیقه خبر منتشر شد و دیگر ما سوژه عکاسی شده بودیم». قصه از این قرار بود که ساتیار امامی باید به ماموریت چابهار اعزام می‌شد. اما ساعت 12شب جای او و علیرضا برادران عوض می‌شود. برادران آن زمان عکاس جوانی بود که از 6عصر روز قبل پرواز تلاش کرده بود جای امامی به ماموریت برود و با دوستانش قرار گذاشته بودند. اما چون اسم امامی برای آفیش به ارتش فرستاده شده بود برای خبرگزاری مقدور نبوده چنین جابه‌جایی‌ای انجام دهد تا اینکه بالاخره 12شب این جا‌به‌جایی انجام می‌شود. امامی می‌گوید: «وقتی با من مشورت کردند گفتم اشکالی ندارد؛ اگر می‌خواهد برود من مشکلی ندارم. روز سختی بود. اما پس از آن حادثه همه چیز رنگ دیگری گرفت. همه متاثر بودیم. نقلی که وجود داشت، این بود که وقتی به دعوت سازمان و نهادی این‌همه خبرنگار اعزام شده‌اند چرا به فکر امنیت آنها نبوده‌اند؟ هنوز پس از این همه سال هرگاه آن حادثه خاطرم می‌آید حالم بد می‌شود. بدتر از آن حادثه‌ای بود که برای فرزند برادران افتاد. علیرضا دختران دوقلویی داشت که وابسته‌شان بود و همیشه عکس‌شان روی صفحه لپ‌تاپش بود. این وابستگی شاید باعث شد یک‌سال بعد یکی از دخترانش فوت شد. شاید علی یکی از آن دو قل را با خود برده بود تا این دلتنگی‌ کمتر شود».

برنو می‌گوید از سفر جا ماند



محمد برنو که آن زمان ایلنا کار می‌کرد می‌گوید که در سفر ایلام بوده و با او تماس گرفته‌اند که آیا به سفر چابهار می‌رود یا نه؟ برنو می‌گوید: «دوست صمیمی‌ام، علیرضا برادران قرار بود به این سفر برود و به من گفته بود اگر من بروم او هم می‌آید. به تهران رسیده بودم و قرار بود آخر شب با پرواز دیگری عازم شویم و دیگر این خبر را به خبرگزاری ندادم که تاریخ پروازمان یک روز عقب افتاده. به علیرضا برادران و حسن قریب گفتم پرواز دیگری هست و یک روز دیرتر برویم که قبول نکردند و قرار شد فردا در چابهار همدیگر را ببینیم. به خبرگزاری نرفتم و ظهر بود که کنار دکه روزنامه‌فروشی یکی از دوستانم با من تماس گرفت که آیا به سفر رفته‌ام یا نه، که وقتی صدایم را شنید گفت خدا را شکر نرفته‌ام و تلفن را قطع کرد. کنار همان دکه خبر سقوط هواپیما را شنیدم. وقتی با خبرگزاری تماس گرفتم گفتند پروازی که تو قرار بود با آن بروی سقوط کرده است. موتور گرفتم و وقتی به شهرک توحید رسیدم پیکرها را برده بودند. به پزشکی قانونی رفتم و آنجا همه همکاران‌مان ایستاده بودند و گریه می‌کردند. آن روز و تا 2 هفته پس از آن عکاسی نکردم. مدت‌ها حالم بد بود که نکند برادران روی حرف من که قرار بود بروم عازم شده باشد و اگر من نمی‌رفتم ممکن بود او هم نرود. احساسم این است که توجه به خبرنگاران و عکاسان هیچ‌گاه و هیچ‌جا رعایت نشده. شرایط برایمان مهیا نیست و کاش بدانند خبرنگاران باید شرایط ویژه‌تری داشته باشند».

قاسمی و شوک عکاسی از دوستان



«قرار بود بچه‌ها صبح پرواز کنند. تازه از سفر ایلام محمود احمدی‌نژاد بازگشته بودیم. علیرضا افشار هم در این سفر همراه ما بود که در همان سفر می‌گفت تا برسد باید به سفر دیگری برود. همان شب علیرضا برادران، عکاس فارس با من تماس گرفت و گفت برای این سفر می‌روم یا نه؟ آن زمان در ایسنا کار می‌کردم و به او گفتم اسم حسن قریب رد شده است. پیش از این قرار گذاشته بودیم با هم سفر برویم و می‌دانستیم همسفر که شویم خوش می‌گذرد. برنامه او اما هماهنگ شد و قرار بود صبح پرواز کنند. اما قریب با دبیر عکس، فرج‌آبادی تماس گرفته بود که پرواز تأخیر دارد.» مهدی قاسمی در ادامه می‌گوید که همان روز ظهر نوبت رادیولوژی داشته و پرونده پزشکی‌اش دستش بوده که فرج‌آبادی، دبیر عکس ایسنا با او تماس می‌گیرد که هواپیمای باری سقوط کرده است. قاسمی می‌گوید: «موتور گرفتم و به سمت شهرک توحید رفتم. این شهرک نظامی بود و راهمان نمی‌دادند که محمدباقر قالیباف رسید. آن زمان تازه شهردار شده بود. آنقدر پاپی او شدیم که از محافظش خواست من و عکاس دیگری را که آنجا بود، راه بدهند. شروع به عکاسی کردم و از پیکرها و جا‌به‌جایی آنها به آمبولانس‌ها عکاسی می‌کردم. 5دقیقه نشده بود که مسئول دفتر مدیرعامل ایسنا را آنجا دیدم. رم دوربین را خارج کردم و به او دادم. گفتم ممکن است من را بگیرند (چون منطقه نظامی بود) و گفتم این رم را به خبرگزاری برساند. سابقه نداشت کسی از بچه‌های اداری سر صحنه اتفاق بیاید. برایم سؤال شده بود او آنجا چه می‌کند؟ که گفت این هواپیمای بچه‌هاست. از او پرسیدم از چه حرف می‌زند که گفت این هواپیمای خبرنگاران است که قرار بود به چابهار بروند. تازه آن زمان متوجه ماجرا شدم که این پیکرها که عکاسی می‌کردم دوستانم بودند. دیگر نتوانستم عکاسی کنم. چشم‌ام دنبال پیکر آشنایی می‌گشت. اما مگر می‌شد تشخیص داد؟ هیچ نشانه‌ای نمانده بود و دوستان‌مان را از نشانه‌های قدیمی روی بدنشان تشخیص می‌دادند». آن زمان بود که مهدی قاسمی را با دیگر عکاسان چند ساعت در اتاقی حبس کردند و گشتند. سهم او از آن روز همان چند عکس نجات داده شده بود که پیش‌تر بیرون فرستاده بود. قاسمی می‌گوید: «وقتی به خبرگزاری رسیدیم، حال همه بد بود. از این خبرگزاری به آن روزنامه، همه ما صاحب عزا شده بودیم و به دیدار هم می‌رفتیم». 
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :