• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
پنج شنبه 19 مهر 1397
کد مطلب : 33674
+
-

داستانی درباره چیزهایی که نبود

جنگل بی‌درخت

جنگل بی‌درخت

یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. زیر گنبد کبود سه تا شهر بود که دوتاش خرابه و ویران شده بود، داخل آن دیگری هم فقط خانه و آدم نبود. در این شهر بی‌آدم و خانه، سه تا قصر بود که دوتای آن خراب شده بود و در آن دیگری فقط برج و بارو نبود. توی آن قصر بی‌برج و بارو سه تا پادشاه بودند که دوتایشان مرده بودند و سومی فقط نفس نداشت. این پادشاه بی‌نفس سه تا پسر داشت که اولی و دومی مرده بودند، سومی هم فقط نفس نمی‌کشید.

این شاهزاده بی‌نفس، یک روز تصمیم گرفت به شکار برود. از داخل گنجه، سه‌تا تفنگ پیدا کرد که دو تای آنها خراب شده بود و آن دیگری فقط لوله و قنداق نداشت. پسر پادشاه بی‌نفس، تفنگ بی‌لوله و قنداق و فشنگ بدون باروت را برداشت و به اصطبل رفت. در اصطبل سه تا اسب دید که دوتای آنها مرده بودند و آن دیگری فقط جان نداشت.

پسر پادشاه بی‌نفس، سوار بر اسب بی‌جان، راهی جنگل شد. او سه تا جنگل دید که دوتای آنها خراب شده بود و آن دیگری هم فقط درخت نداشت. پسر پادشاه بی‌نفس وارد جنگل بی‌درخت شد. در جنگل بی‌درخت سه تا آهو دید که دوتای آنها مرده بودند و آن یکی دیگر فقط نفس نداشت. پسر پادشاه بی‌نفس، فشنگ بدون باروت را توی تفنگ بدون لوله و قنداق گذاشت و به طرف آهوی بی‌نفس شلیک کرد. فشنگ بی‌باروت به آهوی بی‌نفس خورد. پسر پادشاه بی‌نفس آهوی شکار شده را به خانه برد.

این خبر را به اشتراک بگذارید