درباره بزرگترین پادشاه ایران بعد از اسلام چه میدانیم و نمیدانیم؟
نادر شاه؛ قهرمان یا ضد قهرمان ایرانیان
عیسی محمدی
چندی پیش بود که بحث درباره آخرین جهانگشای ایرانی، یعنی نادرشاه افشار دوباره شروع شد. اما ماجرا چه بود؟ یکی از پژوهشگران که کارهای تاریخی هم انجام میدهد، نگاشته بود که افتخار ایرانیان نادر است که آدم شرم میکند از جنایتهای او در فتح هند صحبت کند. عدهای دیگر نیز شروع به واکنش کردند و نتیجه، بحثهای دوبارهای شد درباره نادرشاه افشار. به همین دلیل بود که بیبهانه ندیدیم که این شماره وقایع اتفاقیه را به صحبتکردن درباره این پادشاه معروف اختصاص دهیم؛ پادشاهی که به تعبیری، او را آخرین جهانگشای شرق و آخرین فاتح از نسل فاتحان ایرانی و مشرقزمین میدانند. بالاخره درک کنیم که این چهره، چگونه شخصیتی داشته است؟ آنگونه که میگویند قسیالقلب بوده؟ یا بهراستی باید او را ناجی ایران در برههای از تاریخ بدانیم؟
مرد جنگ های مداوم
وقتی که زندگی نادر را مرور میکنیم، ابتدا سرسام میگیریم. چطور ممکن است که پادشاه و سرداری بزرگ، اینقدر درگیری نظامی و لشکرکشی، در مدت زمان کوتاه سلطنت خود داشته باشد؟ البته یکی از دلایل این امر، مصادفشدن این چهره با سالهای آخر سلطنت صفویان است. در تاریخ ایران، عرف بر این بوده که سلسلههای مختلف پادشاهی، دوران آغاز، اوجگیری، تثبیت و فرود داشته باشند. این هم شاید یکی از بدشانسیهای نادر بود که به روزگار فترت صفویان برخورد کرد. این روزگار، همراه با فساد و سستی شاه صفوی و اطرافیان او، حمله افاغنه و عثمانیها و دیگر همسایگان به مرزهای کشور و شورشهای داخلی بود. به همین دلیل بود که برای ایجاد ثبات در ایران، چه زمانی که او آدم صفویان محسوب میشد و چه زمانی که سکه و پادشاهی به اسم خود زد، باید سروقت نقاط مختلف میرفت تا بتواند این شورشها، طغیانها و تجاوزهای مرزی را فروبنشاند.نکته بعدی هم همان چیزی است که ابراهیم گلستان در یکی از کتابهای خود مینگارد؛ اینکه وقایع تاریخی را به نسبت زمانه خودش باید سنجید. امروز بهواسطه ترقی زندگی بشری و شهروندی، یک سیلیزدن و حتی توهین لفظی هم کاری شرمآور محسوب میشود، در حالی که سابق بر این بهواسطه فرهنگ و شرایطی که حاکم بود، درگیریهای فیزیکی بیشتر رخ میداد و خشونت رفتاری بیشتری هم موجود بود. بحث درباره درستی و غلطی نیست، صرفاً بحث درباره این است که هر چیزی را باید در همان تاریخ و فضا مورد بحث قرار داد.
سردار / شاه بزرگ
شاید بهتر باشد نادرشاه را بیش و پیش از اینکه یک شاه بدانیم، یک سردار بزرگ بشناسیم، سرداری که نبوغ نظامی و شجاعت فراوانی از خود به نمایش گذاشت. چطور ممکن است در این مدت کوتاه، ایران از آشفتگی زمان پایانی صفویان و دستاندازی شورشیان داخلی و همسایگان خارجی، به مرحله جهانگشایی نادر برسد؟ اینها جز با نبوغ او امکانپذیر نبود. البته همین روحیه نظامی نیز بزرگترین پاشنه آشیل این فاتح بزرگ شد، چرا که نظامیگری چیز دیگر و پادشاهی و مملکتداری چیزی دیگر است. درست است که مملکتداری را نظامیگری لازم است، اما هر سرداری هم نمیتواند بهخوبی پادشاهی کند و مملکت نگه دارد. به همین دلیل بود که نادرشاه که چوپانزادهای پوستینهپوش بود، نتوانست سلسله خود را بهواسطه ساختارهای مملکتداری مورد نیاز، به چند سده برساند. اما در نبوغ نظامی و ارزش فراوان فتوحات او نمیتوان خللی وارد دانست. ای کاش میشد که مورخان او را همیشه به نام سرداری بزرگ میشناختند؛ نه پادشاهی که نظامیگیری، بلای جانش شد.
نبوغ خالص نظامی
لابد درباره جنگهای آبی-خاکی هشتساله ایران و عراق هم چیزهای زیادی شنیدهاید. بخشهایی از این نبردها و ابتکارات صورتگرفته را در عملیات خیبر و والفجر8 و... میبینیم. اما جالب است بدانید که از این دست ابتکارات، در سدههای قبلی هم صورت گرفته است؛ ازجمله در حملهای که نادر علیه بغداد داشت. سپاهیان نادر باید از دجله عبور میکردند. آنها توانستند پلهای شناور و تختههای شناوری ایجاد کنند و از طریق آنها، سربازان خود را به آن سوی رودخانه برسانند. یکی دیگر از نبوغهای نظامی نادرشاه را در نبرد باغآورد یا نبرد مرادتپه میتوانیم ببینیم. این نبرد را آخرین جنگ مهم ایران و عثمانی میدانند که در فاصله سالهای 1730 تا 1735میلادی اتفاق افتاد. البته نبرد در ناحیه قفقاز، سختیهای خودش را دارد؛ چرا که منطقهای کوهستانی و غیرمسطح است که با کوهها، رودها، دریاچهها، درهها و... پوشانده شده است. در نیمه دوم سال نیز بهشدت سرد است. در این نبرد، ارتش ایالتی عثمانی در قفقاز، توسط گارد پیشروی ارتش ایرانیان منهدم شد. در واقع شکست واردشده به این نیروها به قدری سهمگین بود که دیگر سربازان عثمانی با شنیدن آن، تسلیم شدند، چرا که میدانستند با پیروزی ایرانیان، امکان رسیدن نیروهای کمکی عثمانی وجود ندارد. این پیروزی از آن بابت مهم است که ایرانیان، با نیروهایی بهمراتب بیشتر از خودشان درگیر شدند؛ چیزی نزدیک به 4 الی 5برابر. درواقع عثمانیها وقتی که نیروهای کم ایرانیها را دیدند، چنان بهخودشان مطمئن بودند که حتی زحمت نکشیدند نیروهایشان را منظم و به صف کنند.
عبور از تنگه خیبر
پردهای دیگر از نبوغ نظامی نادر را در جنگ علیه هندیها میبینیم. البته هنوز هم محل بحث است که چرا او به هند حمله کرد. گروهی معتقدند که میخواست ادای فاتحان بزرگی چون اسکندر، محمود غزنوی و... را در بیاورد. اما بیشترین علت را باید در این دانست که خود هندیها، باعث ایجاد چنین اتفاقی شدند. نادرشاه برای باز گرداندن 800یاغی افغان که به دهلی گریخته بودند، 3بار فرستادگانی را فرستاد. اما با آن فرستادگان بهخوبی برخورد نشد. سومین بار یکی از سرداران نظامی شجاع خودش را فرستاد تا پیامی محکم بدهد. اما هندیها او را کشتند. همین باعث شد تا نادرشاه، راهی این کشور شود. ولی چطور نادرشاه با قوایی بسیار کمتر و در حالی که این همه راه را تا دهلی رفته بود، توانست بر ارتش عجیب و غریب گورکانیان هندی پیروز شود؟ او ابتدا با کارهای اطلاعاتی و کسب اطلاعات دقیق از نیروهای محلی، توانست نیروهای ناصرخان را که مسئول حفظ تنگه خیبر بودند شکست دهد. آنها سپس تا لاهور پیش رفتند. دقت کنید که آن روزها پاکستانی وجود نداشت و همه این مناطق هندوستان محسوب میشد. محمدشاه گورکانی، وقتی خبر رسیدن نادر را شنید، ارتشی بزرگ فراهم ساخت؛ 300هزار مرد جنگی، 2هزار زنجیر فیل، 900عراده توپ سنگین و دیگر ادوات مورد نیاز. آنها در منطقه کرنال جمع شدند.
شاهکار جیحون
یکی از شاهکارهای نظامی نادر را باید فتح هند دانست. بهسلطه درآوردن کشور بزرگی چون هند، کار هر کسی نیست و در طول تاریخ، تنها چند فاتح و سلسله موفق به این کار شدهاند؛ از قبیل اسکندر یا سلطان محمود غزنوی. وقتی که نادر از فتح هند باز میگشت، یکی از گوشههای دیگر نبوغ نظامی خودش را هم به نمایش گذاشت؛ ابتدا از کابل و پیشاور و... ، 40هزار سرباز افغان را به ارتشاش اضافه کرد، سپس موقع بازگشت، سنجشی انجام دادند تا ببینند طبق چیزی که مشخص کردند، هر سرباز و فرمانده، پول و طلا و غنیمت مشخصشده را در اختیار دارد یا بیشتر؟ اگر بیشتر بود که میگرفتند و پس نمیدادند. در قوانین نظامی نادرشاه مشخص شده بود که هر کسی باید چقدر پول از غنایم داشته باشد. البته مشخص نبود چرا اینکار را کرده است. بعضیها میگفتند بهخاطر حرص خودش بوده و بعضیها هم میگفتند برای اینکه نظامیانش را نازپرورده بار نیاورد تا قدرت رزم داشته باشند. سپس به ماوراءالنهر و به جنگ ازبکها و... رفت. اما چطور؟ او 3هزار کیلومتر را در 8ماه طی کرد. اما پیشرویاش را از سواحل جیحون دنبال میکرد، نه از دل بیابانها و شنزارها. به اینترتیب ارتش او این قدرت را داشت که بدون درگیر شدن با کمآبی، کمغذایی و آب و هوای بد بیابانهای خشک، به اهدافش برسد.
جزیره جنگ کلات نادری
نقل است که میگویند نادرشاه، همه غنایمی را که از جنگهای خودش و مخصوصا فتح هندوستان آورده بود به کلات نادری برد. اما این کلات نادری، یکی از آن بناهای عجیب و غریبی بود که فقط یکی مثل نادرشاه میتوانست آن را درست کند. 10هزار نیروی تماموقت بهمدت 5سال، آنجا را ساخته بودهاند که حالتی شبیه خندق و قلعه و دژهای طبیعی محصورشده با کوههای صعبالعبور و... داشت؛ جایی شبیه دژهایی که پادشاهان داشتند، برای آخرین مقاومتها. او ثروت فراوانی را در آنجا دفن و محافظت کرد. میگویند دیوارهای بیرونی این بنا بهگونهای صیقل داده شده بود که امکان آویختن هیچ سلاح و دستی به آن وجود نداشت تا کسی نتواند از طریق آنها نفوذ کند. نیروهای ویژه و زبده هم در حال نگهبانی شبانهروزی از این منطقه بودند.
شاهکار کرنال
2ارتش به هیچ عنوان برابر نبودند. ایرانیان تنها 80هزار مرد جنگی داشتند. او دستور داد که خمرههای بزرگی بسازند و بر شتران آویزان کنند. بار این خمرهها هیزم و روغن بود. توپها مقابل سپاه ایران رانده شدند و دستور آتشزدن این خمرهها صادر شد. همراه با آن توپهای ارتش ایران نیز شروع به شلیک کردند. شترها در میانه آتش و صدای توپها، وحشتزده به سوی ارتش هند رفتند. 2هزار فیلی که در ابتدای ارتش هند بود، وحشتزده شدند و به سمت هندیها فرار کردند. سربازان هندی زیر دستوپای این فیلها له شدند. به نوشته میرزا مهدیخان استرآبادی در کتاب «جهانگشای نادری»، بیش از 30هزار سرباز هندی در این نبرد کشته شدند، در حالی که کشتهشدگان ایرانی تنها 1500نفر بودند. به اینترتیب نادر در اسفند سال 1117وارد دهلی شد.
نیمه تاریک شاه
اما نبوغ نظامی و قدرتبخشی به ایران، تنها جنبه روزگار نادرشاه نبود و نیست. نقل است که نادر در سالهای پایانی زندگی خود، به طرز عجیبی بدبین شده بود که البته خاصیت قدرت است. در این جنبه، حتی برخی از پژوهشگران ایرانی بهشدت متفقالقول هستند که نادرشاه، فقط دنبال قدرت مطلقه بوده و همه کارهایی که انجام میداده، در این مسیر بوده. ازجمله اینکه گفته شده در ماجرای گردهم آمدن بزرگان کشور در دشت مغان، وقتی تعارف کرد که آنها یکی از صفویان را بهعنوان پادشاه انتخاب کنند، شخصی به نام میرزا ابوالحسن ملاباشی صدرالصدور گفته بود که همه حامی صفویان و تداوم این سلسله هستند. این روحانی دستگیر و فردای دستگیری خفه شد، ضمن اینکه به گفته سیدجواد طباطبایی، بخشی از سربازان او چماق به دست، اطراف چادری که قرار بود رأیگیری شود، منتظر بودند تا اگر رأی به کسی جز نادر داده شد، همه را بکشند. از سوی دیگر جنگهای فراوان نادرشاه، نیاز به هزینه و تدارکات زیادی داشت. این مردم بودند که باید مالیاتهای سنگین میدادند تا این جنگها تداوم یابد. مالیاتها بهشدت سنگین بود و درباره دریافت آنها نیز سختگیری زیادی صورت میگرفت، به همین دلیل شورشهای زیادی صورت میگرفت. درآوردن چشمهای رضاقلی میرزا هم که دیگر شهره است. در آن روزها درآوردن چشمها از حدقه، یکی از تنبیهات رایج بود.
درباره نادر و افغان ها
در ماجرای نادر، جنگ او علیه افغانها بسیار شهره است. افغانها در آن دوره یک نیروی خارجی محسوب نمیشدند و در واقع این اتفاق، یک شورش داخلی بود. شاید به همین دلیل باشد که وقتی بخشی از ایرانیان تاریخ میخوانند، نگاهی منفی به افغانها پیدا کنند؛ بابت غارت اصفهان و دیگر جنایتهایی که صورت گرفت. اما وقتی تاریخ را میخوانید، میبینید که همیشه نمیشود اینچنین قطعی نظر داد. ارتش بزرگ نادرشاه در زمان اوج را سربازان ایرانی، ازبک، تاتار، افغان و... تشکیل میدادند. در ماجرای حمله به بغداد، غنیخان افغان و 12هزار سرباز افغان مشارکت داشتند، ضمن اینکه بخشی از سرداران ارشد او افغان بودند. در ماجرای حمله به داغستان و ازبکها هم افغانها مشارکت زیادی داشتند. یعنی اگر شورش افغانها را مرور میکنید، باید به این جنبه از مشارکت آنها در استقلال ایرانیان نیز توجه داشته باشید؛ که این نگاه البته بخشی از فواید
جالب تاریخخوانی است.
قتل دردناک یک شاه
لارنس لاکهارت: «نادر در ماههای پایانی عمر در اوج خشونت حکومت میکرد و به دلایلی چند، به تمامی سردارانش سوءظن داشت. نادر شبی رئیس آنها را احضار کرد و چنین گفت: من از نگهبانان خود راضی نیستم. از وفا و دلیری شما آگاهم. حکم میکنم فردا صبح همه آنان را توقیف و زنجیر کنید و اگر کسی مقاومت کند ابقا نکنید. حیات من در خطر است. برای حفظ جان فقط به شما اعتماد دارم. نوکری گرجی این موضوع را به اطلاع سرداران نادر رساند و ایشان مصمم شدند تا دیر نشده، نادر را از میان بردارند... . ترس بر آنان چنان غلبه کرد که اکثرشان جرأت ورود به خیمه را نکردند. فقط محمدخان قاجار، صالحخان و یک شخص متهور دیگر وارد شدند و چوکی تا متوجه آنها شد نادر را بیدار کرد. نادر خشمناک از جای برخاست و شمشیر کشید. پایش در ریسمان چادر گیر کرد و درافتاد. تا خواست برخیزد، صالحخان ضربتی وارد آورد و یک دست او را قطع کرد. محمدخان قاجار هم سر نادر شاه را از تن جدا ساخت».