همیشه چیزی هست که تو را به یادم بیاورد
من از خاک، باران، باغبان و گلفروش اجازه گرفتم تا چند گل بچینم؛ با اینکه میدانستم در روزگاری که گلها از غصه مردمانِ خانهنشین، نچیده پژمرده میشوند و عطر دلاویزشان از ترس کرونا پشت درِ بسته خانه شیرین و فرهاد زمینگیر میشود.