مرگهای درجهدار
زهرا جعفری ـ فعال فرهنگی
از سهشنبه هفدهم دیماه تا امروز وزن یکی از غمهایم در کنار تمام غمهایی که در این یکماه بر دلمان آوار شد هر روز بیشتر و بیشتر شد. مدام فکر میکنم دیگر در هیچچیز منصف نیستیم؛ حتی در همدردی کردن هم بعضیها به بعضی دیگر ارجحیت دارند. انگار اگر با یکی همدردی کنی که مرتبه و مقام اجتماعی و علمیاش بالاتر باشد، ارزشش یا شاید شأن و تفاخرش بیشتر باشد تا همدردی با یکی دیگر. رنج، تلخی و درد مرگ برای همه بازماندگان آن مصیبت یکسان است. اما انگار برای زندهها که هیچ آشنایی یا نسبت خویشاوندی با آنان که در بستر سرد خاک زندگیشان به سرآمده، فرق میکند که چهکسی بمیرد.
هفدهم دیماه بیشتر از 60 نفر از هموطنانمان در کرمان در تشییع پیکر شهید سردار سلیمانی جان دادند. زنان، مردان و کودکانی زیر دست و پا نفس کم آوردند؛ مرگی غمانگیز و زجرآور. حتما بین آنها مادرانی بودند با فرزند یا فرزندانی که شاید نشسته در کنار لگوهای اسباببازی یا عروسکهایشان و منتظر برگشتن مادر. یا پدری که برای همیشه چشمانتظار پسر یا دخترش ماند که لحظهای فقط او را میان جمعیت میبیند و بعد فقط، صدای فریادها و جیغهای ممتد و نفسهای به شماره افتاده را میشنود. حتما بین آنها کودکانی بودند که برای همیشه کتابها و دفترهایشان توی کیفهایشان مانده است. اما در این یکماه کمتر اسمی از این 60 تن شنیده شد، نه خاطرهای، نه تصویری و نه حتی لحظهای از زندگیشان را.
نمیدانم یا شاید نمیخواهم باور کنم که ملاکهایمان حتی برای ابراز ناراحتی، برای واکنش نشان دادن به مصایب، برای سیاه کردن پروفایلهای اینستا هم به نسبت مقام، مرتبه، تحصیلات، دانشگاه، محل زندگی و... مصیبتدیدگان درجهبندی شده است. مرگ، تلخ است و مرگهایی این چنین، تلختر، اما غمانگیزتر و دردناکتر آن که احساس کنی غم و رنجت را ندیدند، احساس کنی یکی از تو برتر است و غمش بزرگتر. نمیدانم هیچ کدام از مسئولان استان کرمان برای دلجویی و عذرخواهی از این خانوادهها به خانهشان که گرد مرگ و غم نادیده شدن بر رویشان پاشیده شده رفتهاند یا نه! اما میدانم خیلی از ما در هیچ گوشهای از ایران نامی از آنان که دردمندانه و غریبانه رفتند، نشنیدیم.